wince

/ˈwɪns//wɪns/

معنی: لگد پرانی، لرزیدن، رمیدن، خود را عقب کشیدن، خود را لرزاندن و تکان دادن
معانی دیگر: (از درد یا شرم یا ترس و غیره - معمولا همراه با قیافه درهم کشیدن) جا خوردن، یکه خوردن، (خود را) عقب کشیدن، از جا جستن، چندش گرفتن، چهره در هم کشیدن، (قیافه ی کسی) تو هم رفتن، تکان، جهش، (رنگرزی) نوار نقاله ی میان دو پاتیل (برای تسهیل حمل پشم از یک دیگ به پاتیل دیگر)، از شدت درد خودرالرزاندن و تکان دادن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: winces, wincing, winced
• : تعریف: to shrink suddenly back or away, as from pain or distress; flinch.

- The pain of the needle made him wince.
[ترجمه گوگل] درد سوزن او را به هم ریخت
[ترجمه ترگمان] درد سوزن او را درهم کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The students winced when they heard their assignment.
[ترجمه زهره] وقتی دانش آموزان تکلیف درسی خود را دانستند، قیافه خود را درهم کشیدند.
|
[ترجمه گوگل] دانش‌آموزان با شنیدن تکلیفشان به هم ریختند
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان وقتی این کار را شنیدند خود را عقب کشیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: wincingly (adv.), wincer (n.)
• : تعریف: the act of wincing.

- The patient's wince made the nurse hesitate.
[ترجمه گوگل] اخم بیمار پرستار را دچار تردید کرد
[ترجمه ترگمان] درد بیمار، پرستار را به تردید واداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the sight of the cadaver made her wince
از دیدن آن نعش یکه خورد.

2. I still wince at the thought of that terrible evening.
[ترجمه زباری] تا الان هم از فکر کردن به آن غروب وحشتناک، به خود می لرزم.
|
[ترجمه گوگل]هنوز از فکر آن غروب وحشتناک گیج می شوم
[ترجمه ترگمان]هنوز به فکر آن شب وحشتناک می افتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. It makes me wince even thinking about eye operations.
[ترجمه گوگل]حتی فکر کردن به عمل چشم هم باعث می‌شود که من گیج شوم
[ترجمه ترگمان]حتی فکر کردن به عملیات چشمی مرا درهم می کشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He suppressed a wince as motion renewed the pain.
[ترجمه زباری] وقتی حرکت باعث تجدید درد او شد، واکنشی از خود نشان نداد. .
|
[ترجمه گوگل]در حالی که حرکت درد را دوباره می‌کرد، وزش باد را سرکوب کرد
[ترجمه ترگمان]با حرکتی ازسر درد، تکانی به خود داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The barb of his wit made us wince.
[ترجمه زباری] حاضر جوابی تند و تیزش، حال ما را گرفت.
|
[ترجمه گوگل]خار از هوش او ما را به هم ریخت
[ترجمه ترگمان]The of ما را درهم کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She gave a wince as the nurse put the needle in.
[ترجمه گوگل]در حالی که پرستار سوزن را در آن فرو می‌کرد، او یک دمی داد
[ترجمه ترگمان]در حالی که پرستار سرنگ را در دست می گذاشت، اخم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I still wince when I think about that stupid thing I said.
[ترجمه گوگل]وقتی به حرف احمقانه‌ای که گفتم فکر می‌کنم هنوز گیج می‌شوم
[ترجمه ترگمان]همچنان که به آن چیز احمقانه فکر می کنم اخم می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I still wince at the memory of the stupid things I did.
[ترجمه گوگل]من هنوز از خاطره کارهای احمقانه ای که انجام دادم گیج می شوم
[ترجمه ترگمان]هنوز به خاطره کاره ای احمقانه ای که کردم اخم می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Nathan's face tightened in a wince and he muttered something unintelligible as she smoothed on some antiseptic cream.
[ترجمه گوگل]صورت ناتان به شدت سفت شد و در حالی که او روی مقداری کرم ضد عفونی کننده صاف می کرد، چیزی غیرقابل درک زمزمه کرد
[ترجمه ترگمان]چهره ناتان درهم فشرده شد و زیر لب چیزی نامفهوم زمزمه کرد که انگار کمی کرم ضد عفونی را صاف می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Seeing her wince, Michele lifted her, brushing her objections aside.
[ترجمه گوگل]میشل با دیدن انحراف او، او را بلند کرد و مخالفت هایش را کنار زد
[ترجمه ترگمان]می کل او را دید، او را بلند کرد، objections را کنار زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. At first we would wince inwardly as eyes were averted from our faces when we opened conversation with another human being.
[ترجمه گوگل]در ابتدا وقتی با یک انسان دیگر گفتگو می‌کردیم، چشم‌ها از چهره‌مان دور می‌شد
[ترجمه ترگمان]اول وقتی با یک انسان دیگر صحبت می کردیم، در دل از خود جدا می شدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I wince every time I watch a two-stroke apparently trying to tear itself from the mountings.
[ترجمه گوگل]هر بار که یک حرکت دو زمانه را تماشا می‌کنم، ظاهراً سعی می‌کند خود را از روی پایه‌ها جدا کند، گیج می‌شوم
[ترجمه ترگمان]هر بار که یک ضربه دو ضربه را می بینم، انگار سعی می کند خود را از mountings جدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. With a smile Dexter noticed Blanche wince as soon as the swing door closed behind her.
[ترجمه گوگل]دکستر با لبخند متوجه شد که بلانچ به محض اینکه در چرخشی پشت سر او بسته شد، خم شد
[ترجمه ترگمان]به محض اینکه در پشت سرش بسته شد، مادموازل بل انش متوجه شد که بل انش از شدت درد درهم کشیده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Sometimes people would wince more from the coldness of the alcohol on the cotton wool than they would from the needle.
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات مردم از سردی الکل روی پشم پنبه بیشتر از سوزن خفه می شدند
[ترجمه ترگمان]بعضی وقت ها مردم از سردی الکل بر روی پشم پنبه تا حدی که از سوزن استفاده می کردند، مشمئز می شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Some of the murders will make you wince.
[ترجمه گوگل]برخی از قتل ها باعث می شود که شما خشمگین شوید
[ترجمه ترگمان]بعضی از قتل ها باعث میشه اخم کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

لگد پرانی (اسم)
wince

لرزیدن (فعل)
shake, thrill, dither, grudge, flutter, throb, palpitate, flicker, bog, tremble, shudder, shiver, vibrate, twitter, trill, quail, dodder, flinch, quake, quiver, wince

رمیدن (فعل)
stampede, wince

خود را عقب کشیدن (فعل)
wince

خود را لرزاندن و تکان دادن (فعل)
wince

انگلیسی به انگلیسی

• flinch, start; shrinking movement, recoil, cringe
flinch, recoil (especially from pain or fear); cringe, involuntarily make a face in response to surprise (or embarrassment, etc.)
when you wince, the muscles of your face tighten suddenly because you are in pain or have experienced something unpleasant or embarrassing. verb here but can also be used as a count noun. e.g. his smile became a wince as pain stabbed through him.

پیشنهاد کاربران

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: To slightly pull back in pain or fear 😬
🔍 مترادف: Flinch
✅ مثال: She winced as the doctor applied pressure to her injured leg.
۱. خود را عقب کشیدن ۲. یکه. خوردن. جا خوردن ۳. اخم های خود را در هم کشیدن. قیافه ( کسی ) تو هم رفتن ۴. تکان. یکه. اخم
درهم کشیدن چهره، مخصوصا برای درد یا چیز ناراحت کننده
سریع عقب کشیدن ( ناشی از ترس و . . )
Recoil, flinch
Suddenly pull away in fear
اخم کردن ، چهره درهم کشیدن ، قیافه توهم رفتن

بپرس