unintelligibly

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: combined form of intelligibly.

جمله های نمونه

1. Everyone was watching Zhang Kou and murmuring unintelligibly from time to time.
[ترجمه گوگل]همه ژانگ کو را تماشا می‌کردند و گهگاه به‌طور نامفهومی زمزمه می‌کردند
[ترجمه ترگمان]همه مشغول تماشای Zhang بودند و گاه به گاه با زبانی نامفهوم زمزمه می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He mumbled unintelligibly and looked abashed.
[ترجمه گوگل]نامفهوم زمزمه کرد و شرمسار به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]او زیر لب من من کرد و شرمنده به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The foreigners spoke unintelligibly.
[ترجمه گوگل]خارجی ها نامفهوم حرف می زدند
[ترجمه ترگمان]خارجی ها unintelligibly صحبت می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. As a result, there would be no automatic announcements during the whole ride. Instead, the captain had to mumble unintelligibly through the speakers.
[ترجمه گوگل]در نتیجه، هیچ اطلاعیه خودکاری در تمام طول سواری وجود نخواهد داشت در عوض، کاپیتان مجبور شد به طور نامفهومی از میان بلندگوها زمزمه کند
[ترجمه ترگمان]در نتیجه هیچ اطلاعیه خودکاری در طول کل این سفر وجود نخواهد داشت در عوض، ناخدا مجبور بود از میان سخنرانان زیر لبی حرف بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Missing is a power that can draws one's tears unintelligibly.
[ترجمه گوگل]فقدان قدرتی است که می تواند به طور نامفهومی اشک های آدم را بکشد
[ترجمه ترگمان]مفقود شدن یک قدرت است که می تواند باعث ریزش اشک های یک فرد شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He points at the people in the queue and speaks so unintelligibly that only I can understand him.
[ترجمه گوگل]به افراد صف اشاره می کند و آنقدر نامفهوم صحبت می کند که فقط من می توانم او را درک کنم
[ترجمه ترگمان]او به افرادی که در صف هستند اشاره می کند و طوری صحبت می کند که فقط من می توانم او را درک کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• in an unintelligible manner, in a manner that is not decipherable

پیشنهاد کاربران

بپرس