صفت ( adjective )
حالات: windier, windiest
مشتقات: windily (adv.), windiness (n.)
حالات: windier, windiest
مشتقات: windily (adv.), windiness (n.)
• (1) تعریف: having a great or excessive amount of wind; characterized by wind.
• متضاد: still, windless
• متضاد: still, windless
- It's too windy to take the sailboat out today.
[ترجمه گوگل] امروز برای بردن قایق بادبانی خیلی باد می آید
[ترجمه ترگمان] امروز هوا خیلی بد است که قایق را بیرون ببریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] امروز هوا خیلی بد است که قایق را بیرون ببریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was a cold and windy night that he arrived.
[ترجمه zahra] شبی او در هوای طوفانی اومد|
[ترجمه گوگل] شبی سرد و بادی بود که رسید[ترجمه ترگمان] شبی سرد و توفانی بود که او وارد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: resembling wind.
• (3) تعریف: exposed to wind; unsheltered.
• متضاد: sheltered
• مشابه: airy
• متضاد: sheltered
• مشابه: airy
- They sat on the windy beach and shivered.
[ترجمه گوگل] روی ساحل بادخیز نشستند و می لرزیدند
[ترجمه ترگمان] روی ساحل پر باد نشستند و می لرزیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] روی ساحل پر باد نشستند و می لرزیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: characterized by empty talk or idle chatter.
- The board had a long, windy discussion about the matter.
[ترجمه گوگل] هیئت مدیره در مورد این موضوع بحث و گفتگوی طولانی داشت
[ترجمه ترگمان] هیات مدیره در این مورد بحث مفصلی درباره این موضوع کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هیات مدیره در این مورد بحث مفصلی درباره این موضوع کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید