راه رفتن، کمین کردن، خرامیدن، قدم زدن و حرکت کردن با احتیاط
ambush(فعل)
کمین کردن، در کمین نشستن
lurk(فعل)
کمین کردن، در خفا انجام دادن، در تکاپو بودن، در کمین شکار بودن، در انتظار فرصت بودن، دزدکی عمل کردن
scupper(فعل)
کمین کردن
waylay(فعل)
کمین کردن، در کمین کسی نشستن
پیشنهاد کاربران
اصلاً معلوم نیست معنی کمین چیه ؟همش چرتو پرت نوشتن
کمین کسی را کشیدن
( lie in wait ( ambush کمین کردن ( برای کسی ) The gunmen were lying in wait when Mr Predit came out of the hotel افراد مسلح در کمین نشسته بودند تا وقتی که آقای Predit از هتل اومد بیرون
کمین کردن : مانند کما ن کشیده شدن و آماده بودن برای حمله . معمولا از شگرد های گربه سانان در موقع شکار بوده و هست.