صفت ( adjective )
• (1) تعریف: containing nothing; barren; empty.
• مترادف: bare, empty, vacant, vacuous
• متضاد: full
• مشابه: blank, clear, drained, exhausted, free, hollow, pointless, unfilled, unoccupied
• مترادف: bare, empty, vacant, vacuous
• متضاد: full
• مشابه: blank, clear, drained, exhausted, free, hollow, pointless, unfilled, unoccupied
- It's best to start your work with a void surface.
[ترجمه گوگل] بهتر است کار خود را با یک سطح خالی شروع کنید
[ترجمه ترگمان] بهتر است کار خود را با یک سطح خالی شروع کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بهتر است کار خود را با یک سطح خالی شروع کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: having no effect; futile; useless.
• مترادف: futile, idle, ineffective, inoperative, unavailing, useless
• مشابه: bootless, ineffectual, nugatory, vain
• مترادف: futile, idle, ineffective, inoperative, unavailing, useless
• مشابه: bootless, ineffectual, nugatory, vain
- Your efforts to change anything at this point are void.
[ترجمه SAA] تلاش های شما برای هر تغییری در این مورد بی تاثیر است.|
[ترجمه کارن] تلاش های شما برای تغییر در این مورد کاری نمیکند|
[ترجمه گوگل] تلاش شما برای تغییر هر چیزی در این مرحله بیهوده است[ترجمه ترگمان] تلاش های شما برای تغییر دادن هر چیزی در این نقطه وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: empty; devoid; lacking (usu. fol. by of).
• مترادف: barren, bereft, devoid, empty, lacking, wanting
• متضاد: full
• مشابه: blank, destitute, vacant
• مترادف: barren, bereft, devoid, empty, lacking, wanting
• متضاد: full
• مشابه: blank, destitute, vacant
- She was so tired that she was void of emotion.
[ترجمه گوگل] آنقدر خسته بود که عاطفه نداشت
[ترجمه ترگمان] آنقدر خسته بود که از فرط احساس تهی شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آنقدر خسته بود که از فرط احساس تهی شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The planet appears to be void of life.
[ترجمه گوگل] به نظر می رسد این سیاره فاقد حیات است
[ترجمه ترگمان] این سیاره به نظر عاری از حیات است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این سیاره به نظر عاری از حیات است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: unfilled, as an office or position.
• مترادف: open, unfilled, unoccupied, vacant
• مشابه: available, free, up for grabs
• مترادف: open, unfilled, unoccupied, vacant
• مشابه: available, free, up for grabs
- His position was left void after he retired.
[ترجمه زارا] بعد از بازنشستگیش جایگاهش خالی ماند ( کسی جانشینش نشد )|
[ترجمه گوگل] سمت او پس از بازنشستگی باطل شد[ترجمه ترگمان] پس از آن که از اتاق بیرون رفت وضع او خالی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: in law, not legally binding; invalid.
• مترادف: invalid, nonbinding, null
• متضاد: effective, effectual
• مشابه: nugatory
• مترادف: invalid, nonbinding, null
• متضاد: effective, effectual
• مشابه: nugatory
- The contract was declared void.
[ترجمه گوگل] قرارداد باطل اعلام شد
[ترجمه ترگمان] این قرارداد باطل اعلام شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این قرارداد باطل اعلام شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: an empty space or vacuum; nothingness.
• مترادف: emptiness, vacuity, vacuum
• مشابه: blank, hollow, space, vacancy
• مترادف: emptiness, vacuity, vacuum
• مشابه: blank, hollow, space, vacancy
- Is there only a void between these stars?
[ترجمه گوگل] آیا بین این ستارگان فقط خلأ وجود دارد؟
[ترجمه ترگمان] آیا بین این ستارگان فقط یک فضای تهی وجود دارد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آیا بین این ستارگان فقط یک فضای تهی وجود دارد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a break or opening in something; gap.
• مترادف: gap, opening
• مشابه: abyss, breach, break, cavity, chasm, gape, hole, hollow, interval, vacancy
• مترادف: gap, opening
• مشابه: abyss, breach, break, cavity, chasm, gape, hole, hollow, interval, vacancy
- There was a void in the wall where the window was to go.
[ترجمه SAA] یک شکاف روی دیواری که پنجره در آن باز می شد وجود داشت.|
[ترجمه رضائی] جای پنجره در دیوار خالی بود|
[ترجمه گوگل] در دیواری که قرار بود پنجره به آنجا برود، فضای خالی وجود داشت[ترجمه ترگمان] جایی در دیوار، جایی که پنجره قرار بود برود، وجود داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a feeling of emptiness, desolation, or loss.
• مترادف: emptiness
• مشابه: desolation
• مترادف: emptiness
• مشابه: desolation
- His new wife tried but could not fill the void created by their mother's death.
[ترجمه گوگل] همسر جدیدش تلاش کرد اما نتوانست خلأ ایجاد شده در اثر مرگ مادرشان را پر کند
[ترجمه ترگمان] همسر جدیدش سعی کرد خلا ایجاد شده توسط مرگ مادرشان را پر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همسر جدیدش سعی کرد خلا ایجاد شده توسط مرگ مادرشان را پر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: voids, voiding, voided
مشتقات: voider (n.), voidness (n.)
حالات: voids, voiding, voided
مشتقات: voider (n.), voidness (n.)
• (1) تعریف: to make invalid; nullify; cancel.
• مترادف: annul, cancel, invalidate, nullify, rescind, revoke
• متضاد: validate
• مشابه: abolish, abrogate, countermand, disestablish, negate, neutralize, override, overturn, remit, repeal, repudiate, reverse, supersede, undo, veto, vitiate
• مترادف: annul, cancel, invalidate, nullify, rescind, revoke
• متضاد: validate
• مشابه: abolish, abrogate, countermand, disestablish, negate, neutralize, override, overturn, remit, repeal, repudiate, reverse, supersede, undo, veto, vitiate
- He lost his paycheck and asked his employer to void it.
[ترجمه گوگل] او چک حقوق خود را از دست داد و از کارفرمای خود خواست آن را باطل کند
[ترجمه ترگمان] او چک حقوق خود را از دست داد و از کارفرمایش خواست آن را خالی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او چک حقوق خود را از دست داد و از کارفرمایش خواست آن را خالی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to empty; remove the contents of; discharge.
• مترادف: discharge, empty, evacuate, exhaust
• مشابه: defecate, drain, eject, emit, expel, purge, urinate
• مترادف: discharge, empty, evacuate, exhaust
• مشابه: defecate, drain, eject, emit, expel, purge, urinate
- Babies frequently void their bowels.
[ترجمه گوگل] نوزادان اغلب روده های خود را تخلیه می کنند
[ترجمه ترگمان] نوزادان اغلب امعا خود را خالی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نوزادان اغلب امعا خود را خالی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to clear; vacate.
• مترادف: clear, clear out, empty, evacuate, vacate
• مترادف: clear, clear out, empty, evacuate, vacate
- The police often void the premises of people after making an arrest.
[ترجمه گوگل] پلیس اغلب پس از دستگیری محل افراد را تخلیه می کند
[ترجمه ترگمان] پلیس اغلب پس از دستگیری، محل زندگی مردم را خالی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پلیس اغلب پس از دستگیری، محل زندگی مردم را خالی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید