راه رفتن


    step
    tramp
    tread
    walk
    walking
    leg
    navigate
    ambulate
    hoof
    peregrinate
    mosey
    to walk

فارسی به انگلیسی

راه رفتن از میان برف
wade

راه رفتن از میان گل و لای
wade

راه رفتن اهسته
amble

راه رفتن با بی فکری و بی دقتی
blunder

راه رفتن با تنبلی
shamble

راه رفتن با زحمت
trudge, plod

راه رفتن با سختی
slog

راه رفتن با صدای ملایم
pad

راه رفتن با گام های سنگین
clump, tramp, trample, stump

راه رفتن با نرمش
sashay

راه رفتن برای خودنمایی
promenade

راه رفتن به طرز مصنوعی
sashay

راه رفتن به طور بد
hobble

راه رفتن به طور تفریحی
promenade

راه رفتن به طور زشت
hobble

راه رفتن بی صدا
pussyfoot

راه رفتن بی هدف
ramble

راه رفتن تند میان دویدن و راه روی معمولی
trot

راه رفتن خوش خوشک
amble

راه رفتن در خواب
sleepwalking

مترادف ها

go (فعل)
کار کردن، راه رفتن، شدن، روی دادن، رفتن، گذشتن، سیر کردن، پا زدن، راهی شدن، تمام شدن، در صدد بودن، روانه ساختن، گشتن، رهسپار شدن، رواج داشتن، بران بودن

ambulate (فعل)
راه رفتن، حرکت کردن، در حرکت بودن

walk (فعل)
راه رفتن، گردش کردن، سیر کردن، گام زدن، تفرج کردن، پیاده رفتن

gait (فعل)
راه رفتن، گام برداشتن، قدم زدن

stride (فعل)
راه رفتن، قدم زدن، گشاد گشاد راه رفتن، گام های بلند برداشتن، با قدم پیمودن، شلنگ زدن

stalk (فعل)
راه رفتن، کمین کردن، خرامیدن، قدم زدن و حرکت کردن با احتیاط

tread (فعل)
راه رفتن، پا گذاشتن، لگد کردن

پیشنهاد کاربران

شلنگ تخته
مشی
راه گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) راه رفتن. ( بهار عجم ) ( ارمغان آصفی ) . روانه شدن. راهی شدن. روی بجانب محل یا چیزی آوردن. رفتن. راه برگرفتن. عزیمت کردن. روان گشتن :
سخن چند راندند از آن رزمگاه
...
[مشاهده متن کامل]

وزآنجا بخندان گرفتند راه.
اسدی ( گرشاسبنامه ) .
گویند ازوحذر کن و راه گریز گیر
گویم کجا روم که ندارم گریزگاه.
سعدی.
میخواند اجل بر آستانت
بوسی بزنیم و راه گیریم.
امیرخسرو دهلوی ( از ارمغان آصفی ) .
کند آزادم از شر سیاست
که راه وادی خذلان گرفتم.
ملک الشعراء بهار.
|| راه بستن. مسدودکردن راه. سد راه کردن. ایجاد مانع کردن در راه. مانع عبور و مرور شدن در راه : راه گرفتن بر کسی ؛ راه بر او بستن. ( بهار عجم ) ( ارمغان آصفی ) . از پیشروی جلوگیری کردن. نگذاردن آن پیشتر آید. مقابل راه گشودن وراه واکردن. ( از آنندراج ) :
بیاید دهد آگهی از سپاه
نباید که گیرد بداندیش راه.
فردوسی.
پس لشکر او بیامد سپاه
ز هرسو گرفتند بر شاه ، راه.
فردوسی.
بهرسو فرستاد بیمر سپاه
بر آن سرکشان تا بگیرند راه.
فردوسی.
هارون راه بگرفته بود تا کسی را زهره نبودی که چیزی می نبشتی بنقصان حال وی و صاحب برید را بفریفته تا بمراد او انها کردی و کارش پوشیده می ماند. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 680 ) .
چو باز را بکند بازدار مخلب و پر
بروز صید بر او کبک راه گیرد و چال.
شاهسار ( از لغت فرس اسدی ) .
دل میبرد امشب ز من آن ماه بگیرید
وز دست و شب تیره برد راه بگیرید.
اوحدی ( از بهار عجم ) .
- راه گریز گرفتن ؛ گریختن. روی بگریز نهادن. فرار کردن. ره فرار گزیدن :
جفاپیشه گستهم و بندوی تیز
گرفتند از آن کاخ راه گریز.
فردوسی.
|| طریقه و قاعده ای را پذیرفتن. رسمی را پیش گرفتن : و راهی گرفت و راهی راست نهاد و آن را بگذاشت و برفت و بنده را خوشتر آید که امروز بر راه وی رفته آید. ( تاریخ بیهقی ) .

fly :پشه ، شنا کردن
پیمودن راه . پیاده روی. جنبش. حرکت کردن. قدم زدن. راه رفتم
پیمودن ، ، ، ، ، ، حرکت کردن😍😍😍 😍 ❤ 😍
Walking

بپرس