مشهور

/maShur/

    celebrated
    famed
    famous
    legendary
    prestigious
    prominent
    reputable
    well-known
    renowned
    storied

مترادف ها

celebrated (صفت)
ستوده، مشهور

grand (صفت)
جدی، بزرگ، با وقار، عظیم، عالی، مشهور، مجلل، والا، بسیار عالی با شکوه

well-known (صفت)
ستوده، مشخص، پیش پا افتاده، مشهور، واضح، معروف، نیکنام

popular (صفت)
محبوب، مشهور، متداول، عمومی، عوامانه، خلقی، ملی، توده پسند، نامدار، وابسته بتوده مردم

famous (صفت)
ستوده، مشخص، عالی، برجسته، مشهور، سربلند، معروف، نامی، نبیه، بلند اوازه، اعظم

reputable (صفت)
مشهور، قابل اطمینان، قابل شهرت

famed (صفت)
ستوده، مشهور، سربلند

reputed (صفت)
مشهور، خوشنام

far-famed (صفت)
ستوده، مشهور

well-thought-of (صفت)
معتبر، مشهور، نیکنام، به نیک نامی یاد شده

پیشنهاد کاربران

نامور، سرشناس، شناس
لری بختیاری
سردیار، اشنهده، انگس کش، به نم، زِویژاگ:مشهور
مشهور: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
نامدار nāmdār، سرشناس sarŝenās، پرآوازه por�vāze، روشناس ruŝenās، خنیده xanide ( دری )
نامیک nāmik ( پهلوی )
نامچیک nāmcik ( سغدی )
نامگن nāmgen ( پارتی )
چرا ساری هم به چمار مرکز فرماندهی / جاری و روان / زرد میباشد با هم ریشه یابی میکنیم
سُر / شُر => سُرسُره // شُرشُر آب / شُرآب که بعدها شراب خوانده شد = چیزی ک مارا به جریان میاندازد / آب شرب = آب جاری شده / خود جاری که از ساری / شاری آمده / شار الکتریکی = جریان الکتریکی
...
[مشاهده متن کامل]

سار / شار مانند ابشار / افشار ( طبقه بالا دستان = اف = بالا و شار = جریان => جریان و گروه بالایی )
شارع / شرعی / مشروع و مشتقات آن اشاره به جریان یافتن جمعیت = شارع و شرعی = چیزی را به ما جریان انداختن و . . . . .
شعر که از سُر / شُر آمده یعنی چیزی را به زبان جاری ساختن که در سروده میبینیم که از سُر ود آمده ( مانند نمود = نم ( از نما آمده ود / خمود = خم ود و . . . ) پس سرود میشود جاری ساختن و سرایش نمونه دیگر جاری و ساری ساختن است پس این از اینکه چرا ساری همان جاری و جریان است ( همچنین مجری و اجرا از دیگر مشتقات آنها میباشند )
چرا ساری در ترکی زرد میشود؟ نام گذشته ساری زارتاگارتا بوده که با دگریخت ت به د میشود زارداگاردا که اگر ساده بگوییم میشود زردگَرد که کلا / گرد ( جرد از دیگر اشکال ساخت یافته گرد به معنای شهر است ) پس زردگرد میشود شهر زرد ( به دلیل داشتن برخی از گَوَن های زرد رنگ که برای زنبور های عسل ( که به آن ماز میگویند ( به گفته برخی مازندران یعنی جایگاه ماز که یک گونه زنبور بوده ) بسیار مفید بوده به اینک اثر چندانی از این گونه گیاهی باقی نمانده )
پس دلیل اینکه به ترکی ساری میشود زرد از اینجا آمده که این شهر به شهر زرد معروف بوده و چون نامش ساری بوده برای دیگران ساری شده شهر زرد همانطور که یونانیان به آن زارتاگارتا میگفتند یعنی شهر زرد ام نام اصلی آن ساری بوده و لقبش شهر زرد
چرا ساری مرکز فرماندهی چَمِش ( معنی ) دارد؟
چون در این جاری شدن که افشار یا افسار میگفتند طبقه بالا دستان ( افشار یا افشاریان که طبقه بالا دستان خود را مینامیدند ) افسار کار را در دست داشتند ( افسار یعنی کار بالا و مهم و نشانه کنترل بوده ) پس یک معنای و اصطلاح دیگر افسار = کنترل یا مرکز فرماندهی شد در صورتی که اف = بالا و سار = جاری شده معنا دارد اما در گذر زمان اینطور کاربرد یافت ( مانند افسر = رییس )
دستکم بخش زیادی از واژه هایی که به اشتباه گمان میرفت عربی باشند را ریشه یابی کردیم . بخش زیادی از واژه های عربی ایرانی می باشد منتها بادی به درستی و با دقت بالا به اصل آن برسیم.
واژه شهر هم از شار آمده یعنی جایی که مردم در آن جریان دارند ( رفت و آمد ) پس شهرت / مشهور و . . . . به کسی یا چیزی که پرجریان و پرصدا باشد گفته شده .
با سپاس
لایک نداشت اینهمه واژه یابی ؟

Famous
سلیم
مشهور: واژه ای اربی ست و با �شناخته شده�در فارسی برابری دارد
مشهور / معروف = شهره / نامدار / نامی / بنام / سرشناس
شاهر = نامور
مشاهیر = نامداران / ناماوران
نام دار
صاحب صیت ؛ نامی. شهیر.
بلندنام ؛ نیکنام و مشهور. ( ناظم الاطباء ) :
بلندنام همام از بلندنام گهر
بزرگوار امیر از بزرگوار تبار.
فرخی.
ستوده پدر خویش و شمع گوهر خویش
بلندنام و سرافراز در میان تبار.
فرخی.
صاحب هنر و بلندنام است
...
[مشاهده متن کامل]

اسباب بزرگیش تمام است.
نظامی.
مجنون که بلندنام عشق است
از معرفت تمام عشق است.
نظامی.
گرچه کرمت بلندنام است
در عهده عهد ناتمام است.
نظامی.
گفت ای شرف بلندنامان
بر پای ددان کشیده دامان.
نظامی.
- بلندنام شدن ؛ نیکنام و مشهور شدن :
بدان طمع که به دادن بلندنام شوی
بدان دهی که زپس مر ترا دهد دشنام.
فرخی.
بلندنام به لاف و گزاف نتوان شد
به بال کرکس نتوان به چرخ کرد صعود.
صائب ( از آنندراج ) .

کهن آوازه . [ ک ُ هََ / هَُ زَ / زِ ] ( ص مرکب ) که آوازه ای قدیم دارد. که شهرتی دیرین دارد : پیشتر از جنبش این تازگان نوسفران و کهن آوازگان . نظامی .
《 پارسی را پاس بِداریم 》
مَشهور
واژه ای اَرَبی اَز سِتاک سه تاییِ " شَهَرَ " دَر ریختارِ مَفعول وَ اَز نِگَرِ دَستورِ زَبانی : نامِ کُنیده ( اِسمِ مَفعول )
بَرابَرنَهاد اَز نِگَرِ دَستورِ زَبانی وَ مینه ای ؛
...
[مشاهده متن کامل]

۱ - پِی شِناختَن : پِی شِناخته = مَشهور
پیش وَندِ : پِی دَر پارسی مینه یِ بِسیاری وَ فِشارَندِگی دارَد مانُند : گَرد اَز گَشتَن وَ گَردیدَن وَلی پِی گَرد بِسیار گَشتَن ، دُنبالِ کاری را گِرِفتَن.
پِی دَر این جا نَغشِ ( نَقشِ ) پُر را بازی می کُنَد.
۲ - پِی آواختَن : پِی آواخته = مَشهور
بِسیار گُفته شُده = مَشهور
ناهَم سانیِ پِی شِناخته وَ پِی آواخته این اَست که دَر پِی شِناخته ، شِناخت بیش تَر وَ ژَرف تَر اَست دَر هالی که دَر پِی آواخته شِناخت رویه ای تَر ( سَطحی تَر ) بوده وَ تَنها دَر باره یِ کَسی یا چیزی گُفت وُ گو می شَوَد.
💡 دِگَرِش یافتَن وات ز به خ دَر واژه هایِ کُهَن :
دوز < دوخت ، پَرداز< پَرداخت ، آموز< آموخت، آویز< آویخت ، آمیز < آمیخت . . . بُنا بَر این :
آواز < آواخت ~ آوازیدَن ، آواختَن

نامی
نامور

سلبریتی ( celebrity )
به معنی معروف بودن

اسمی، بنام، زبانزد، خنیده نام، پرآوازه، بلند نام، سرشناس، سمر، شهره، شهیر، معروف، نام آور، نامدار، نامور، نامی، نبیه
شهره به چم نامدار پارسیست ارب این واژه را گرفته و مشهور را ساخته
نام آور
آدم شناخته شده
شهیر شهرت معروف

بلند آوازه
پُرنام = پر نام
سرشناس
نامور
معروف
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس