فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: wanders, wandering, wandered
حالات: wanders, wandering, wandered
• (1) تعریف: to move about with no purpose, aim, or plan, or at no definite pace; roam.
• مترادف: ramble, range, roam, rove
• مشابه: amble, bat around, divagate, drift, maunder, meander, mill, mope, mosey, peregrinate, stray, stroll, traipse, tramp
• مترادف: ramble, range, roam, rove
• مشابه: amble, bat around, divagate, drift, maunder, meander, mill, mope, mosey, peregrinate, stray, stroll, traipse, tramp
- We wandered in the park, engrossed in conversation.
[ترجمه مصطفی ابراهیمی] ما در پارک پرسه میزدیم در حالی که غرق در گفتگو بودیم.|
[ترجمه گوگل] در پارک پرسه زدیم و غرق در گفتگو بودیم[ترجمه ترگمان] ما در پارک سرگردان بودیم، غرق در گفتگو بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to take a wrong turn or go astray.
• مترادف: straggle, stray
• مشابه: drift, drop back
• مترادف: straggle, stray
• مشابه: drift, drop back
- Some boys wandered off from the group.
[ترجمه گوگل] برخی از پسران از گروه سرگردان شدند
[ترجمه ترگمان] بعضی از بچه ها از گروه جدا شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بعضی از بچه ها از گروه جدا شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- As the speaker droned on, my attention wandered.
[ترجمه گوگل] همانطور که بلندگو در حال حرکت بود، توجه من پرت شد
[ترجمه ترگمان] همچنان که سخنران شروع به حرف زدن می کرد، توجهم را جلب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همچنان که سخنران شروع به حرف زدن می کرد، توجهم را جلب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to extend in a rambling, irregular direction.
• مترادف: meander, range, roam, stray
• مشابه: ramble, straggle
• مترادف: meander, range, roam, stray
• مشابه: ramble, straggle
- The path wanders through the forest.
[ترجمه گوگل] مسیر در میان جنگل سرگردان است
[ترجمه ترگمان] مسیر از میان جنگل گم می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مسیر از میان جنگل گم می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to think unclearly; be delirious.
• مترادف: stray
• مشابه: drift, ramble, range, rave, roam, rove
• مترادف: stray
• مشابه: drift, ramble, range, rave, roam, rove
- The illness was making his mind wander.
[ترجمه گوگل] بیماری ذهنش را به هم ریخته بود
[ترجمه ترگمان] بیماری او را آزار می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بیماری او را آزار می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: wanderer (n.)
مشتقات: wanderer (n.)
• : تعریف: to travel across, through, or in, esp. in a seemingly aimless manner.
• مترادف: ramble, roam, rove, traverse
• مشابه: peregrinate, prowl, range
• مترادف: ramble, roam, rove, traverse
• مشابه: peregrinate, prowl, range
- He wandered the continents.
[ترجمه گوگل] او در قاره ها سرگردان شد
[ترجمه ترگمان] او در قاره ها به راه افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او در قاره ها به راه افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید