صفت ( adjective )
مشتقات: vainly (adv.), vainness (n.)
عبارات: in vain
مشتقات: vainly (adv.), vainness (n.)
عبارات: in vain
• (1) تعریف: not leading to a desirable or lasting effect; futile; fruitless.
• مترادف: abortive, bootless, fruitless, futile, ineffectual, inefficacious, unavailing, unsuccessful, useless
• متضاد: fruitful, successful
• مشابه: hopeless, idle, ineffective, nugatory, pointless, unproductive
• مترادف: abortive, bootless, fruitless, futile, ineffectual, inefficacious, unavailing, unsuccessful, useless
• متضاد: fruitful, successful
• مشابه: hopeless, idle, ineffective, nugatory, pointless, unproductive
- Utterly confused, she made a vain attempt to answer the question.
[ترجمه سعید-رم] در حالیکه کاملا گیج شده بود سعی کرد پاسخی به سؤال بدهد.|
[ترجمه سعید - رم] در حالیکه کاملا گیج شده بود بیهوده سعی می کرد پاسخی به سؤال بدهد.|
[ترجمه نیلوفر مرادی] در حالیکه گیج شده بود برای پاسخ دادن به سوال تلاش بیهوده می کرد.|
[ترجمه گوگل] او که کاملاً گیج شده بود، تلاش بیهوده ای برای پاسخ به سؤال انجام داد[ترجمه ترگمان] هرمیون که کاملا گیج شده بود سعی کرد جواب سوال را بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The campers made a vain effort to contain the fire and finally called the local fire department.
[ترجمه گوگل] کمپ داران تلاش بیهوده ای برای مهار آتش انجام دادند و در نهایت با آتش نشانی محلی تماس گرفتند
[ترجمه ترگمان] The تلاش بیهوده ای کردند تا جلوی آتش را بگیرند و سرانجام اداره آتش نشانی محلی را فرا خواند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] The تلاش بیهوده ای کردند تا جلوی آتش را بگیرند و سرانجام اداره آتش نشانی محلی را فرا خواند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: excessively admiring of oneself, esp. of one's appearance; conceited.
• مترادف: conceited, narcissistic, stuck-up, vainglorious
• متضاد: modest
• مشابه: arrogant, egotistical, proud, self-centered
• مترادف: conceited, narcissistic, stuck-up, vainglorious
• متضاد: modest
• مشابه: arrogant, egotistical, proud, self-centered
- He was a pampered child who grew up to be vain and proud.
[ترجمه سعید-ر] او بچه ناز پرورده ای بود که وقتی بزرگتر شد تبدیل شد به فردی توخالی و مغرور|
[ترجمه گوگل] او کودکی نازپرورده بود که بزرگ شد بیهوده و مغرور[ترجمه ترگمان] او بچه ای لوس بود که بزرگ و مغرور می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She's a vain woman who spends half her time in front of the mirror.
[ترجمه گوگل] او یک زن بیهوده است که نیمی از وقت خود را جلوی آینه می گذراند
[ترجمه ترگمان] او زنی مغرور است که نیمی از وقتش را جلوی آینه می گذراند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او زنی مغرور است که نیمی از وقتش را جلوی آینه می گذراند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: showing or resulting from excessive preoccupation with one's appearance.
• مترادف: self-satisfied, vainglorious
• مشابه: arrogant, dandyish, proud
• مترادف: self-satisfied, vainglorious
• مشابه: arrogant, dandyish, proud
- She flashed a vain smile at the camera.
[ترجمه امین] او یک پوزخند به دوربین زد|
[ترجمه مهدی] او لبخند پر غروری به دوربین زد|
[ترجمه گوگل] لبخند بیهوده ای به دوربین زد[ترجمه ترگمان] لبخند پوچ زد و به سوی دوربین رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: lacking significance or value; trivial.
• مترادف: futile, insignificant, nugatory, trivial
• مشابه: frivolous, good-for-nothing, idle, silly, slight, trifling, valueless, worthless
• مترادف: futile, insignificant, nugatory, trivial
• مشابه: frivolous, good-for-nothing, idle, silly, slight, trifling, valueless, worthless
- There is nothing but vain chatter at these parties.
[ترجمه گوگل] در این مهمانی ها چیزی جز پچ پچ های بیهوده وجود ندارد
[ترجمه ترگمان] هیچ چیز جز وراجی بی هوده در این شب نشینی ها وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هیچ چیز جز وراجی بی هوده در این شب نشینی ها وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید