مکمل

/mokammel/

    backup
    complement
    continuation
    subsidiary
    supplement
    supplementary
    complementary
    completed
    perfect

فارسی به انگلیسی

مکمل بودن
complement

مکمل شدن
supplement

مترادف ها

supplement (اسم)
ضمیمه، الحاق، هم اورد، لاحقه، متمم، مکمل، زاویه مکمل، پس اورد

supplementary (صفت)
اضافی، متمم، مکمل، تکمیلی، پس اورده، هم اورده

completed (صفت)
تکمیل شده، مکمل

complementary (صفت)
متمم، مکمل، تکمیل کننده یکدیگر

perfected (صفت)
مکمل

perfect (صفت)
کامل، درست، بی عیب، اتم، مکمل، سرامد، گسترده، تمام عیار، کاملا رسیده

complete (صفت)
کامل، تمام، مکمل

پیشنهاد کاربران

آستر و رویه ( کنایه از مکمل هم در زندگی )
از آنجا که {بُوَنده} به چم {کامل/تمام} بوده است، می توان با بکار بردن پیشوندِ {هَم} در کنارِ {بُوَند}، {هَمبُوند} را بدست آورد که برابرِ {مکمل/کامل کننده} می باشد.
{بُوَنده} از {بُو} به همراهِ {َنده} ساخته شده است. {بُو} را بُن کنونیِ {بودن} نامیده شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

چراییِ بکار بردن از {هَم} آشکار است:نشان دادنِ پیوند ( =ارتباط ) دوسویه.
( پیشنهاد ها و سنجش هایتان را درباره این پیشنهاد بنویسید )
بِدرود!

پرگر، پایان گر، رساگر، افزوده،
پیشنهاد استاد میرجلال الدین کزازی در نامه ی باستان:
بَوَنده: کامل.
بَوَندگی: کمال.
پیشنهاد استاد میرشمس الدین ادیب سلطانی در ترجمانی منطق ارسطو:
فرساخته: کامل.
فرساختگی: کمال.

...
[مشاهده متن کامل]

پیشنهاد استاد حلیل دوست خواه در گزارش اوستا:
رسا: کامل.
رسایی: کمال.
هر سه پیشنهاد درست است و روان و سازگار با جان زبان پارسی است.
پارسی را پاس بداریم: )

توضیح وپیش نهاد برای اصلاح : "تمام" واژه ای عربی است. از این رو "تمام کننده" نمی تواند برابر پارسی واژۀ "مکمل" باشد
در گذشته واژه "خوب" به ریختِ "هو" بوده است. ( دَر پارسی )
از این واژه، میتوانیم واژگان دیگر را بِسازیم:
هویار/هویه ( پسوند های "ار" و "ه" که کنشگیر/مفعولی هستند ) :کَمال
هوگِرایی=کَمال گرایی
...
[مشاهده متن کامل]

هوگِرا=کَمال گِرا
هویان=مکمل
بِدرود! ( شاید در آینده دیدگاهی پَس از این بنویسم، چون شاید این پیشنهاد ها بِهترین نباشند و کاستی هایی دارند )

فرکننده
اُسپُران به جای مکمل
واژه ی پهلوی اُسپور به چم کامل و کارواژه ی اسپوردن به چم کامل کردن بوده است.
بن این کارواژه به ریخت امروزی اُسپُر خواهد بود که می توان از آن فروزه کُناکی ( صفت فاعلی ) به دیسه اسپران ساخت و به جای مکمل به کار گرفت.
افزودنی افزونه
رساساز
رساگر: پیشنهاد واژه ی ابر فرزانه و پژوهشگر زبان پارسی روان شاد ارسلان پویا می باشد٬
فرجام دهنده
تمام عربی است. ( متمم اتمام. . . )
افزونه. انجامنده
رساگر شاید واژه مناسبی باشد برای مکمل به معنای لغوی کامل کننده - مکمل = رساگر
تمام خودش واژه ای عربی است.
برابر پارسی برگرفته از ریشه پهلوی : سپرگر ( seporgar ) از ابوالقاسم پرتو
افزونه هم که یکی از دوستان گفت مناسب است.
من می اندیشم که
واژه ی ( ( همیار ) ) به جای واژه ی مکمل درست تر باشه و بر زبان هم بسیار ساده و روان جاری میگرده .
با سپاس از برادر پارسی گوی این واژه بیشتر به واژه تازی متمم برمیگردد، یعنی پایان رساننده به این گزاره ها درنگرید:
ایمان و عمل مکمل یکدیگرند. ( بخشی تازی ) یا در گزاره ای دیگر:
مکمل های غذایی لازمند. ( یکپارچه تازی )
...
[مشاهده متن کامل]

در گزاره های بالا جمله نخست را می توان با پشت بند به کار برد بدین روی که �باور و کردار پشت بند یکدیگرند� اکنون به گزاره دوم می پردازیم: پشت بندهای خوراکی اینجا کارکردی نام گونه دارند که نمی توان آن ها را به کار بست. یا به واژه تازی �متمم� بنگرید اینجا نبود واژه ای درخور به درستی نمایان است.
ما را یاری کنید

پشت بند ( به کرات در گویش تهرانی شنیده می شود )
با سپاس از پارسی گویان بنده با نگرشی در چمش ( درباره چمش به دهخدابازگشت شود ) این واژه برابر تمام کننده را نادرست میدانم زیرا تمام واژه ای تازی است و در زبان پارسی جایگاهی ندارد.
واژه اُسپوردن را از زبان پهلویآورده اند که باز هم با واژگان سپردن و سپر در گزاره نادرست خواهد بود، بنده شما را واژه ای که خود ساخته ام را به شما می شناسانم، امید است با دیدگاههای خوبتان ما را یاری کنید.
...
[مشاهده متن کامل]

به واژگان زیر بنگرید:
واژه: هم، در دهخدا:
◄ یکدیگر. ( یادداشت مؤلف ) : و هر قبیله را از ایشان مهتری بود از ناسازندگی با هم . ( حدود العالم ) .
چه مرد است آنکه همچون هم نباشد
مر او را در جهان گفتار و کردار.
واژه بالنده:
بالنده . [ ل َ دَ / دِ ] ( نف ) نعت فاعلی از بالیدن . نامی . ( ناظم الاطباء ) . نامیة. بالان . هرچیز که آن بالیده و تنومند شده باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . برروینده . روینده :
بالنده ٔ بی دانش مانند نباتی
کز خاک سیه زاید و از آب مقطر.
ناصرخسرو.
◄ که ببالد. که قد کشد. که قامت افرازد. که مراحل رشد پیماید :
روز و شب در بر تو دلبر بالنده چو سرو
سال و مه در کف تو باده ٔ تابنده چو زنگ .
فرخی .
♦ بالنده شدن ؛ نمو، بالیدن . رشد کردن :
بته ٔ شاسپرم تا نکنی لختی کم
ندهد رونق و بالنده و بویا نشود.
منوچهری .
◄ در فارسی معاصر، فاخر. فخور. مباهی . نازنده . بالان . ( یادداشت مؤلف ) .
و واژه بالندگی:که پارسی دوستان خمب میدانند که برابر تکامل تازی است.
اکنون با ترکیب این دو واژه ( هم بالنده ) واژه هم بالنده یا همالنده و همالند ساخته می شود که می تواند به کار رود.
چو ایران نباشد تن من مباد!
بادرود

یگانه گر
کران ساز ، راستا ساز ( در ریاضی و هندسه )
افزونه، افزودنی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس