مزاج

/mazAj/

    health
    physical constitution
    temperament
    temper
    caprice
    physicall constitution

فارسی به انگلیسی

مزاج شریف چطور است

مزاج گو
obsequious, obsequious person, flatterer

مزاج گویی
obsequiousness, flattery

مترادف ها

disposition (اسم)
ساز، وضع، تمایل، خواست، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، مشرب

temper (اسم)
خوی، طبع، خشم، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، قلق

temperament (اسم)
خوی، خونگرمی، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، فطرت

health (اسم)
بهبودی، مزاج، حال، سلامت، سلامتی، تندرستی

mood (اسم)
حالت، مزاج، حال، مشرب، وجه، خاطر، حوصله، قلق

blood (اسم)
نسبت، خون، نژاد، مزاج، نیرو

condition of health (اسم)
مزاج

posture (اسم)
وضع، حالت، مزاج، چگونگی، پز، طرز ایستادن یا قرار گرفتن

kidney (اسم)
کلیه، مزاج، نوع، خلق، گرده، قلوه

organism (اسم)
مزاج، اندامگان، ترکیب موجود زنده

پیشنهاد کاربران

این واژه با یک دگرگونی معنایی از زبان پارسی باستان وارد زبان عربی شد
تا زمان ساسانیان ما واژه ی مزه رو مزاگ می گفتیم ک این واژه به عربی شد و تازی ها اون رو مزاج گفتن
این ب کنار معنای این واژه مزه هست ولی در عربی شد سرشت و خوی و . . .
سرشت طبیعت حالت وضعیت
humor
فرنهش

بپرس