اسم ( noun )
عبارات: by way of, give way
عبارات: by way of, give way
• (1) تعریف: a road or path leading from one place to another.
• مترادف: path, route
• مشابه: approach, channel, concourse, course, highway, passage, passageway, regard, road, thoroughfare, track
• مترادف: path, route
• مشابه: approach, channel, concourse, course, highway, passage, passageway, regard, road, thoroughfare, track
• (2) تعریف: an opening that serves as a means of passage.
• مترادف: passage
• مشابه: access, approach, domination, egress, entrance, exit, gap, ingress, opening, thoroughfare
• مترادف: passage
• مشابه: access, approach, domination, egress, entrance, exit, gap, ingress, opening, thoroughfare
- The front window is the only way in.
[ترجمه am] پنجره جلویی بهترین راه است|
[ترجمه گوگل] جلو پنجره تنها راه ورود است[ترجمه ترگمان] پنجره جلویی تنها راه ورود است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: space clear of people or obstacles.
• مشابه: clear, clearance, passageway, room, spare
• مشابه: clear, clearance, passageway, room, spare
- Make way for the senator.
[ترجمه Paria Abdoli] یک راه برای سناتور درست کنید|
[ترجمه رزیتا] راه را برای سناتور باز کن|
[ترجمه shagu] راه را برای سناتور درست کنید|
[ترجمه گوگل] راه را برای سناتور باز کنید[ترجمه ترگمان] راه رو برای سناتور باز کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: movement or progress towards a particular end.
• مشابه: advance, course, headway, progress
• مشابه: advance, course, headway, progress
- I made my way into town.
[ترجمه میترا افزوده] من راهم رو توی شهر پیدا کردم.|
[ترجمه گوگل] راهم را به شهر رساندم[ترجمه ترگمان] من راهم رو به شهر باز کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- on her way to becoming an actress
[ترجمه گوگل] در راه بازیگر شدن
[ترجمه ترگمان] در راه تبدیل شدن به بازیگر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در راه تبدیل شدن به بازیگر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a particular direction.
• مترادف: direction
• مشابه: course
• مترادف: direction
• مشابه: course
- Look that way to see the parade.
[ترجمه گوگل] برای دیدن رژه به آن سمت نگاه کنید
[ترجمه ترگمان] اون راه رو ببین که رژه رو ببینی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون راه رو ببین که رژه رو ببینی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: distance.
• مترادف: distance
• مشابه: drive, hop, space, trip, walk
• مترادف: distance
• مشابه: drive, hop, space, trip, walk
- just a short way from here
[ترجمه گوگل] فقط یک راه کوتاه از اینجا
[ترجمه ترگمان] فقط کمی از اینجا فاصله دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فقط کمی از اینجا فاصله دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: manner; mode.
• مترادف: manner
• مشابه: approach, fashion, method, mode, modus operandi, style, technique, wise
• مترادف: manner
• مشابه: approach, fashion, method, mode, modus operandi, style, technique, wise
- He asked in a nice way.
[ترجمه گوگل] به طرز قشنگی پرسید
[ترجمه ترگمان] اون از یه روش خوب درخواست کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون از یه روش خوب درخواست کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: a characteristic or habitual mode of conduct; style.
• مترادف: manner, style
• مشابه: custom, fashion, habit, method, practice, system
• مترادف: manner, style
• مشابه: custom, fashion, habit, method, practice, system
- I like their way of doing business.
[ترجمه مهسا] من دوست دارم راه خود را برای انجام کسب و کار|
[ترجمه سادات خاتمی] شیوه کسب و کارشان را می پسندم.|
[ترجمه گوگل] من روش تجارت آنها را دوست دارم[ترجمه ترگمان] من طرز کار و کاسبی شون رو دوست دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (9) تعریف: a preferred manner of acting or mode of procedure.
• مترادف: manner, mode
• مشابه: fashion, method, modus operandi, policy, practice, procedure, process, rule, style, system, technique, wont
• مترادف: manner, mode
• مشابه: fashion, method, modus operandi, policy, practice, procedure, process, rule, style, system, technique, wont
- We did it his way.
[ترجمه گوگل] ما این کار را به روش او انجام دادیم
[ترجمه ترگمان] به روش خودش انجامش دادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به روش خودش انجامش دادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (10) تعریف: aspect; feature; respect.
• مترادف: aspect, feature, respect
• مشابه: detail, facet, point, regard
• مترادف: aspect, feature, respect
• مشابه: detail, facet, point, regard
- In some ways, she's right.
[ترجمه گوگل] از بعضی جهات حق با اوست
[ترجمه ترگمان] در بعضی موارد حق با اونه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در بعضی موارد حق با اونه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
• : تعریف: by or to a large degree or distance; far.
• مترادف: far, much
• مشابه: deep
• مترادف: far, much
• مشابه: deep
- The car was way too expensive.
[ترجمه ابوالفضل 21] ماشینش خیلی گران بود|
[ترجمه K] ماشین بسیار گران بود|
[ترجمه سارینا] این ماشین خیلی خیلی گران بود|
[ترجمه English.realpower] خودرو بیش از اندازه گران بود.|
[ترجمه گوگل] ماشین خیلی گرون بود[ترجمه ترگمان] اتومبیل خیلی گران بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید