wander

/ˈwɑːndər//ˈwɒndə/

معنی: سرگردان بودن، منحرف شدن، اواره بودن
معانی دیگر: ( بی هدف ) حرکت کردن، پرسه زدن، پلکیدن، (با بی خیالی) راه رفتن، یالم یالم رفتن، خرامان رفتن، (معمولا با: off) گمراه شدن، گم شدن، کج راه شدن، (مجازی) دچار ضلالت شدن، دربدر شدن یا بودن، (معمولا با:off) رشته ی کلام یا اندیشه را از دست دادن، از موضوع پرت شدن، گیج بودن، (افکار) درهم و برهم بودن، پریشان بودن، (رود یا راه وغیره ) پیچا پیچ بودن، پیچیدن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: wanders, wandering, wandered
(1) تعریف: to move about with no purpose, aim, or plan, or at no definite pace; roam.
مترادف: ramble, range, roam, rove
مشابه: amble, bat around, divagate, drift, maunder, meander, mill, mope, mosey, peregrinate, stray, stroll, traipse, tramp

- We wandered in the park, engrossed in conversation.
[ترجمه مصطفی ابراهیمی] ما در پارک پرسه میزدیم در حالی که غرق در گفتگو بودیم.
|
[ترجمه گوگل] در پارک پرسه زدیم و غرق در گفتگو بودیم
[ترجمه ترگمان] ما در پارک سرگردان بودیم، غرق در گفتگو بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to take a wrong turn or go astray.
مترادف: straggle, stray
مشابه: drift, drop back

- Some boys wandered off from the group.
[ترجمه گوگل] برخی از پسران از گروه سرگردان شدند
[ترجمه ترگمان] بعضی از بچه ها از گروه جدا شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- As the speaker droned on, my attention wandered.
[ترجمه گوگل] همانطور که بلندگو در حال حرکت بود، توجه من پرت شد
[ترجمه ترگمان] همچنان که سخنران شروع به حرف زدن می کرد، توجهم را جلب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to extend in a rambling, irregular direction.
مترادف: meander, range, roam, stray
مشابه: ramble, straggle

- The path wanders through the forest.
[ترجمه گوگل] مسیر در میان جنگل سرگردان است
[ترجمه ترگمان] مسیر از میان جنگل گم می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to think unclearly; be delirious.
مترادف: stray
مشابه: drift, ramble, range, rave, roam, rove

- The illness was making his mind wander.
[ترجمه گوگل] بیماری ذهنش را به هم ریخته بود
[ترجمه ترگمان] بیماری او را آزار می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: wanderer (n.)
• : تعریف: to travel across, through, or in, esp. in a seemingly aimless manner.
مترادف: ramble, roam, rove, traverse
مشابه: peregrinate, prowl, range

- He wandered the continents.
[ترجمه گوگل] او در قاره ها سرگردان شد
[ترجمه ترگمان] او در قاره ها به راه افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to wander about the city
(بی هدف) در شهر گشتن

2. to wander from a trail
از کوره راه خارج شدن

3. to wander off into sin and eternal damnation
به ورطه ی گناه و لعنت ابدی کشیده شدن

4. WANDER The sheep are allowed to roam freely on this land.
[ترجمه گوگل]WANDER گوسفندان اجازه دارند آزادانه در این سرزمین پرسه بزنند
[ترجمه ترگمان]به گوسفندها اجازه می دهند آزادانه در این سرزمین پرسه بزنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I'll wander around the mall for half an hour.
[ترجمه گوگل]نیم ساعت در مرکز خرید پرسه می زنم
[ترجمه ترگمان]نیم ساعت اطراف فروشگاه پرسه می زنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He allowed his mind to wander.
[ترجمه گوگل]اجازه داد ذهنش سرگردان شود
[ترجمه ترگمان]به فکر فرو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The cattle are allowed to wander freely.
[ترجمه گوگل]گاوها اجازه دارند آزادانه سرگردان شوند
[ترجمه ترگمان]مردم حق دارن آزادانه پرسه بزنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Do you wander back to his room number?
[ترجمه گوگل]آیا به شماره اتاق او سرگردان می شوید؟
[ترجمه ترگمان]دوباره به اتاقش راه افتادی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Try not to let your mind wander.
[ترجمه محمد 90] سعی کن اجازه ندی که ذهنت منحرف بشه
|
[ترجمه raha] به هیچ وجه اجازه نده ذهنت منحرف بشه
|
[ترجمه گوگل]سعی کنید اجازه ندهید ذهنتان منحرف شود
[ترجمه ترگمان]سعی کن به ذهنت خطور کند که افکارت آشفته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I went to the park and had a wander around.
[ترجمه گوگل]رفتم پارک و یه دور و برم گشتم
[ترجمه ترگمان]من به پارک رفتم و یه گشتی زدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. You can't simply wander around squatting on other people's property.
[ترجمه raha] به همین راحتی نمیتونی تو ملک مردم ساکن بشی
|
[ترجمه مریم مزدایی] ترجمه ی رها جان درست است. فقط اضافه میکنم که squatting یک نوع تصرف غیر مجاز محوطه ی بیرونی ، مثل حیاط یا باغ ، میباشد. کار ولگردها و فرصت طلب ها است.
|
[ترجمه گوگل]شما نمی توانید به سادگی در اموال دیگران چمباتمه بزنید
[ترجمه ترگمان]تو نمی توانی به سادگی این اطراف پرسه بزنی و در ملک دیگران چمباتمه بزنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A wander around any market will reveal stalls piled high with vegetables.
[ترجمه گوگل]پرسه زدن در هر بازاری غرفه‌های پر از سبزیجات را نشان می‌دهد
[ترجمه ترگمان]گردش در اطراف هر بازار، غرفه های پر از سبزیجات را نشان خواهد داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Don't wander off the point again!
[ترجمه گوگل]دوباره از موضوع دور نشوید!
[ترجمه ترگمان]دوباره از این موضوع دور نشو!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Don't let any of the kids wander off.
[ترجمه گوگل]اجازه ندهید هیچ یک از بچه ها سرگردان شوند
[ترجمه ترگمان]نذار هیچ کدوم از بچه ها پرسه بزنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I had a bit of a wander round the shops.
[ترجمه گوگل]کمی در مغازه ها پرسه زدم
[ترجمه ترگمان]اطراف مغازه ها پرسه می زدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سرگردان بودن (فعل)
moon, stray, become helpless, wander, peregrinate, traipse

منحرف شدن (فعل)
stray, turn, swerve, digress, deviate, wander, extravagate

اواره بودن (فعل)
moon, wander

انگلیسی به انگلیسی

• loiter; move aimlessly; lose one's way; go astray
if you wander somewhere, you walk around in a casual or aimless way.
if something wanders away from its usual position, it changes direction, often for no apparent reason.
if your mind wanders or your thoughts wander, you stop concentrating on something and start thinking about other things.
see also wandering.

پیشنهاد کاربران

در مورد ذهن: کَند و کاو کردن
1. go about from one place to place without any special purpose e. g. to wander over a country
2. become confused e. g. his mind is wandering
wander به معنای دور زدن ، گشتن ( بدون هدف و مقصد یا راه مشخص )
stroll به معنای قدم زدن ( با هدف و مقصد یا راه مشخص )
گمراه شدن، سرگردان شدن
مثال: They wandered through the forest for hours.
آن ها ساعت ها در جنگل سرگردان شدند.
علّاف بودن
علّاف چرخیدن/ گشتن
Wonder never cease به حق چیزای ندیده و نشنیده
to walk slowly across or around an area, usually without a clear direction or purpose
پلاس بودن
لهجه و گویش تهرانی
جائی پلکیدن
wander ( مهندسی مخابرات )
واژه مصوب: کُندلغزش
تعریف: نوعی لغزش نشانک/ سیگنال که در بسامدهای کمتر از ده هرتز رخ می‏دهد و بیش از یک ثانیه دوام می‏آورد
بی هدف گشتن
ول گشتن
🔴to move around or go to different places usually without having a particular purpose or direction
🔴to go away from a path, course, etc.
اگر حرکت بر اساس زمان و تقسیم شده بر واحد ثانیه باشد و فرد ثانیه ها را بر کتاب قرآن تقسیم کرده باشد و هر ثانیه متعلق به قرائت یک حرف و صدا باشد آنوقت این حرکت را نامی است که به 2hs4n0. اِتِسفرآن
tramp
tramp
and this word should not confused with WONDER which means surprise
ول گشتن
گشت زدن
خواستن اینکه درباره چیزی بدانی
الکی دور زدن.
مثل دور زدن در فروشگاه
جمله:I will wander around the mall for half an hour

الکی چرخیدن/اینور اونور رفتن
پرسه زدن
در گشت و گذار
چریدن، به چرا رفتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس