اسم ( noun )
• (1) تعریف: a sound, group of sounds, or the corresponding set of symbols in writing that expresses some meaning that human beings can understand and that can stand alone as a basic unit of language.
• مشابه: hieroglyphic, ideogram, locution, morpheme, name, term
• مشابه: hieroglyphic, ideogram, locution, morpheme, name, term
• (2) تعریف: a brief remark, comment, or statement.
• مترادف: talk
• مشابه: assertion, comment, declaration, line, definition 3: (pl.) speech; talk. all words and no actionsynonyms: talk
• مترادف: talk
• مشابه: assertion, comment, declaration, line, definition 3: (pl.) speech; talk. all words and no actionsynonyms: talk
- I'd like to say a word about that.
[ترجمه علی چگینی] مایلم کلامی درباره ی آن بگویم.|
[ترجمه گوگل] من می خواهم یک کلمه در مورد آن بگویم[ترجمه ترگمان] دوست دارم یک کلمه در این مورد بگویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- all words and no action
[ترجمه مهدی مهدوی] فقط لب و دهنی ( فقط حرف میزنی ) و عمل نمیکنی.|
[ترجمه طیبه] فقط حرف . . . بدون عمل|
[ترجمه گوگل] همه حرف ها و بدون عمل[ترجمه ترگمان] تمام کلمات و واکنشی در کار نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a message; news.
• مترادف: message, notice, tidings
• مشابه: bulletin, communication, communiqu�, dispatch, indication, information, intelligence, line, lowdown, news, report, rumor, story, warning
• مترادف: message, notice, tidings
• مشابه: bulletin, communication, communiqu�, dispatch, indication, information, intelligence, line, lowdown, news, report, rumor, story, warning
- We sent word of our arrival.
[ترجمه گوگل] خبر ورودمان را فرستادیم
[ترجمه ترگمان] ما خبر ورود ما رو فرستادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما خبر ورود ما رو فرستادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: promise.
• مترادف: assurance, pledge, promise, word of honor
• مشابه: guarantee, oath, surety, vow, warrant
• مترادف: assurance, pledge, promise, word of honor
• مشابه: guarantee, oath, surety, vow, warrant
- He gave his word.
[ترجمه Me] او قولش داد|
[ترجمه گوگل] حرفش را داد[ترجمه ترگمان] حرفش را قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: an authoritative signal or command.
• مترادف: command, order, signal
• مشابه: decision, decree, dictate, direction, directive, edict, proclamation, pronouncement, ruling, sign
• مترادف: command, order, signal
• مشابه: decision, decree, dictate, direction, directive, edict, proclamation, pronouncement, ruling, sign
- We stopped when she gave the word.
[ترجمه Me] وقتی اون حرف رو زد ما توقف کردیم|
[ترجمه گوگل] وقتی حرف زد ایستادیم[ترجمه ترگمان] وقتی کلمه را به زبان آورد توقف کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: (pl.) an exchange of angry or hostile remarks.
• مترادف: altercation, argument, quarrel, squabble
• مشابه: clash, contention, dispute, set-to, spat, tiff, wrangle
• مترادف: altercation, argument, quarrel, squabble
• مشابه: clash, contention, dispute, set-to, spat, tiff, wrangle
- They had words over who got that promotion.
[ترجمه گوگل] آنها در مورد اینکه چه کسی آن ترفیع را دریافت کرده است صحبت می کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها گفته بودند که چه کسی ترفیع گرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها گفته بودند که چه کسی ترفیع گرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: (pl.) the lyrics to a song or other piece of music.
• مترادف: lyrics
• مشابه: libretto, line, text, verse
• مترادف: lyrics
• مشابه: libretto, line, text, verse
- If you hum the tune maybe I will remember the words.
[ترجمه کوثر] من در یک جا کار میکنم|
[ترجمه گوگل] اگر آهنگ را زمزمه کنید شاید کلمات را به خاطر بسپارم[ترجمه ترگمان] اگر زمزمه را زمزمه کنی، شاید کلمات را به خاطر داشته باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: (cap.) the Bible or Scriptures, together with their message.
• مترادف: Bible, Gospel, Scriptures
• مشابه: bible, book, Holy Writ
• مترادف: Bible, Gospel, Scriptures
• مشابه: bible, book, Holy Writ
- God's Word.
[ترجمه کوثر] حرف خدا|
[ترجمه گوگل] کلام خدا[ترجمه ترگمان] حرف خداست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: words, wording, worded
حالات: words, wording, worded
• : تعریف: to choose words to express; phrase.