انصاف

/~ensAf/

    equity
    justice
    fairness
    disinterest
    justness
    objectivity
    plain dealing
    rightfulness
    sportsmanship

فارسی به انگلیسی

انصاف دادن
to judge fairly

انصاف گرایی
equity

انصاف و مروت
fair play

مترادف ها

justice (اسم)
درستی، عدل، انصاف، عدالت، دادگستری، داد

equity (اسم)
عدل، انصاف، تساوی حقوق، قاعده انصاف، انصاف بی غرضی

impartiality (اسم)
انصاف، بیطرفی

پیشنهاد کاربران

عدل، داد، رحم
حمید رضا مشایخی - اصفهان
اِنصاف:
١. داد، دادمندی، دادگری، دادپروری، دادوری، برابری، یکسانی؛ گذشت، بخشش؛ درستی، راستی داد دادن
۲. راستی کردن
۳. به نیمه رسیدن
۴. میانەداری، میانەگیری، میانەروی
۵. ( قید ) [کهنه] بەراستی، از روی داد، از سر دادگری، به دادمندی، بەدُرستی
اَنصاف: خدمتگزارها
حق
انصاف غمت دادم: حق غمت را ادا کردم ( خاقانی )
برابر فارسی سره آن " دادمندی " است.
از ریشه " نصف "گرفته شده، منظور میانه داری، میانه گیری یا میانه روی در داوری است. به گونه ای که قضاوت و داوری یک سویه نباشد.
عدل و انصاف = دادگری و میانه ستانی ≠ ستمگری و همه خواهی
عدل و انصاف = دادگری و نیم بری ≠ ستمگری و همه خواهی
۱ - انصاف در لغت به معنای داد دادن, عدل کردن و راستی کردن است.
٢ - انصاف یعنی اینکه همان طور که توقع داریم حقوق ما رعایت شود حقوق دیگران را رعایت کنیم.
Fairness انصاف
عدل، داد
fair

بپرس