نصب کردن


    instal
    install
    mount
    set

فارسی به انگلیسی

نصب کردن در زمین
plant

نصب کردن در کشتی
ship

نصب کردن موکت
lay

مترادف ها

fix (فعل)
جا دادن، درست کردن، معین کردن، تعیین کردن، مقرر داشتن، محدود کردن، محکم کردن، کار گذاشتن، نصب کردن، استوار کردن، تعمیر کردن، ثابت شدن، ثابت ماندن، قرار دادن، بحساب کسی رسیدن، مستقر شدن، چشم دوختن به

stick (فعل)
چسبیدن، بهم پیوستن، چسباندن، بستن، الصاق کردن، تحمل کردن، سوراخ کردن، فرو بردن، تردید کردن، گیر کردن، نصب کردن، چسبناک کردن، گیر افتادن

set (فعل)
مرتب کردن، چیدن، سفت شدن، اغاز کردن، نشاندن، کار گذاشتن، نصب کردن، قرار دادن، مستقر شدن، غروب کردن، گذاردن، نهادن، قرار گرفته، جاانداختن

mount (فعل)
بلند شدن، صعود کردن، سوار کردن، زیاد شدن، سوار شدن، بالغ شدن بر، نصب کردن، قرار دادن، سوار شدن بر، سوار شدن یا کردن

erect (فعل)
بناء کردن، ساختمان کردن، افراشتن، بر پا کردن، نصب کردن، راست کردن

pitch (فعل)
اردو زدن، بر پا کردن، نصب کردن، استوار کردن، پرتاب کردن، توپ را زدن

install (فعل)
کار گذاشتن، نصب کردن، منصوب نمودن

instal (فعل)
کار گذاشتن، نصب کردن، منصوب نمودن

set up (فعل)
بالیدن، بر پا کردن، نصب کردن، واگذاشتن

fay (فعل)
نصب کردن

uprear (فعل)
بلند شدن، نصب کردن

پیشنهاد کاربران

نصب کردن = درخاستن
نِهِستن
برابر این واژه "گذاشتن، نهادن، بر جای گذاشتن، نِشاندن" می باشد.
ولی خب امروزه "نصب کردن" در گوشی ها برابر "بارگیری" می تواند باشد.
بدرود!
جاگذاری
وانهادن

بپرس