wag

/ˈwæɡ//wæɡ/

معنی: تکان، طفره رو، تکان خوردن، جنبیدن، تکان دادن، جنباندن
معانی دیگر: (چیزی را که یک سرش به جایی وصل است) تکان دادن، به حرکت در آوردن، جم خوردن، لقاندن، لقیدن، یاوه گویی کردن، زبان درازی کردن، پرحرفی کردن، ور زدن، رجوع شود به: waddle، آدم خوشمزه و لطیفه گوی، زبان باز، ارغه، حاضر جواب

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: wags, wagging, wagged
(1) تعریف: to cause to move repeatedly up and down or from side to side; shake (a finger) or nod (one's head).

(2) تعریف: to use (one's tongue), esp. in chatter or gossip.

- They were wagging their tongues about the couple next door.
[ترجمه گوگل] آنها در مورد زوج همسایه زبانشان را تکان می دادند
[ترجمه ترگمان] ان ها زبان خود را در مورد دو در بعدی تکان می دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to move repeatedly up and down or from side to side.

- The dog's tail wags.
[ترجمه فاطمه کیانی] دم سگ تکان می خورد.
|
[ترجمه گوگل] دم سگ تکان می دهد
[ترجمه ترگمان] سگ شکاری سگ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to move continually, as one's tongue esp. in gossiping.

- Tongues are wagging about their marriage.
[ترجمه گوگل] زبان ها در مورد ازدواجشان تکان می دهند
[ترجمه ترگمان] زبان ها در مورد ازدواجش حرف می زنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: wagger (n.)
(1) تعریف: the act or movement of wagging.

(2) تعریف: one who is humorous, droll, or mischievous; joker; wit.
مشابه: clown, comedian, jester, joker

- This sarcastic term was coined by some wag.
[ترجمه گوگل] این اصطلاح طعنه آمیز توسط برخی واگ ابداع شد
[ترجمه ترگمان] این عبارت طعنه آمیزی توسط برخی wag ابداع شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to wag one's tail
دم تکان دادن

2. Dogs wag their tails not so much in love to you as your bread.
[ترجمه گوگل]سگ‌ها دم‌هایشان را تکان می‌دهند نه آنقدر که نان شما را دوست داشته باشند
[ترجمه ترگمان]سگ ها دم خود را به اندازه نان دوست می دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Dogs wag their tails when they are pleased.
[ترجمه گوگل]سگ ها وقتی خشنود هستند دم خود را تکان می دهند
[ترجمه ترگمان]سگ ها وقتی خوشحال می شوند، tails را تکان می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. All asses wag their ears.
[ترجمه گوگل]همه الاغ ها گوش هایشان را تکان می دهند
[ترجمه ترگمان]همه آن ها گوششان را تکان می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He's a bit of a wag.
[ترجمه Edris nozari] او کمی حاضر جواب ( پر حرف ) است
|
[ترجمه گوگل]او کمی چرند است
[ترجمه ترگمان]اون یه کم مسخره است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Go to! You are a wag.
[ترجمه Edris nozari] برو پی کارت! تو یک یاوه گویی
|
[ترجمه گوگل]قابل اعتماد و متخصص! تو یک واج هستی
[ترجمه ترگمان]برو پی کارت! تو مرد باهوشی هستی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. With a single wag of her finger she managed to convey her total disapproval.
[ترجمه گوگل]او با تکان دادن انگشتش توانست نارضایتی کامل خود را اعلام کند
[ترجمه ترگمان]با یک حرکت انگشت دستش را به نشانه مخالفت تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I didn't wag my finger at him.
[ترجمه Ahmadzai] انگشتم را طرفش تکان ندادم
|
[ترجمه گوگل]انگشتم را برایش تکان ندادم
[ترجمه ترگمان]انگشتم را تکان ندادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Some wag had drawn a face on the wall.
[ترجمه گوگل]چند تکان چهره ای روی دیوار کشیده بود
[ترجمه ترگمان]یکی از آن ها صورتش را روی دیوار کشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. As one wag put it, as it was the opening of the toilets[sentence dictionary], perhaps they should have invited Lou Macari.
[ترجمه گوگل]به قول یکی از واژگان، از آنجایی که افتتاحیه توالت ها [فرهنگ جمله ها] بود، شاید باید لو ماکاری را دعوت می کردند
[ترجمه ترگمان]همانطور که یک wag آن را به کار می اندازد، چون باز کردن توالت ها [ فرهنگ لغت حکم ] است، شاید آن ها باید لو Macari را دعوت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. An event that made heads turn and tongues wag.
[ترجمه گوگل]اتفاقی که باعث چرخش سرها و تکان دادن زبان ها شد
[ترجمه ترگمان]حادثه ای که باعث شد سر و صدا راه بیفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Pete: wag your head like a puppet.
[ترجمه گوگل]پیت: مثل یک عروسک سرت را تکان بده
[ترجمه ترگمان] کله ت رو مثل یه عروسک تکون میده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Loden's hackles subsided, his tail began to wag.
[ترجمه گوگل]ضربات لودن فروکش کرد، دمش شروع به تکان دادن کرد
[ترجمه ترگمان]موهای سیخ سیخ سیخ شد و دمش تکان خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I overcontrolled the pedals, making the tail wag back and forth.
[ترجمه گوگل]پدال ها را بیش از حد کنترل کردم و دم را به جلو و عقب تکان دادم
[ترجمه ترگمان]پدال گاز را فشار می دهم و دمش را به عقب و جلو تکان می دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. All drawn by the wag Willie Rushton, they are each priced at £7
[ترجمه گوگل]همه آنها توسط ویلی راشتون کشیده شده اند و هر کدام 7 پوند قیمت دارند
[ترجمه ترگمان]تمام آن ها توسط ویلی Rushton (ویلی Rushton)کشیده می شوند، آن ها هر یک با قیمت ۷ پوند قیمت گذاری می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تکان (اسم)
stroke, move, movement, motion, hustle, shake, shock, rock, wag, jerk, jostle, jar, convulsion, tremor, jolt, tremour

طفره رو (اسم)
shirk, wag, dodger, slacker, shuffler, hedger, truant

تکان خوردن (فعل)
shake, wag, scud, vibrate, quake, hotch, jolt, jounce

جنبیدن (فعل)
move, wiggle, vacillate, wag, vibrate, wobble

تکان دادن (فعل)
agitate, twiddle, stir, move, hitch, hustle, shake, flick, wiggle, budge, shock, startle, impulse, pulsate, wag, shag, jar, concuss, convulse, jolt, jounce, shrug off

جنباندن (فعل)
shake, waggle, bestir, rock, wag, wigwag

انگلیسی به انگلیسی

• side to side movement (as of a tail); swinging, shake; joker, humorous person (informal)
move from side to side or up and down; move the tongue rapidly (as in gossip or purposeless speech); shake, sway
when a dog wags its tail or when its tail wags, its tail moves repeatedly from side to side.
if you say that the tail wags the dog, you mean that something big and powerful, which you would expect to be in control, is not in fact in control, and an apparently smaller and weaker person or group is in control.
if you wag your finger or head, or if it wags, you shake it repeatedly from side to side.

پیشنهاد کاربران

Sample sentence:
Our dog wags its tail when it's happy.
تکان دادن - جنباندن
مثال :
The wolf's ears back and tail wagging is another sign of affection. can tell he's comfortable with his daddy.
دوست دختر یا همسر یک فرد مشهور به ویژه ورزشکاران
He wags his tail for the queen
مانند سگ دم تکان دادن
شوخ بذله گو
تکان دادن / جنبیدن [verb]
تعریف = move or make something move from side to side or up and down
جمله نمونه = she wagged her finger at me

بپرس