• (1)تعریف: not restrained or guided by conscience; unprincipled. • متضاد: conscientious
- For a contractor to overcharge elderly customers is truly unconscionable.
[ترجمه ben] برای یک پیمانکار گران حساب کردن به پای مشتریان سالمند واقعا غیر منصفانه است.
|
[ترجمه گوگل] اینکه یک پیمانکار هزینه بیش از حد از مشتریان مسن دریافت کند، واقعاً بی وجدان است [ترجمه ترگمان] برای یک پیمان کار برای overcharge، مشتریان سالمند حقیقتا unconscionable هستند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2)تعریف: not reasonable; excessive. • متضاد: reasonable
- Fifteen dollars is an unconscionable price to pay for something like this.
[ترجمه گوگل] پانزده دلار بهای نامعقولی برای چنین چیزی است [ترجمه ترگمان] پانزده دلار یک قیمت خوب برای پرداخت چیزی مثل این است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. unconscionable demands
درخواست های نامعقول
2. You take an unconscionable time getting dressed!
[ترجمه ben] تو زمان غیر معقولی را صرف لباس پوشیدن می کنی!
|
[ترجمه گوگل]برای لباس پوشیدن وقت بی وجدان می گیرید! [ترجمه ترگمان]تو خیلی وقت داری که لباس بپوشی! [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. He kept me waiting an unconscionable time.
[ترجمه گوگل]او مرا برای مدتی بیوجدان منتظر نگه داشت [ترجمه ترگمان]او من را خلاف معمول منتظر نگه می داشت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. It's unconscionable for the government to do anything for a man who admits to smuggling 135 tons of cocaine into the United States.
[ترجمه گوگل]بی وجدان است که دولت برای مردی که اعتراف می کند 135 تن کوکائین به ایالات متحده قاچاق کرده است، کاری انجام دهد [ترجمه ترگمان]تلاش دولت برای انجام هر کاری برای مردی که اعتراف می کند ۱۳۵ تن کوکائین را به ایالات متحده قاچاق می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. It would be unconscionable for her to keep the money.
[ترجمه مرسلی] نگه داشتن پول برای او خلاف وجدان می شد.
|
[ترجمه گوگل]نگه داشتن پول برای او غیر وجدان خواهد بود [ترجمه ترگمان]برای او خلاف وجدان است که پول را نگه دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. The war caused an unconscionable amount of suffering.
[ترجمه گوگل]جنگ باعث رنج غیرمعقولانه ای شد [ترجمه ترگمان]جنگ موجب رنج و درد شدیدی شده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. The defendants' conduct was not unconscionable, nor an interference with any legal or equitable right of the plaintiffs.
[ترجمه گوگل]رفتار متهمان غیر وجدان نبوده و هیچ تداخلی با حقوق قانونی یا عادلانه شاکیان نداشته است [ترجمه ترگمان]رفتار متهمان نه unconscionable بود و نه دخالت در حقوق قانونی و عادلانه شاکیان [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. It was also necessary to show unconscionable conduct etc.
[ترجمه گوگل]همچنین نشان دادن رفتار غیر وجدان و غیره ضروری بود [ترجمه ترگمان]همچنین برای نشان دادن رفتار unconscionable و غیره ضروری بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. What we are doing by glomorizing smoking is unconscionable.
[ترجمه گوگل]کاری که ما با تجلیل از کشیدن سیگار انجام می دهیم، بی وجدان است [ترجمه ترگمان]کاری که ما با سیگار کشیدن انجام می دهیم unconscionable است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. He takes an unconscionable time eating.
[ترجمه گوگل]او زمان بی وجدانی را صرف غذا خوردن می کند [ترجمه ترگمان]او زمان زیادی را صرف خوردن می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. It would unconscionable to deviate from it.
[ترجمه گوگل]انحراف از آن غیر وجدان خواهد بود [ترجمه ترگمان]خلاف وجدان است که از آن خارج شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. The demands are unconscionable and impossible to meet.
[ترجمه گوگل]خواسته ها غیرممکن و غیرممکن است [ترجمه ترگمان]برآورده کردن این درخواست ها غیر ممکن و غیر ممکن است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. She spends an unconscionable time in gambling.
[ترجمه گوگل]او زمان بی وجدانی را در قمار می گذراند [ترجمه ترگمان]او وقت زیادی را صرف قمار می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. The man had some merit, but much unconscionable evil in him.
[ترجمه گوگل]آن مرد شایستگی هایی داشت، اما شرارت غیرمعقول زیادی در او وجود داشت [ترجمه ترگمان]این مرد استعداد زیادی در او داشت، اما خلاف وجدان او بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• not in accordance with the conscience; immoral; exaggerated, extreme
پیشنهاد کاربران
فاقد اصول اخلاقی
غیراخلاقی
✨ از مجموعه لغات GRE ✨ ✍ توضیح: Unreasonably excessive or unjustifiable ⚖️ 🔍 مترادف: Excessive ✅ مثال: The company’s unconscionable pricing left many customers feeling exploited.