هر نفس ؛هر لحظه. هردم. در هر آن. متواتر. پیاپی : هر نفسی از سرطنازئی بازی شب ساخته شب بازئی. نظامی. زن مرده ای است نفس چو خرگوش و هر نفس نامش به شیر شرزه هیجا برآورم. خاقانی. هر نفسم خون دل ریزی و گوئی مبین واقعه ای مشکل است دیدن و نادان شدن. اوحدی.
every instant
هر آن
هر ثانیه
هر لحظه
هردم : لحظه به لحظه ، مدام و مستمر ، پیوسته ، پشت سر هم