اتش گرفتن


    burn
    guts
    ignite
    kindle
    light
    to catch fire
    to explode
    [fig.] to be enraged

مترادف ها

light (فعل)
اشکار کردن، اتش زدن، مشتعل شدن، روشن کردن، برق زدن، اتش گرفتن، بچه زاییدن، اذرخش زدن

fire (فعل)
انگیختن، اتش زدن، بیرون کردن، بر افروختن، اتش گرفتن، افروختن، شلیک کردن، زبانه کشیدن، پراندن، تیر اندازی کردن، تفنگ یاتوپ را اتش کردن

ignite (فعل)
اتش زدن، مشتعل شدن، روشن کردن، اتش گرفتن، گیراندن

inflame (فعل)
سوزاندن، سوزش کردن، به هیجان اوردن، بر افروختن، دارای اماس کردن، ملتهب کردن، اتش گرفتن، عصبانی و ناراحت کردن، مشتعل کردن، سوزش دادن

enflame (فعل)
به هیجان اوردن، بر افروختن، دارای اماس کردن، ملتهب کردن، اتش گرفتن، عصبانی و ناراحت کردن

پیشنهاد کاربران

چندان افسانه خواند که دل زن آتش گرفت و بی قرار وصل مرد یهودی شد. ( چهل طوطی، بازنویسی و ویرایش زهرا نیرومند )
یعنی آنقدر در گوش زن حرفهای دلفریب زد که دل زن به هیجان آمد و برای دیدن مرد یهودی بی قرار شد
آتش افتادن ؛ رسیدن آتش. آتش گرفتن : تا شبی آتش در انبار هیزمش افتاد. ( گلستان ) .
فتاد آتش صبح در سوخته
بیکدم جهانی شد افروخته.
caught on fire
احتراق
To catch fire

بپرس