typical

/ˈtɪpəkl̩//ˈtɪpɪkl̩/

معنی: نوعی
معانی دیگر: عادی، معمولی (typic هم می گویند)، مونه ای، مونی، وابسته به نوع یا سنخ، نمونه، نمادین، ویژه، مخصوص، خاص

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: typically (adv.), typicality (n.), typicalness (n.)
(1) تعریف: displaying the distinctive qualities of a particular type of person or thing.
مترادف: classic, exemplary, illustrative, paradigmatic, representative, typal
متضاد: aberrant, abnormal, anomalous, atypical, untypical
مشابه: demonstrative, emblematic, model, peculiar, sample

- a typical inner city neighborhood
[ترجمه ZOZO] یک محله معمولی در شهر
|
[ترجمه گوگل] یک محله معمولی درون شهری
[ترجمه ترگمان] یک محله شهری معمولی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: characteristic or usual.
مترادف: average, characteristic, ordinary, regular, standard, usual
متضاد: aberrant, abnormal, atypical, exceptional, strange, untypical, unusual
مشابه: common, commonplace, conventional, customary, distinctive, natural, normal, orthodox, particular, peculiar, routine, run-of-the-mill, singular, special, stock

- a typical American breakfast
[ترجمه احمد] نوعی صبحانه آمریکایی
|
[ترجمه Masoud] یک صبحانه خاص و مخصوص امریکایی ها، یا امریکایی
|
[ترجمه Zeinab] نوعی صبحانه آمریکایی / یک صبحانه معمولی آمریکایی
|
[ترجمه حدیث] صبحانه معمولی آمریکایی
|
[ترجمه Saina] یک صبحانه معمولی آمریکایی
|
[ترجمه رکسانا] یک صبحانه عادی در آمریکا
|
[ترجمه LAMYA] یـک صـبـحـانـه مـعـمـولـی آمـریـکایـی
|
[ترجمه LOLO] یـک صبحانه عالی و مخصوص آمریکایی
|
[ترجمه TahaNazari] یک صبحانه معمولی امریکایی
|
[ترجمه Moonlight] یک صبحانه معمول آمریکایی.
|
[ترجمه گوگل] یک صبحانه معمولی آمریکایی
[ترجمه ترگمان] یک صبحانه معمولی آمریکایی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a typical summer day
یک روز تابستانی عادی

2. the draft of a typical horse in each day
بار ترابری شده توسط یک اسب معمولی در هر روز

3. The sinister character in the movie wore a typical costume, a dark shirt, loud tie, and tight jacket.
[ترجمه گوگل]شخصیت شوم فیلم یک لباس معمولی، پیراهن تیره، کراوات بلند و ژاکت تنگ به تن داشت
[ترجمه ترگمان]شخصیت شیطانی فیلم یک لباس معمولی پوشیده بود، پیراهن تیره، کراوات مشکی و ژاکت تنگ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The horse ran its typical race, a slow start and a slower finish, and my uncle lost his wager.
[ترجمه گوگل]اسب مسابقه معمولی خود را دوید، شروعی آهسته و پایانی کندتر، و عمویم شرط خود را از دست داد
[ترجمه ترگمان]اسب مسابقه معمولی خود را شروع کرد، شروع کند و a کند، و عمویم شرط خود را باخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It was typical of the latecomer to conceal the real cause of his lateness.
[ترجمه گوگل]کتمان کردن علت واقعی تأخیر خود برای افراد دیرآمد معمول بود
[ترجمه ترگمان]درست مثل این بود که دیر وقت تاخیر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The villagers displayed the typical narrow-mindedness of a small community.
[ترجمه محمد امین] آن روستاییان، تعصب خاصِّ ( معمولِ، متداول در میان ) جوامع کوچک را به نمایش گذاشتند.
|
[ترجمه گوگل]روستاییان تنگ نظری معمولی یک جامعه کوچک را به نمایش گذاشتند
[ترجمه ترگمان]روستائیان کوته فکرانه یک جامعه کوچک را به نمایش گذاشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It was typical of her to forget.
[ترجمه Amin] فراموش کردن کار معمول او بود
|
[ترجمه محدثه فرومدی] فراموشی کار همیشگی اش بود
|
[ترجمه ناشناس :-)] از یاد بردن کار معمولی او بود
|
[ترجمه گوگل]برای او معمولی بود که فراموش کند
[ترجمه ترگمان]از همه بهتر بود که فراموش کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It's a typical action film with plenty of spectacular stunts.
[ترجمه گوگل]این یک فیلم اکشن معمولی با تعداد زیادی شیرینی دیدنی است
[ترجمه ترگمان]این یک فیلم اکشن و پر از نمایش های شگفت انگیز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Cheney is everyone's image of a typical cop: a big white guy, six foot, 220 pounds.
[ترجمه گوگل]چنی تصویر همه از یک پلیس معمولی است: یک مرد سفیدپوست بزرگ، شش پا، 220 پوند
[ترجمه ترگمان]چینی تصویر یک پلیس معمولی است: یک مرد سفید بزرگ، شش پا، ۲۲۰ پوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. This painting is typical of his early work.
[ترجمه Edris] این نقاشی نمونه ی از کار های قبلی اوست.
|
[ترجمه گوگل]این نقاشی نمونه کارهای اولیه اوست
[ترجمه ترگمان]این نقاشی نوعی از کاره ای اولیه او است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. They plan to recreate a typical English village in Japan.
[ترجمه گوگل]آنها قصد دارند یک دهکده معمولی انگلیسی در ژاپن را بازسازی کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها قصد دارند یک دهکده معمولی انگلیسی را در ژاپن بازسازی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. An eight-hour working day is still typical for many people.
[ترجمه گوگل]یک روز کاری هشت ساعته هنوز برای بسیاری از افراد معمولی است
[ترجمه ترگمان]یک روز کاری هشت ساعته هنوز برای بسیاری از مردم عادی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It's a typical country estate with a large house for the owner, farm buildings and estate workers' houses.
[ترجمه گوگل]این یک املاک روستایی معمولی با یک خانه بزرگ برای مالک، ساختمان های مزرعه و خانه های کارگران املاک است
[ترجمه ترگمان]این یک ملک روستایی معمولی است که خانه ای بزرگ برای مالک، ساختمان های مزرعه و کارگران املاک و مستغلات دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The weather at the moment is not typical for July.
[ترجمه نورا] آب و هوا الان برای ماه جولای معمولی نیست
|
[ترجمه گوگل]آب و هوا در حال حاضر برای ماه جولای معمولی نیست
[ترجمه ترگمان]آب و هوای آن لحظه برای ماه جولای معمول نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Botswana is not a typical African country.
[ترجمه گوگل]بوتسوانا یک کشور آفریقایی معمولی نیست
[ترجمه ترگمان]بوتسوانا یک کشور معمولی آفریقایی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The typical family structure of Freud's patients involved two parents and two children.
[ترجمه گوگل]ساختار خانواده معمولی بیماران فروید شامل دو والدین و دو فرزند بود
[ترجمه ترگمان]ساختار خانوادگی معمول بیماران فروید شامل دو پدر و مادر و دو کودک بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. He is a typical pupil; he is like most of the other pupils.
[ترجمه گوگل]او یک دانش آموز معمولی است او مانند بسیاری از دانش آموزان دیگر است
[ترجمه ترگمان]او یک شاگرد معمولی است؛ مانند بسیاری از شاگردان دیگر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. This meal is typical of local cookery.
[ترجمه گوگل]این غذا یک نوع غذای محلی است
[ترجمه ترگمان]این وعده غذایی نوعی غذای محلی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. This painting is typical of his work.
[ترجمه گوگل]این نقاشی نمونه کارهای اوست
[ترجمه ترگمان]این نقاشی نوعی از کارهایش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نوعی (صفت)
generic, typical

تخصصی

[سینما] نمونه وار
[عمران و معماری] وضعیت نمونه - سرمشق بارز - نمونه نوعی
[برق و الکترونیک] نوعی، نمونه، متعارف
[نساجی] نوبتی - برجسته - شاخص
[ریاضیات] نوعی، نمونه ای

انگلیسی به انگلیسی

• characteristic, representative, conforming to the expected, standard, classic
something that is typical of a particular thing or way of behaving shows the most usual characteristics of that thing or behaviour.
if you say that something is typical of a person, situation, or thing, you are criticizing or complaining about them, expressing the fact that they are as bad or as disappointing as you expected them to be.

پیشنهاد کاربران

متداول شایع
… and he’s a typical broker.
او به معنای واقعی یک دلال است.
در ترجمه این کلمه باید دقت بشه. ترجمه هایی مثل معمولی، نوعی و. . . خیلی منظور رو شفاف نمیرسونه. مثلا من واسه این جمله :
A typical inner city neighborhood
ترجیحاً کلمه typical رو بصورت صفت ترجمه نمیکنم چون توی فارسی معادل دقیقی نداریم. به معنایی داشتن مشخصه های معمول و کلیشه ای یک چیز.
...
[مشاهده متن کامل]

بجاش میگم "نمونه بارز یک محله پایین شهری"
یا
"یک محله پایین شهری واقعی"

معمولی
مثال: His behavior is typical of someone who lacks confidence.
رفتار او معمولی برای کسی است که اعتماد به نفس ندارد.
معمول، ویژگی معمول
عادت معمول
ویژگی همیشگی
نمونه ای از
مثالی از
معمول، عادی
علی حده
typical: نمونه
are typical of a : هستند نمونه ای از یک. . .
در کاربرد عامیانه به معنی: شانس ما رو ببین
معنی فرهنگ لانگمن
used to show that you are annoyed when something bad happens again, or when someone does something bad again
نمونه بارز، مثال آوردنی
Behaving in the way that you expect
Example: It's not typical of Gill to be so critical.
دور از انتظار است که گیل انتقاد کننده باشد.
مترادف با ordinary
متضاد:specil_particuler
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : typify / type
✅️ اسم ( noun ) : typology / type
✅️ صفت ( adjective ) : typical
✅️ قید ( adverb ) : typically
خصوصیت همیشگی، نُرم
مثل همیشه، همیشگی
it is typical of him to keep everybody waiting
منتظر گذاشتن بقیه کار همیشگیشه!
با توجه به ساختار واژه👈 typical👉
یک نوع متداول. . . ( نوعی و متداول )
مثال. . . a typical session
یک جلسه متداول ( یک نوع جلسه متداول. . . )
معمول
مخصوص
متعارف
نمادین
چگونگی
خصوصیت
خصلت
خصوصیت ثابت
خصوصیت همیشگی
خصلت همیشگی
خصلت معمول
اوضاع همیشگی
اوضاع معمول
وضع معمول
اوضاع احوال همیشگی
خصوصیت مورد انتظار
چیزی که ازشون می بینی و می شنوی
...
[مشاهده متن کامل]

( برای جاهایی که مثلا میگن تیپیکال مادر ایرانی یا تیپیکال پسرا با دوستاشون و . . . )

سوالی که ممکنه مطرح بشه اینه که آخرش معنی این کلمه کدامه :معمولی یا خاص. عادی یا ویژه
به این مثال توجه کنید:فرض کنید شما استادی دارید که در تدریس و حضور در کلاس بسیار وقت نشناس و نا منظم است. در موقع صحبت از تیپ شخصیتی این استاد, می گیم رفتار تیپیکال اون نامنظم بودنه.
...
[مشاهده متن کامل]

آیا سروقت حاضر نشدن و نامنظم بودن عادیه؟البته که خیر, اما در مورد این شخص این رفتار بخصوص و ویژه به صورت رفتار همیشگی و معمولی او درآمده و چیزیه که ما معمولا از او انتظار داریم.
فوتبالیستی که پس از هر گل زدن سه تا پشتک وارو میزنه , این رفتار, خاص اون یک نفر هست بین همه ی اعضا تیم, اما برای خودش یه رفتار عادی و معمولیه و ما هم هیچ وقت غیر از این انتظار نداریم.
در نتیجه اگر یک رفتار و منش یا خصوصیت در یک شخص, یک حیوان, گونه ای از جانداران یا یک شی به صورت مکرر دیده بشه اون خصوصیت میشه یک رفتار یا حالت عادی و معمولی چون برای ما اینگونه شناسایی شده.
بنابراین معنای این کلمه هم خاص و هم معمولیه, اما باید حواسمون باشه که منظورمان از معمولی یک خاص متداول است.

با of میاد بعضی موقع ها:
typical of
معنایش البته برایمان روشن است. چیزی که کلیشه ای و تکراری و متداول است. مثلا نمونه تیپیکال، آدم تیپیکال
از type برگرفته شده که به معنی نوع است. نوع انسان، نوع سگ. تیپیکال یعنی چیزی که نماینده همه افراد یک نوع باشد. یک خصلت که ویژگیهای شمار زیادی را نمایندگی میکند.
...
[مشاهده متن کامل]

من نویسندگان بزرگی را دیده ام که همان واژه اصلی یعنی تیپیکال یا تیپیک را به کار میبرند.

همیشگی
عادی
مرسوم، متداول
usual
having the distinctive qualities of a particular type of person or thing.
"a typical day"
characteristic of a particular person or thing.
"he brushed the incident aside with typical good humour"
...
[مشاهده متن کامل]

showing the characteristics expected of or popularly associated with a particular person or thing.
"you really are a typical journalist"

typical of: حاکی از
. representative as a symbol; symbolic
"the pit is typical of hell"
در روانشناسی: هنجار و نرمال
این واژه کی به معنی <<خاص>>هست و کی معنی<< معمولی>> رو داره؟
معمول - عادی - ویژه - خاص خود
منبع:کتاب 504
متداول، شاخص، نوعی
عادی
معمولی
گاهی همراه یه اسم معنی معروف و مشهور هم میده
مثل Typical Jim که یعنی جیم معروف
وقتی اول جمله به تنهایی باشه به معنی <طبق معمول="">
Type نوع
Typical نوعی
Typically نوعا
با usual معمول
Usually معمولا
اشتباه نگیرید
عادی
یا معمولی

این کلمه به معنی واژه ؛ خصوصیات؛ هم کاربرد دارد.

نمایانگر بودن، نشانگر بودن، نمایشگر بودن
مثل همیشه. طبق معمول.
Typical معنی این واژه بستگی به context ویا متن دارد ، مثلا The typical behavior این رفتار متداول و شاید در متنی دیگر این رفتار خاص معنی دهد ، بنابرین متن جمله ( sitiution , and speech act ، شرایطو کنش
...
[مشاهده متن کامل]
گفتاری در متن مهم است ) در مثالی دیگر می توان گفت ، بطور مثال نویسنده یک موضوعی را شرح و توضیح داده ، براینمه بتواند در پاراگراف بعدی بهتر عنوان کند از more typically یعنی بطور آشکارتر ، یا بطور بارزتر استفاده می کند .

Usual of a kind
عادی
Of a kind, usual
عادی، معمولی، خاص
Typical هیچ وقت به طور کامل برای من معنی نشد. در یک مورد من فکر می کنم وقتی می گوییم: this behaviour is typical of those people به فارسی یعنی از طرفی این رفتار، امری معمول و متداول در میان آن مردم است و از طرف دیگر این رفتار، خاصِّ آن مردم و ویژگی آن هاست ( به دلیل همان تداوم و همیشگی بودن ) . تا نظر دوستان چه باشد.
veritable
نمونه ی بارز
پلیمر: نمونه
As usual

They throw tomatoes at each other in a frenzy only atypical
اونها گوجه فرنگی هارا به شوخی به هم دیگر پرت میکردند
معمول
رایج
مخصوص
کلیشه ای
طبق روال معمول
مسبوق به سابقه
بارز، مشخص
سمبولیک
معمولی
average and normal
عادی
Having the usual qualities of particalar

of a kind
تمام عیار
Usuall
مثالی
شاخص
بارز
متداول
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٦٨)

بپرس