اسم ( noun )
• : تعریف: a sudden odd or capricious desire, impulse, notion, or change of mind; whimsy; caprice.
• مترادف: caprice, crotchet, vagary, whimsy
• مشابه: conceit, dream, eccentricity, fancy, humor, idea, impulse, inspiration, notion, quirk, urge, wish, yen
• مترادف: caprice, crotchet, vagary, whimsy
• مشابه: conceit, dream, eccentricity, fancy, humor, idea, impulse, inspiration, notion, quirk, urge, wish, yen
- On a whim, I decided to look up some of my old friends from high school.
[ترجمه گوگل] از روی هوس، تصمیم گرفتم چند تا از دوستان قدیمی دبیرستانم را جستجو کنم
[ترجمه ترگمان] به خاطر هوس، تصمیم گرفتم که چند تا از دوستان قدیمی ام را از دبیرستان بیرون بکشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به خاطر هوس، تصمیم گرفتم که چند تا از دوستان قدیمی ام را از دبیرستان بیرون بکشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The parents spoiled their daughter and gave in to her every whim.
[ترجمه ماهیگیر] والدین دخترشان را لوس کرده و به هر خواسته وی تن دادند|
[ترجمه گوگل] پدر و مادر دخترشان را لوس کردند و تسلیم هر هوس او شدند[ترجمه ترگمان] والدین دخترشان را لوس کردند و هر هوس و هوس خود را به او دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید