word

/ˈwɜːrd//wɜːd/

معنی: خبر، خطابت، عهد، لفظ، حرف، گفتار، قول، فرمان، فرمایش، سخن، پیغام، کلمه، لغت، واژه، لغات را بکار بردن، با لغات بیان کردن
معانی دیگر: کلام، آگهداد، پیام، اطلاع، شایعه، زبانزد، حکم، دستور، پیمان، (w بزرگ - با the) کلام الله، کتاب مقدس، انجیل (the word of god هم می گویند)، (جمع) متن (در برابر مثلا موسیقی)، مطلب، (جمع) مشاجره، محاجه، دعوای لفظی، بگومگو، حرف ناخوشایند، (کامپیوتر) واژ، (با واژه) بیان کردن، در قالب لغت ریختن، به لفظ درآوردن، رجوع شود به: password، (قدیمی) ضرب المثل، گفته، (قدیمی) حرف زدن، سخن گفتن، عبارت

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a sound, group of sounds, or the corresponding set of symbols in writing that expresses some meaning that human beings can understand and that can stand alone as a basic unit of language.
مشابه: hieroglyphic, ideogram, locution, morpheme, name, term

(2) تعریف: a brief remark, comment, or statement.
مترادف: talk
مشابه: assertion, comment, declaration, line, definition 3: (pl.) speech; talk. all words and no actionsynonyms: talk

- I'd like to say a word about that.
[ترجمه علی چگینی] مایلم کلامی درباره ی آن بگویم.
|
[ترجمه گوگل] من می خواهم یک کلمه در مورد آن بگویم
[ترجمه ترگمان] دوست دارم یک کلمه در این مورد بگویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- all words and no action
[ترجمه مهدی مهدوی] فقط لب و دهنی ( فقط حرف میزنی ) و عمل نمیکنی.
|
[ترجمه طیبه] فقط حرف . . . بدون عمل
|
[ترجمه گوگل] همه حرف ها و بدون عمل
[ترجمه ترگمان] تمام کلمات و واکنشی در کار نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a message; news.
مترادف: message, notice, tidings
مشابه: bulletin, communication, communiqu�, dispatch, indication, information, intelligence, line, lowdown, news, report, rumor, story, warning

- We sent word of our arrival.
[ترجمه گوگل] خبر ورودمان را فرستادیم
[ترجمه ترگمان] ما خبر ورود ما رو فرستادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: promise.
مترادف: assurance, pledge, promise, word of honor
مشابه: guarantee, oath, surety, vow, warrant

- He gave his word.
[ترجمه Me] او قولش داد
|
[ترجمه گوگل] حرفش را داد
[ترجمه ترگمان] حرفش را قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: an authoritative signal or command.
مترادف: command, order, signal
مشابه: decision, decree, dictate, direction, directive, edict, proclamation, pronouncement, ruling, sign

- We stopped when she gave the word.
[ترجمه Me] وقتی اون حرف رو زد ما توقف کردیم
|
[ترجمه گوگل] وقتی حرف زد ایستادیم
[ترجمه ترگمان] وقتی کلمه را به زبان آورد توقف کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: (pl.) an exchange of angry or hostile remarks.
مترادف: altercation, argument, quarrel, squabble
مشابه: clash, contention, dispute, set-to, spat, tiff, wrangle

- They had words over who got that promotion.
[ترجمه گوگل] آنها در مورد اینکه چه کسی آن ترفیع را دریافت کرده است صحبت می کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها گفته بودند که چه کسی ترفیع گرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: (pl.) the lyrics to a song or other piece of music.
مترادف: lyrics
مشابه: libretto, line, text, verse

- If you hum the tune maybe I will remember the words.
[ترجمه کوثر] من در یک جا کار میکنم
|
[ترجمه گوگل] اگر آهنگ را زمزمه کنید شاید کلمات را به خاطر بسپارم
[ترجمه ترگمان] اگر زمزمه را زمزمه کنی، شاید کلمات را به خاطر داشته باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: (cap.) the Bible or Scriptures, together with their message.
مترادف: Bible, Gospel, Scriptures
مشابه: bible, book, Holy Writ

- God's Word.
[ترجمه کوثر] حرف خدا
|
[ترجمه گوگل] کلام خدا
[ترجمه ترگمان] حرف خداست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: words, wording, worded
• : تعریف: to choose words to express; phrase.

جمله های نمونه

1. word processing
واژه پردازی

2. word for word
کلمه به کلمه،واژه به واژه،تحت اللفظی

3. word for word
کلمه به کلمه،دقیقا،جز به جز

4. word of honor
قول شرف

5. a word from his father was enough to settle him
یک کلام از سوی پدرش برای آرام کردن او کافی بود.

6. a word of advice
سخن پندآمیز

7. a word to the wise is sufficient
عاقل را اشارتی کافیست.

8. base word
تکواژ،واژه ی پایه

9. nadder's word was law
دستور نادر مثل قانون بود.

10. the word "abnormal" is a bit pejorative but the word "paranormal" is not
واژه ی "abnormal" کمی بد چم است ولی واژه ی "paranormal" اینطور نیست.

11. the word "bad" is a monosyllable and the word "beautiful" is a polysyllable
واژه ی "bad" تک هجایی و واژه ی "beautiful" چند هجایی است.

12. the word "bazaar" is borrowed from persian
واژه ی ((بازار)) از فارسی گرفته شده است.

13. the word "book" takes an "s" in the plural
واژه ی "book" در جمع "s" می گیرد.

14. the word "child" is of common gender
واژه ی ((کودک)) هم به مذکر و هم به مونث اتلاق می شود.

15. the word "consequently" is a conjunctive adverb
واژه ی "consequently" "حرف قید ربطی " است.

16. the word "crowd" is a collective noun
واژه ی "crowd" اسم جمع است.

17. the word "fell" is a causative verb meaning "to cause to fall"
واژه ی "fell" فعلی سببی است به معنی ((سبب افتادن شدن)).

18. the word "hiss" is an onomatopoeia
واژه ی ((هیس)) یک آوا نام است.

19. the word "swimming" in the sentence: "a swimming child", is present participle
واژه ی ((شنا)) در جمله ی: کودک در حال شنا،صفت فاعلی است

20. the word "table" has five letters
واژه ی "table" پنج وات دارد.

21. the word "writing" in this sentence: "he is writing", is present participle
واژه ی "writing" در این جمله: او دارد می نویسد،وجه وصفی حال است.

22. the word has gone around that he will resign
شایع شده است که استعفا خواهد داد.

23. the word is that he has left the country
شایعه این است که کشور را ترک کرده است.

24. the word order of a sentence
ترتیب واژه ها در یک جمله

25. this word does not convey your meaning
این واژه معنی مورد نظر شما را نمی رساند.

26. this word has come into use recently
این واژه اخیرا متداول شده است.

27. this word has one denotation and several connotations
این واژه یک معنی صریح (آشکارچم) و چندین معنی ضمنی (همراه چم) دارد.

28. this word has two opposite meanings
این واژه دو معنی مخالف دارد.

29. a word to the wise
برای عاقل یک حرف بس است،عاقل را اشارتی کافی است،العاقل یکفی بالاشاره

30. by word of mouth
شفاها،زبانی،به طور شفاهی،دهان به دهان

31. cuss word
دشنام

32. his word is his bond
حرفش قول است،به هر چه بگوید عمل می کند

33. imitative word
واژه ای که صدای حیوان یا طبیعت را تقلید می کند

34. a made word
واژه ی ساختگی

35. a misspelled word
واژه ای که غلط املا شده

36. a monosyllabic word
واژه ی تک هجایی

37. a noncommittal word that can be used for almost any feeling
واژه ی گنگی که می توان آن را تقریبا برای هرگونه احساسی به کار برد

38. a prefixed word
واژه ی پیشونددار

39. a reputable word
واژه ی شایسته

40. an obsolete word
واژه ی مهجور

41. from the word go
از اول،از ابتدای کار

42. in the word "interesting" the stress is on the first syllable
در واژه ی interesting تکیه روی هجای اول است.

43. in the word "reexamination" ,"re" is a prefix
در واژه ی ((بازآزمایی)) ((باز)) پیشوند است.

44. my last word about this proposal
کلام آخر من درباره ی این پیشنهاد

45. nowadays the word "poetaster" has become pejorative
واژه ی "poetaster" امروزه معنی منفی دارد.

46. she brought word that her master was dying
خبر آورد که اربابش در حال نزع بود.

47. take my word for it!
قول مرا بپذیرید!

48. the english word "coleslaw" is a corruption of the dutch "koolsla"
واژه ی انگلیسی "coleslaw" ازتحریف واژه ی هلندی "koolsla" به وجود آمده است.

49. the english word "royal" is derived from latin
واژه ی انگلیسی "royal" از لاتین مشتق شده است.

50. the normal word order in a sentence
ترتیب معمولی واژه ها درجمله

51. they send word that they wished to surrender
پیغام فرستادند که می خواهند تسلیم بشوند.

52. a good word
حرف موافق،تعریف،توصیه

53. at a word
فورا،در پاسخ فوری (به فرمان یا دستور و غیره)،به محض شنیدن کلمه

54. break one's word
به وعده ی خود وفا نکردن،قول شکنی کردن،خلف وعده کردن

55. get a word in edgeways
(صحبت متکلم وحده ای را قطع کردن و حرفی زدن) حرف کسی را قطع کردن

56. have a word with (someone)
(با کسی) گفت و شنود مختصر داشتن،چند کلمه حرف زدن

57. in a word
خلاصه،به طور خلاصه،بالاخره

58. mum's the word
دم فرو خواهم بست (یا ببند)،سکوت کامل

59. say the word
فرمان آغاز را دادن،دستور (شروع به کاری را) دادن

60. the last word in (something)
قطعی ترین یا معتبرترین کلام یا مرجع

61. don't breathe a word of this to my mother
درباره ی این موضوع اصلا به مادرم حرفی نزن !

62. he fixated a word on that page
او به واژه ای در آن صفحه خیره شد.

63. not a single word was uttered
اصلا سخنی گفته نشد.

64. to circumscribe a word
دور واژه ای خط کشیدن

65. to politicians, the word "inflation" is dynamite
برای سیاست بازان واژه ی ((تورم)) نحس است.

66. using the wrong word cheated him of his legacy
استفاده از واژه ی غلط،او را از ارث محروم کرد.

67. we received no word from him
خبری از او دریافت نکردیم.

68. what does this word mean?
معنی این واژه چیست ؟

مترادف ها

خبر (اسم)
account, report, news, announcement, information, word, narration, notification, advice, notice, advertisement, manifest, predicate

خطابت (اسم)
address, word, speech, lecture, rhetoric

عهد (اسم)
swear, agreement, covenant, treaty, pact, promise, word, oath, vow, age, era, time, epoch

لفظ (اسم)
literacy, word, particle, term, vocable

حرف (اسم)
word, particle, speech, talk, say, aitch, letter, yap, blabbermouth, jib, grapheme

گفتار (اسم)
article, word, speech, sermon

قول (اسم)
promise, word, vow, behest, parol

فرمان (اسم)
order, bill, word, edict, precept, instruction, command, decree, mandate, commission, errand, institute, sanction, ordonnance, charter, steering wheel, commandment, ordinance, handlebar, rescript

فرمایش (اسم)
order, wish, word, remark, command

سخن (اسم)
word, discourse, speech, utterance, oration, talk, converse, conversation, dialogue, interlocution, rune, leden, locution

پیغام (اسم)
word, dispatch, errand, message

کلمه (اسم)
word, verb, parol, mot

لغت (اسم)
word, verb, vocabulary

واژه (اسم)
word

لغات را بکار بردن (فعل)
word

با لغات بیان کردن (فعل)
word

تخصصی

[کامپیوتر] واژه ؛ کلمه - برنامه ی کلمه پرداز شرکت میکروسافت که برای سیستمهای ویندوز و مک اینتاش به وجود آمده است. نگاه کنید به Microsoft . - کلمه- دسته ای از بیت ها که می توانند درون یک ثبات CPU جای گیرند. تعداد بیتها در یک کلمه به نوع کامپیوتر مورد استفاده بستگی دارد. یک کلمه در IBM PC دارای 16 بیت است، اما کامپیوترهای بزرگتر کلماتی را به کار می برند که ممکن است تا 64 بیت طول داشته باشد.
[برق و الکترونیک] لغت مجموعه ای از نویسه ها که در کامپیتور به صورت یک واحد پذیرفته، پردازش و منتقل می شوند . جدیدترین ریزپردازنده ها می توانند لغتی با اندازه 32 بیت یا 4 بایت را به کاربرند . - کلمه، واژه
[ریاضیات] کلمه، واژه

انگلیسی به انگلیسی

• unit of language with meaning; speech, talk; short conversation; utterance; order, command; news, notice; commitment, promise; password, watchword
phrase, draft; style, formulate; express in words; choose words
a word is a single unit of language in writing or speech. in english, a word has a space on either side of it when it is written. some words have more than one meaning.
if you have a word or a few words with someone, you have a short conversation with them; used in speech.
a word of advice or warning is a short statement that gives advice or a warning.
if you cannot hear, understand, or believe a word of what someone is saying, you cannot hear, understand, or believe it at all.
you can use word to mean news.
if you give your word, you promise to do something.
when you word something in a particular way, you express it that way.
see also wording.
if you repeat something word for word, you repeat it exactly as it was originally said or written.
the last word or the final word in an argument or situation is a comment or action which ends it, and which is often considered to defeat your opponents.
if someone is as good as their word, they do what they have promised to do.
if someone suggests that you said or meant something that you did not say or mean, you can say that they are putting words into your mouth or in your mouth.
if you put in a word for someone or put in a good word for them, you speak favourably about them, often to a person who has influence.
you say in a word to indicate that you are summarizing what you have just been saying.
if you have words with someone, you have an argument with them, or let them know that you are not pleased about something that they have done.
a war of words is fierce and bitter debate between people or groups of people.
you say in other words when introducing a simpler or clearer explanation of something that has just been said.
if you say something in your own words, you say it in your own way, without copying or repeating what someone else has said.
if you say that something was not said in so many words, you mean that it was said indirectly, but that you are giving its real meaning.

پیشنهاد کاربران

This slang term is used to express agreement or affirmation with what someone has said.
اصطلاح عامیانه
موافقت یا تأیید با آنچه کسی گفته است.
درسته
مثال؛
For instance, if someone says, “The party was amazing, ” you can reply with, “Word! It was so much fun. ”
...
[مشاهده متن کامل]

In a discussion about a new movie, you might say, “I heard it’s really good. ” The other person can respond with, “Word. I can’t wait to watch it. ”
If someone shares an interesting fact, you can reply with, “Word. I didn’t know that. ”

وقتی سوال گفته بشه معنیش میشه؛
جدی میگی؟
کلمه، واژه
مثال: She couldn't find the right words to express her feelings.
او نتوانست واژه های مناسبی برای بیان احساساتش پیدا کند.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
کلمه. واژه پرداز . لغت، لفظ، گفتار، واژه، سخن، حرف، عبارت، پیغام، خبر، قول، عهد، فرمان، لغات را به کار بردن، با لغات بیان کردن، کامپیوتر: واژه
Upon my word
اصطلاحا یعنی
به شرافتم سوگند
word: واژه، لغت
** صحبت کردن و شعارگرایی به جای عمل کردن
کلمه - واژه - قول
دو معنای اسلنگی هم دارد:
1_word= i agree, definitely, that's true
2_?word?=really? Seriously
لفظ یا بیان
Changing the word child
تغییر لفظ کودک
? Seriously
"Word"
جدی؟
"دقیقا"
American English informal : used to say that you understand or agree with what someone has just said
word
باشه.
خوبه!
خِیل خب.
جدی؟
word ( زبان‏شناسی ) ==واژه بیگانه: wordواژه مصوب: واژهتعریف: لفظی با معنا و مفهومی مشخص متشکل از آواهایی به‏هم پیوسته با الگوهای زیروبمی و تکیه که در نوشتار با حروفی در کنار هم و با فاصله از یکدیگر مشخص می شود و در جمله صورت های دستوری گوناگونی به خود می گیرد==word ( ریاضی )
...
[مشاهده متن کامل]

واژه مصوب: واژه
تعریف: دنباله ای از نمادهای متعلق به یک مجموعة متناهی

واژه word به معنای کلمه و یا واژه
واژه word یا واژه، واحدی از زبان است که از چند حرف تشکیل شده و به مفهومی بخصوص اشاره می کند. از واژه ها برای ساختن جملات و در نهایت مکالمه استفاده می شود. مثال:
. some words are more difficult to spell than others ( هجی کردن بعضی از کلمات از دیگر کلمات سخت تر است. )
...
[مشاهده متن کامل]

منبع: سایت بیاموز

کلمه
واژه ی انگلیسی word همان تغییر یافته ی "وِرْد" به معنی تکرار کلمات زیر زبان به عنوان دعا می باشد که به آن ورد خوانی نیز گفته می شود . ورد خواندن یعنی تکرار کلمات برای جادو یا طلسم کردن دیگران گفته می شود مثل شولم شولم .

کلمه ، قول، حرف، پیمان، صحبت، خبر، گفتار
این کلمه از ان دسته کلماتی هست که پر معنی است هست
به نظر من برابرش در فارسی - واژه - است زیرا هر 2 زبان از یک ریشه هستند
word
این واژه همریشه با :
آلمانی : Wort
پارسی : وِرد ( werd ) کلمات و واژه هایی که بر زبان میرانند .
بستگی به نیاز شما از این کلمه دارد و 99% به معنی لغت در فارسی است.
قول عهد پیمان
ولی به نظرم معنی کار رو هم میده
معناى ماجرا هم میدهد
مثلا
Word about he and her travels fast
ماجراى بین اون دو همه جا پخش شد.
قول
عهد
پیمان
کلمه , حرف , قول ,
خبر - واژه

به تنهایی در اسلنگ برای تایید بکار میره. یعنی: اره, کاملا درست میگی
واژه
واژه پرداز
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس