unworthy

/əˈnwɜːrði//ʌnˈwɜːði/

معنی: مهمل، نا شایسته، نالایق، نا زیبا، نا زیبنده، نامستحق
معانی دیگر: ناسزاوار، نابرازنده، نامناسب، دون شان

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: unworthier, unworthiest
مشتقات: unworthily (adv.), unworthiness (n.)
(1) تعریف: lacking worthiness; not deserving.
متضاد: worthy

- He was embarrassed because he felt he was unworthy of such praise.
[ترجمه علیرضا کلانتر] او خجالت زده ( خجل ) بود زیرا احساس کرد که سزاوار چنین تعریف و تمجیدی نبود.
|
[ترجمه گوگل] او خجالت کشید زیرا احساس می کرد شایسته چنین ستایشی نیست
[ترجمه ترگمان] او خجالت زده بود، چون احساس می کرد لایق چنین تمجیدی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: lacking in value or excellence; without merit.
متضاد: worthy

- Her parents felt that becoming a stand-up comedian was an unworthy ambition.
[ترجمه گوگل] والدین او احساس می کردند که تبدیل شدن به یک استندآپ کمدین یک جاه طلبی ناشایست است
[ترجمه ترگمان] پدر و مادر او احساس می کردند که تبدیل شدن به یک کمدین برجسته، یک جاه طلبی بی ارزش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: not suitable; not befitting.
متضاد: befitting, suitable

- His objectionable remarks were unworthy of a head of state.
[ترجمه گوگل] اظهارات ناپسند او شایسته یک رئیس دولت نبود
[ترجمه ترگمان] سخنان ناخوشایند او شایسته رئیس دولت نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. that is unworthy of your attention
آن چیز لایق توجه شما نیست.

2. such curses are unworthy of a gentleman like you
این دشنام ها در شان آقایی مثل شما نیست.

3. he wasted his life in pursuit of unworthy causes
او عمر خود را در پی هدف های ناشایسته حرام کرد.

4. He is unworthy to live who lives only for himself.
[ترجمه گوگل]کسی که فقط برای خودش زندگی می کند شایسته زندگی نیست
[ترجمه ترگمان]او لایق زندگی کسی نیست که فقط برای خودش زندگی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He felt unworthy of being married to such an attractive woman.
[ترجمه گوگل]او احساس می کرد که لیاقت ازدواج با چنین زن جذابی را ندارد
[ترجمه ترگمان]او شایسته ازدواج با چنین زن جذابی نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Unworthy buildings should be demolished to make room for modern construction.
[ترجمه گوگل]ساختمان های ناشایست باید تخریب شوند تا فضا برای ساخت و سازهای مدرن باز شود
[ترجمه ترگمان]ساختمان های Unworthy باید برای ساخت فضا برای ساخت مدرن تخریب شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Such conduct is unworthy of praise.
[ترجمه گوگل]چنین رفتاری شایسته ستایش نیست
[ترجمه ترگمان]این رفتار شایسته تمجید نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I am unworthy of such an honour.
[ترجمه گوگل]من لیاقت چنین افتخاری را ندارم
[ترجمه ترگمان]من لایق چنین افتخاری نیستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. A person who cheats is an unworthy winner.
[ترجمه مریم سالک زمانی] متقلب برنده ای بی قابلیت و بی لیاقت است.
|
[ترجمه گوگل]کسی که تقلب می کند برنده ای نالایق است
[ترجمه ترگمان]کسی که تقلب میکنه برنده unworthy
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Such opinions are unworthy of educated people.
[ترجمه مریم سالک زمانی] نظرها و دیدگاه هایی این چنینی، دون شان باسوادان است.
|
[ترجمه گوگل]چنین نظراتی شایسته افراد تحصیلکرده نیست
[ترجمه ترگمان]این عقاید درخور افراد تحصیل کرده نیستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. His accusations are unworthy of a prime minister.
[ترجمه گوگل]اتهامات او شایسته یک نخست وزیر نیست
[ترجمه ترگمان]اتهامات وی شایستگی نخست وزیر را ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Such a remark is unworthy of notice.
[ترجمه مریم سالک زمانی] چنین بیاناتی در خور ملاحظه و توجه نیست
|
[ترجمه گوگل]چنین اظهارنظری ارزش توجه ندارد
[ترجمه ترگمان]این حرف به هیچ وجه شایسته توجه نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Such concepts are unworthy of educated people and refer to anthropomorphism which has been misunderstood.
[ترجمه گوگل]چنین مفاهیمی شایسته افراد تحصیلکرده نیست و به انسان گرایی اشاره دارد که سوء تفاهم شده است
[ترجمه ترگمان]این مفاهیم شایستگی افراد تحصیل کرده را ندارند و به anthropomorphism که مورد سو تعبیر قرار گرفته اند اشاره می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Baker feels that he is unworthy to receive such a great award.
[ترجمه گوگل]بیکر احساس می کند که شایسته دریافت چنین جایزه بزرگی نیست
[ترجمه ترگمان]بی کر احساس می کند که شایستگی دریافت چنین جایزه بزرگی را ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مهمل (صفت)
bad, neglectful, preposterous, meaningless, nonsensical, unworthy, trashy, otiose

نا شایسته (صفت)
improper, indecent, unworthy, inapt, dishonorable, unbecoming, inapposite, unfit, unseemly, incompetent, unmeet

نالایق (صفت)
improper, villainous, unworthy, good-for-nothing, infelicitous

نا زیبا (صفت)
ugly, unworthy, unbecoming, unseemly, inelegant, unbeautiful, ungraceful, unhandsome

نازیبنده (صفت)
unworthy

نامستحق (صفت)
unworthy

انگلیسی به انگلیسی

• undeserving, unsuitable; worthless; insignificant
if someone is unworthy of something, they do not deserve it; a literary word.
if you say that an action is unworthy of someone, you feel that they have a good reputation or a responsible position and so should behave better.

پیشنهاد کاربران

۱. فاقد قابلیت. فاقد شایستگی ۲. دور از شأن ۵. بی ارزش
مثال:
Such curses are unworthy of a gentleman like you.
یک چنین دشنامهایی دور از شان شخص محترمی مثل شماست.
سرفراز
نالایق - بی لیاقتی
بی لیاقتی

بپرس