اسم ( noun )
• (1) تعریف: the ability to perceive through sight.
• مترادف: eyesight, sight
• مشابه: perception
• مترادف: eyesight, sight
• مشابه: perception
- Sometimes wearing glasses can improve your vision.
[ترجمه Sh] گاهی پوشیدن عینک ( استفاده کردن از عینک ) ؛ بینایی شما رو بهبود میبخشند|
[ترجمه شری] گاهی اوقاتعینک زدن میتواند دید شمارا بهبود بخشد|
[ترجمه گوگل] گاهی اوقات استفاده از عینک می تواند بینایی شما را بهبود بخشد[ترجمه ترگمان] گاهی عینک با عینک می تواند دید شما را بهبود بخشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Cats have better vision in the dark than humans.
[ترجمه پوردشتی] گربه ها در تاریکی دید بهتری نسبت به انسانها دارند.|
[ترجمه امیررضا] گربه ها بینایی بهتری از انسان ها در تاریکی دارند|
[ترجمه شری] دید گربه ها در تاریکی از دید انسانهادر تاریکی بهتره|
[ترجمه گوگل] گربه ها در تاریکی دید بهتری نسبت به انسان دارند[ترجمه ترگمان] گربه ها بینایی بهتری در تاریکی نسبت به انسان ها دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the power to anticipate or foresee future events or developments.
• مترادف: foreknowledge, foresight, prescience
• مشابه: discernment, imagination, insight, perception, perspicacity, understanding, wisdom
• مترادف: foreknowledge, foresight, prescience
• مشابه: discernment, imagination, insight, perception, perspicacity, understanding, wisdom
- It took great vision to take on a project like building the Erie Canal.
[ترجمه گوگل] برای انجام پروژه ای مانند ساخت کانال ایری، چشم انداز بزرگی لازم بود
[ترجمه ترگمان] این فیلم چشم انداز خوبی برای اجرای پروژه ای مانند ساخت کانال ایری داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این فیلم چشم انداز خوبی برای اجرای پروژه ای مانند ساخت کانال ایری داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was competent as a governor, but he lacked vision.
[ترجمه سینا کورانی] او به عنوان یک فرماندار دارای صلاحیت بود اما او فاقد بصیرت بود|
[ترجمه گوگل] او به عنوان یک فرماندار صلاحیت داشت، اما فاقد بصیرت بود[ترجمه ترگمان] او به عنوان یک فرماندار صلاحیت داشت، اما فاقد بینایی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a particular way of seeing or conceiving of something that may come to pass or come into being.
- His new book presents a grim vision of the future.
[ترجمه گوگل] کتاب جدید او چشم اندازی تلخ از آینده را ارائه می دهد
[ترجمه ترگمان] کتاب جدید او تصویر ترسناکی از آینده را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کتاب جدید او تصویر ترسناکی از آینده را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her vision of the proposed city park differed greatly from that of the other council members.
[ترجمه گوگل] دیدگاه او از پارک شهری پیشنهادی با دیدگاه سایر اعضای شورا تفاوت زیادی داشت
[ترجمه ترگمان] دیدگاه او از پارک شهر پیشنهادی بسیار متفاوت از دیگر اعضای شورا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دیدگاه او از پارک شهر پیشنهادی بسیار متفاوت از دیگر اعضای شورا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: an intense image in one's imagination, or an image of a person or thing that appears to be real and truly present to the person perceiving it.
• مشابه: chimera, delusion, dream, fancy, fantasy, figment, hallucination, illusion, image, mirage, phantom
• مشابه: chimera, delusion, dream, fancy, fantasy, figment, hallucination, illusion, image, mirage, phantom
- When he thought about going into battle, he had a vision of his own destruction.
[ترجمه گوگل] وقتی به فکر رفتن به جنگ بود، تصوری از نابودی خود داشت
[ترجمه ترگمان] وقتی که درباره رفتن به جنگ فکر می کرد، او رویای نابودی خود را داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی که درباره رفتن به جنگ فکر می کرد، او رویای نابودی خود را داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She had a vision of her late father standing at the foot of her bed.
[ترجمه گوگل] او دیدی از پدر مرحومش داشت که پای تختش ایستاده بود
[ترجمه ترگمان] او تصویری از پدر مرحوم خود داشت که در پای تخت او ایستاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او تصویری از پدر مرحوم خود داشت که در پای تخت او ایستاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: an object or person of great beauty.
• مشابه: apparition, dream, image, sight
• مشابه: apparition, dream, image, sight
- She was a vision in her wedding gown.
[ترجمه غزاله] او در لباس عروسی اش بسیار زیبا شده بود|
[ترجمه علی ماشا اله زاده] او ( زیبا ) جلوه کرده بود در لباس عروس|
[ترجمه گوگل] او در لباس عروسی خود یک رویا بود[ترجمه ترگمان] در لباس عروسی او یک تصویر خیالی دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: visions, visioning, visioned
مشتقات: visionless (adj.)
حالات: visions, visioning, visioned
مشتقات: visionless (adj.)
• : تعریف: to picture; envision.
• مشابه: envision, imagine, picture
• مشابه: envision, imagine, picture
- She visioned a world in which all human beings would experience equality.
[ترجمه گوگل] او جهانی را در نظر گرفت که در آن همه انسان ها برابری را تجربه کنند
[ترجمه ترگمان] دنیایی را که در آن همه انسان ها برابری را تجربه خواهند کرد را مورد ملاحظه قرار می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دنیایی را که در آن همه انسان ها برابری را تجربه خواهند کرد را مورد ملاحظه قرار می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید