wound up

جمله های نمونه

1. The poor guy wound up with a slug in his stomach.
[ترجمه کاربر] بیچاره یارو آخرش یک حلزون رفت توی معده ش.
|
[ترجمه گوگل]بیچاره با یک حلزون در شکمش زخمی شد
[ترجمه ترگمان]اون بیچاره با یه گلوله تو شکمش فرو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. We eventually wound up in a super little hotel by the sea.
[ترجمه گوگل]ما در نهایت در یک هتل فوق العاده کوچک در کنار دریا مجروح شدیم
[ترجمه ترگمان]ما بالاخره در یه هتل خیلی کوچک کنار دریا گیر افتادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. We eventually wound up staying in a little hotel a few miles from town.
[ترجمه گوگل]ما سرانجام در هتلی کوچک در چند مایلی شهر اقامت کردیم
[ترجمه ترگمان]ما بالاخره در یک هتل کوچک در چند مایلی شهر توقف کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Our operations in Jamaica are being wound up.
[ترجمه گوگل]عملیات ما در جامائیکا در حال پایان است
[ترجمه ترگمان]عملیات ما در جامائیکا زخمی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I wound up the watch and listened to it tick.
[ترجمه Figure] ساعت را کوک کردم و به تیک تیکش گوش دادم.
|
[ترجمه گوگل]ساعت را پیچیدم و به تیک آن گوش دادم
[ترجمه ترگمان]ساعت را بلند کردم و به آن گوش دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I was too wound up to sleep.
[ترجمه محمد] از خستگی زیاد خوابم نمی برد
|
[ترجمه گوگل]من خیلی زخمی بودم که نمی توانستم بخوابم
[ترجمه ترگمان] من خیلی ناراحت شدم که بخوابم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He gets so wound up when he's arguing.
[ترجمه گوگل]وقتی دعوا می کند خیلی زخمی می شود
[ترجمه ترگمان]وقتی بحث می کنه بدجوری زخمی می شه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. After punching him on the chin she wound up hitting him over the head.
[ترجمه گوگل]پس از مشت به چانه او ضربه زد و به سر او ضربه زد
[ترجمه ترگمان]بعد از مشت زدن به چانه اش محکم به سرش ضربه زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Both partners of the marriage wound up unhappy.
[ترجمه گوگل]هر دو شریک ازدواج ناراضی بودند
[ترجمه ترگمان]هر دو شریک ازدواج ناراحت شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The pitcher wound up and let loose a fastball.
[ترجمه گوگل]پارچ پیچ خورد و توپ سریعی را رها کرد
[ترجمه ترگمان]پارچ به توپ ضربه زد و توپ را شل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The pitcher toed the mound, wound up and threw a fast ball.
[ترجمه گوگل]پارچ تپه را انگشت کرد، پیچید و توپی سریع پرتاب کرد
[ترجمه ترگمان]پارچ به پشته اصابت کرد، زخمی شد و یک توپ سریع پرتاب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The president of this company was wound up in a scandal.
[ترجمه طاها] کار رئیس این شرکت به حضیض رسوایی کشید.
|
[ترجمه گوگل]رئیس این شرکت در یک رسوایی زخمی شد
[ترجمه ترگمان]رئیس این شرکت در یک رسوایی منفجر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I wound up wishing I'd never come.
[ترجمه گوگل]من به پایان رسید که کاش هرگز نمی آمدم
[ترجمه ترگمان]سر جایم میخکوب شدم و آرزو کردم که ای کاش هیچ وقت نیامده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She gets quite wound up before a match.
[ترجمه گوگل]او قبل از مسابقه کاملاً زخمی می شود
[ترجمه ترگمان]اون قبل از یه مسابقه کاملا زخمی به نظر می رسه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The boy was all wound up before the game.
[ترجمه گوگل]پسر قبل از بازی همگی زخمی شده بود
[ترجمه ترگمان]این پسر قبل از بازی کاملا زخمی شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• brought to a condition of immense tension
if someone is wound up, they are very tense and nervous, often because they have been under too much pressure..

پیشنهاد کاربران

تلفظ:وَوندآپ
When someone is “wound up, ” they are feeling restless, agitated, or unable to relax.
احساس بی قراری، آشفتگی یا تنش ذهنی یا جسمی مداوم
مثال؛
I had so much caffeine today that I’m feeling really wound up.
...
[مشاهده متن کامل]

A person might say, “I couldn’t sleep last night, so I’m still feeling wound up. ”
Another might describe a stressful situation, saying, “After dealing with a difficult client all day, I’m really wound up. ”

برداشتن هم میتونه معنی بده
He slowly wound the key and put in door.
مضطرب
ختم شدن به ، منجر شدن به ( گذشته ی wind up )
به این نتیجه رسید
کار به جایی کشیدن، کار به جایی رسیدن، منتج به چیزی شدن
آزرده
گذشته ی فعل wind up به معنی کوک کردن ساعت
مضطرب، نگران، مشوش , عصبی
Edgy, jittery, anxious, very angry , worried,
up - tight, tense, nervous, wired
She gets wound up before exams.
در هم تنیده شدن

انحلال و تصفیه ( شرکت )
تمام کردن - پایان رساندن
wound در حالت اسمی:زخم - جراحت - خستگی - ضرر - بریدگی - خراش - صدمه - آسیب -
درحالت فعل متعدیVt:زخمی کردن. مجروح کردن. صدمه زدن به. آسیب رساندن به. جریحه دار کردن ( احساسات ) مجروح کردن. زخم کردن. جریحه دار کردن. صدمه زدن
...
[مشاهده متن کامل]

wound در حالت فعل : اسم مفعول یا قسمت سوم فعل wind میباشد.
1 ) فعل لازم: پیچیدن. پیچ خوردن. پیچ و تاب خوردن.
2 ) فعل متعدی:{نخ و سیم و . . . } گلوله کردن. پیچیدن. حلقه کردن. // {دسته و . . . } پیچاندن. چرخاندن. گرداندن//{ساعت و. . . }کوک کردن
3 ) اسم:پیچ. پیچ و خم.
wind
1 ) درحالت اسمی: باد - بو - نفس - نفخ - حرف مفت و چرت و پرت - سازهای بادی. نشانه - علامت ( درجمع:علایم )
2 ) در حالت فعل متعدیVt: ازنفس انداختن. نفس . . . را بند آوردن. بوکشیدن. رد بوی. . . را گرفتن.
3 ) فعل لازمVide infra:پیچیدن - پیچ خوردن - پیچ و تاب خوردن - چرخاندن - کوک کردن - کوک شده

Confuse
رخنه کردن. راه یافتن
مضطرب. متشنج. استرس
خیلی نگران
پایان دادن - منتهی شدن - نتیجه گرفتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس