vain

/ˈveɪn//veɪn/

معنی: غرور، عبثی، جزیی، عبث، عقیم، پوچ، خود بین، تهی، بیهوده، عاطل، ناچیز، بی فایده، باطل
معانی دیگر: توخالی، بی ارزش، واهی، بی نتیجه، بی خود، بی ثمر، بیجا، غره، مغرور، (به خود) نازنده، (به خود) بالنده، (قدیمی) تهی مغز، پوچ اندیش، احمق، عبک، مغرورانه، بطور بیهوده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: vainly (adv.), vainness (n.)
عبارات: in vain
(1) تعریف: not leading to a desirable or lasting effect; futile; fruitless.
مترادف: abortive, bootless, fruitless, futile, ineffectual, inefficacious, unavailing, unsuccessful, useless
متضاد: fruitful, successful
مشابه: hopeless, idle, ineffective, nugatory, pointless, unproductive

- Utterly confused, she made a vain attempt to answer the question.
[ترجمه سعید-رم] در حالیکه کاملا گیج شده بود سعی کرد پاسخی به سؤال بدهد.
|
[ترجمه سعید - رم] در حالیکه کاملا گیج شده بود بیهوده سعی می کرد پاسخی به سؤال بدهد.
|
[ترجمه گوگل] او که کاملاً گیج شده بود، تلاش بیهوده ای برای پاسخ به سؤال انجام داد
[ترجمه ترگمان] هرمیون که کاملا گیج شده بود سعی کرد جواب سوال را بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The campers made a vain effort to contain the fire and finally called the local fire department.
[ترجمه گوگل] کمپ داران تلاش بیهوده ای برای مهار آتش انجام دادند و در نهایت با آتش نشانی محلی تماس گرفتند
[ترجمه ترگمان] The تلاش بیهوده ای کردند تا جلوی آتش را بگیرند و سرانجام اداره آتش نشانی محلی را فرا خواند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: excessively admiring of oneself, esp. of one's appearance; conceited.
مترادف: conceited, narcissistic, stuck-up, vainglorious
متضاد: modest
مشابه: arrogant, egotistical, proud, self-centered

- He was a pampered child who grew up to be vain and proud.
[ترجمه سعید-ر] او بچه ناز پرورده ای بود که وقتی بزرگتر شد تبدیل شد به فردی توخالی و مغرور
|
[ترجمه گوگل] او کودکی نازپرورده بود که بزرگ شد بیهوده و مغرور
[ترجمه ترگمان] او بچه ای لوس بود که بزرگ و مغرور می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She's a vain woman who spends half her time in front of the mirror.
[ترجمه گوگل] او یک زن بیهوده است که نیمی از وقت خود را جلوی آینه می گذراند
[ترجمه ترگمان] او زنی مغرور است که نیمی از وقتش را جلوی آینه می گذراند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: showing or resulting from excessive preoccupation with one's appearance.
مترادف: self-satisfied, vainglorious
مشابه: arrogant, dandyish, proud

- She flashed a vain smile at the camera.
[ترجمه امین] او یک پوزخند به دوربین زد
|
[ترجمه مهدی] او لبخند پر غروری به دوربین زد
|
[ترجمه گوگل] لبخند بیهوده ای به دوربین زد
[ترجمه ترگمان] لبخند پوچ زد و به سوی دوربین رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: lacking significance or value; trivial.
مترادف: futile, insignificant, nugatory, trivial
مشابه: frivolous, good-for-nothing, idle, silly, slight, trifling, valueless, worthless

- There is nothing but vain chatter at these parties.
[ترجمه گوگل] در این مهمانی ها چیزی جز پچ پچ های بیهوده وجود ندارد
[ترجمه ترگمان] هیچ چیز جز وراجی بی هوده در این شب نشینی ها وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. vain ceremonies
مراسم پوچ

2. vain hope
امید بیجا

3. vain promises
قول های توخالی

4. a vain attempt
کوشش بیهوده

5. our vain search to find the ring
جستجوی بیهوده ی ما برای یافتن انگشتر

6. the vain emulation of the elite
برتری جویی بیهوده از نخبگان

7. in vain
1- بیهوده،(به طور) بی نتیجه

8. don't be vain about your wealth, it can vanish in one night; don't be vain about your looks, it can vanish after one fever
به مالت نناز به شبی بنده / به شکلت نناز به تبی بنده

9. zhilla is vain about her looks
ژیلا به قیافه اش می نازد.

10. he is very vain about his education
خیلی درباره ی تحصیلاتش به خود می بالد.

11. our complaints were in vain
شکوه های ما بی ثمر بودند.

12. i waited for her in vain
بیهوده برای او صبر کردم.

13. do not utter god's name in vain
نام خداوند را با بی حرمتی بر زبان نیاور.

14. too much success has made him vain
موفقیت زیاد او را غره کرده است.

15. why should we disquiet ourselves in vain in the attempt to control our destiny
چرا بایستی با کوشش بیهوده در راه مهارسازی سرنوشت،خود را دچار دل شوریدگی کنیم.

16. We tried in vain to make him change his mind.
[ترجمه گوگل]بیهوده تلاش کردیم تا او را تغییر دهیم
[ترجمه ترگمان]بی هوده تلاش کردیم تا نظرش را عوض کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. A seemingly endless line of trucks waits in vain to load up.
[ترجمه گوگل]صف به ظاهر بی پایانی از کامیون ها بیهوده برای بارگیری منتظر می مانند
[ترجمه ترگمان]صف طویلی از کامیون ها منتظر بار شدن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. We searched in vain for the missing child.
[ترجمه گوگل]بیهوده به دنبال کودک گمشده گشتیم
[ترجمه ترگمان]ما بی هوده دنبال بچه گم شده می گشتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. He was self-important, vain and ignorant.
[ترجمه گوگل]او خودبزرگ، بیهوده و نادان بود
[ترجمه ترگمان]او خودخواه، مغرور و نادان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Parents campaigned in vain for her reinstatement.
[ترجمه گوگل]والدین برای بازگرداندن او کمپین بیهوده ای انجام دادند
[ترجمه ترگمان]پدر و مادرش دوباره در انتخابات شرکت می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. I think he is shallow, vain and untrustworthy.
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم او سطحی، بیهوده و غیرقابل اعتماد است
[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم او سطحی، بی هوده و غیرقابل اطمینان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. She closed her eyes tightly in a vain attempt to hold back the tears.
[ترجمه Fate] در تلاشی بی فرجام برای اشک نریختن چشمانش را به شدت فشرد.
|
[ترجمه گوگل]در تلاش بیهوده ای برای جلوگیری از اشک چشمانش را محکم بست
[ترجمه ترگمان]چشمانش را تنگ کرد و سعی کرد اشک هایش را عقب نگه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. She is one of those vain people who never take others' advice.
[ترجمه گوگل]او یکی از آن افراد بیهوده ای است که هرگز نصیحت دیگران را نمی پذیرد
[ترجمه ترگمان]او یکی از آن کسانی است که دیگران را نصیحت نمی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

غرور (اسم)
vain, vanity, arrogance, assumption, pride, insolence, hauteur, amour-propre, conceit, hubris, tympany, proudness, insolency, self-conceit, self-pride, vainglory

عبثی (اسم)
vain, futility

جزیی (صفت)
vain, trivial, two-bit

عبث (صفت)
useless, vain

عقیم (صفت)
abortive, fruitless, barren, sterile, unproductive, childless, vain

پوچ (صفت)
absurd, futile, void, inoperative, null, empty, hollow, vain, trifling, vacuous, airy, aeriform, invalid, vaporous, frivolous, blank, inane, chaffy, unmeaning, nugatory

خود بین (صفت)
presumptuous, vain, arrogant, egocentric, smug, assuming, bumptious, stuck-up

تهی (صفت)
basic, barren, void, null, empty, hollow, vain, vacuous, jejune, devoid, inane, deadhead, indigent

بیهوده (صفت)
unfruitful, ineffective, ineffectual, futile, useless, impracticable, vain, trifling, pointless, jejune, trivial, trashy, idle, bootless, inutile, thankless

عاطل (صفت)
futile, useless, vain, idle, lazy, do-nothing

ناچیز (صفت)
poor, little, vain, tiny, scrimp, trivial, straw, meager, potty, runty, negligible, fiddling, inconsiderable, insignificant, peppercorn, sparing, inconsequential, inappreciable, peddling, teeny, nugatory, picayune, piddling, pint-size, pint-sized, small-time

بی فایده (صفت)
ineffective, ineffectual, futile, useless, vain, inefficacious, inutile, shotten, wasteful

باطل (صفت)
futile, void, inoperative, null, vain, invalid

کلمات اختصاری

عبارت کامل: Vaginal intraepithelial neoplasia
موضوع: پزشکی
داخل واژن نئوپلازی

انگلیسی به انگلیسی

• conceited, proud, egotistical; worthless, futile; without meaning or significance
if you do something in vain, you do not succeed in achieving what you intend.
a vain attempt or action is not successful.
a vain person thinks a lot about their beauty, intelligence, or other good qualities and is extremely proud of them; used showing disapproval.

پیشنهاد کاربران

زور زیادی، بر عبث کوشیدن
بیهوده، عبث
Vane پرّه یا پره های پنکه و پروانه
Vs
Vein
ویژگی یا کیفیت به خصوصی، مشخصه ی چیزی، سبک و سیاق
استایل و مسلک یا سبک و سیاق، طرز رفتار
مویرگ یا سیاه رگ، رگه ، آوند

...
[مشاهده متن کامل]

Vs
Vain
بیهوده و بی فایده، بی مصرف، بی نتیجه، بیخود
توخالی و پوچ، تهی
غرور و کبر
in vain
ناموفق، بی ثمر و بی نتیجه
الکی و سرکاری
Vs
vanity
غرور و تکبر
بیهودگی و پوچی، بطالت

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : vanity
✅️ صفت ( adjective ) : vain
✅️ قید ( adverb ) : vainly
Pride said: it's imposible
Experience said: it's dangerous
Wisdom said: it's vain
Heart whispered: give it a try
self centered
Selfish
Egocentric
اگه دوست داشتین لایک کنید 🌌💎
از خود راضی
خودشیفته
عبث
بیهوده
They waited in vain for a response
منتظر موندن اونا واسه جواب، بی نتیجه/بیهوده و بی فایده بود
self - loving
egoistic
conceited

بیهوده
تهی
عقیم
in vain: بطور بی نتیجه/بیهوده
پرافاده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس