کش دادن


    prolong
    spin
    strain
    stretch

فارسی به انگلیسی

کش دادن صدا
roll

کش دادن کار در اتحادیه های کارگری
featherbed

مترادف ها

stretch (فعل)
منبسط کردن، کشیدن، بسط دادن، طولانی کردن، امتداد دادن، کش دادن، کش امدن، کش اوردن، گشاد شدن

strain (فعل)
کج کردن، خسته کردن، صاف کردن، پالودن، پیچ دادن، سفت کشیدن، مشمئز شدن، کش دادن، زور زدن، زودبکار بردن، زیاد کشیدن، کوشش زیاد کردن

protract (فعل)
دراز کردن، طول دادن، امتداد دادن، کش دادن

پیشنهاد کاربران

✍️ drag one's feet
✍️ drag one's heels
drag out
کَش دادن/ kash d�d�n : کشانیدن، راه بردن.
مانند: همکَش می شویم.
کلیدر
محمود دولت آبادی
کَش دادن/ kaš dādan ( مص. مر . ) طولانی کردن، حرکت دادن گوسفندان از نقطه ای به نقطه ای
واژه نامه ی گویش تون ( فردوس )
تالیف محمد جعفر یاحقی
فرهنگستان زبان و ادب فارسی
spin out=

بپرس