tuck

/ˈtək//tʌk/

معنی: نیرو، چین، زور، سجاف، تاه، تو گذاری، شیرینی مربا، بالازدگی، بالازنی، شدت زومندی، شمشیر نازک، تو گذاشتن
معانی دیگر: بالا زدن، تا کردن و تو زدن، تو کردن، (به طور گرم و نرم) در بستر (و غیره) قرار دادن، خوب بسته بندی کردن، خوب جا دادن، (راحت) جا گرفتن، غنودن، (سر کیسه یا لب ها وغیره را) چروکاندن، چروکیده کردن، چین انداختن (pucker هم می گویند)، (برای کوتاه کردن یا تزیین جامه) چین، تو گذاشتگی، تو گرفتن، (انگلیس - زبان دبستانی ها) خوراک، قاقا، شیرینی، (جامه) چین دوختن، پلیسه دار کردن، تا کردن و دوختن، (لبه ی پتو یا ملافه و غیره) دولا کردن، برگرداندن، (به ویژه در بستر یا هنگام شیرجه در آب) زانو را به سینه چسباندن، این عمل، (درون کشتی) عقبگاه، پسگاه (محلی که تیرهای کف کشتی در پاشنه به هم می رسند)، (قدیمی) شمشیر، (اسکاتلند)، طبل زدن، رنگ گرفتن، مخفف: tuxedo، روحیه، چین دادن یاجمع کردن انتهای طناب، درجای دنجقرارگرفتن یاقرار دادن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tucks, tucking, tucked
(1) تعریف: to gather up and push in or turn under the loose end or edge of (a shirt, blanket, or the like) so as to secure (often fol. by in, up, or the like).
مشابه: gather, insert, neaten, put, smooth, stick, stuff

(2) تعریف: to place in a snug or secure spot.
مترادف: stow
مشابه: conceal, cram, embed, hide, insert, place, put, secrete, stick, stuff

- She tucked the list into her pocket.
[ترجمه گوگل] لیست را در جیبش گذاشت
[ترجمه ترگمان] فهرست را در جیبش گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to cover snugly with bedclothes.
مشابه: cover, enwrap, muffle, swaddle, swathe

- It's time to tuck the children into bed.
[ترجمه گوگل] وقت آن است که بچه ها را در رختخواب بخوابانیم
[ترجمه ترگمان] وقتش است که بچه ها را به رختخواب ببریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to pull or gather up into or as into a fold or folds (usu. fol. by in, up, or the like).
مترادف: fold
مشابه: crease, crinkle, double, gather, pucker, ruffle, wrinkle

(5) تعریف: to stitch a fold or folds in.
مترادف: gather
مشابه: hem, plait, pleat
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to make folds or tucks in something.
مشابه: crinkle, fold, pucker
اسم ( noun )
(1) تعریف: something that has been folded or tucked.
مترادف: fold
مشابه: crease, crinkle, flap, gather, pinch, pucker, ruffle, wrinkle

(2) تعریف: a flat fold or pleat stitched in place in a garment.
مترادف: fold, plait, pleat
مشابه: hem

(3) تعریف: an act of tucking.
مترادف: fold
مشابه: gathering, insertion

(4) تعریف: a body position with the knees close to the chest, used in some sports such as skiing and diving.
مشابه: stoop

جمله های نمونه

1. tuck away
(عامیانه) 1- با اشتها خوردن،زیاد خوردن،چپاندن

2. tuck in
(به ویژه شکم یا چانه ی خود را) تو کشیدن،تو گرفتن

3. tuck into
با ولع خوردن،با اشتها خوردن

4. to tuck a baby in bed
بچه را خوب در بستر جایگزین کردن

5. to tuck shoes in a suitcase
کفش ها را در چمدان جا دادن

6. to tuck up one's skirt for wading
برای گذشتن از آب دامن خود را بالا زدن

7. nip and tuck
(مسابقه یا عمل و غیره) دارای عاقبت نا معلوم،دارای نیرو یا امتیاز تقریبا برابر

8. to take a tuck in a skirt
دامن را تو گرفتن

9. The boy can tuck away a lot of food in one meal.
[ترجمه گوگل]پسر می تواند مقدار زیادی غذا را در یک وعده غذایی جمع کند
[ترجمه ترگمان]پسر می تواند غذای بسیاری را در یک وعده غذا کنار بگذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Tuck the flap of the envelope in.
[ترجمه فاطمه عبدی] زبانه پاکت رو بزن تو.
|
[ترجمه ل اسحاقی] لبه پاکت را تو بده
|
[ترجمه گوگل]دریچه پاکت را داخل آن فرو کنید
[ترجمه ترگمان] تاک پاکت رو وارد کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. We could take a tuck in the waist to give it a more fitted look.
[ترجمه ل اسحاقی] ما میتوانیم یک پیلی ( چین ) در کمر دامن بدهیم تا ظاهر چسب تری به آن بدهیم. ( تا تنگتر بنظر برسد )
|
[ترجمه گوگل]می‌توانیم کمر را به هم ببندیم تا ظاهری متناسب‌تر به آن بدهیم
[ترجمه ترگمان]می توانیم یک تاک را تا کمر در نظر بگیریم تا آن را بهتر ببینیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I'll tuck your sheets in for you. How's that? Comfortable?
[ترجمه گوگل]ملحفه هایت را برایت می چینم چطور است؟ راحت؟
[ترجمه ترگمان]I را برایت خواهم بست چطوره؟ راحتی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His photographic memory enabled him to tuck away yards of facts.
[ترجمه ل اسحاقی] حافظه تصویری او ، او را قادر می ساخت که حقایق زیادی را به ذهن بسپارد.
|
[ترجمه گوگل]حافظه عکاسی او را قادر ساخت تا چند متری از حقایق را پنهان کند
[ترجمه ترگمان]حافظه تصویری که داشت او را قادر ساخت که چند یارد حقیقت را دور کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It was nip and tuck as to who would win the playoffs, but Denver's determination helped them to beat a tough Washington team.
[ترجمه ل اسحاقی] بازی تقریبا برابر بود و مشخص نبود که پیروز خواهد شد ولی اراده قوی تیم دنور به آنها کمک کرد تیم قوی واشنگتن را شکست دهند
|
[ترجمه گوگل]در مورد اینکه چه کسی در پلی آف پیروز می شود، نمی دانستند، اما عزم دنور به آنها کمک کرد تا یک تیم سخت واشنگتن را شکست دهند
[ترجمه ترگمان]اما تیم دنور به آن ها کمک کرد تا تیم سرسخت واشنگتن را شکست دهند اما تصمیم دنور به آن ها کمک کرد تا تیم سرسخت واشنگتن را شکست دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Tuck in, it's the last hot food you'll get for a while.
[ترجمه فاطمه عبدی] هر چی می تونی بخور، این آخرین غذای گرمیه که تا یه مدت گیرت میاد.
|
[ترجمه گوگل]حوصله کنید، این آخرین غذای گرمی است که برای مدتی می گیرید
[ترجمه ترگمان]تاک آخرین غذایی است که برای مدتی می گیری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نیرو (اسم)
gut, strength, might, energy, force, power, pep, breath, vigor, blood, brawn, thrust, tuck, zip, vim, leverage, tonus, puissance, vis

چین (اسم)
flexure, offset, fold, fringe, frill, crispiness, chitlings, crease, wrinkle, fluting, crimp, chitlins, chitterlings, furbelow, lock, pucker, plication, plica, plait, tuck, pleat

زور (اسم)
strength, might, energy, force, violence, power, vivacity, hustle, zing, strain, vigor, pressure, thrust, push, dint, tuck, zip, vim, stunt, vis

سجاف (اسم)
fringe, list, hem, edging, tuck

تاه (اسم)
fold, ply, plication, plica, plait, tuck, plicae

تو گذاری (اسم)
tuck, indention

شیرینی مربا (اسم)
tuck

بالازدگی (اسم)
tuck

بالازنی (اسم)
tuck

شدت زومندی (اسم)
tuck

شمشیر نازک (اسم)
tuck

تو گذاشتن (فعل)
tuck, reef knot

تخصصی

[نساجی] چین دادن - جمع کردن - حلقه نیم بافت در بافندگی حلقوی - حلقه قلاب زده و کامل نشده در بافندگی حلقوی

انگلیسی به انگلیسی

• put into a small or narrow place, thrust into, push in the ends of, insert; draw up in folds, pleat

پیشنهاد کاربران

Tuck tail and run : دمت را بگذار روی کولت و فرار کن
تاه، بالازدگی، بالازنی، توگذاری، شیرینی مربا، روحیه، چین دادن یاجمع کردن انتهای طناب، توگذاشتن، نیرو، زور، شدت زومندی، درجای دنج قرارگرفتن یاقرار دادن، شمشیر نازک، ورزش: پای عقبی را پشت پای جلویی بردن پیش از فشار با هر دو پا، خمیدگی بدن، شیرجه جمع
...
[مشاهده متن کامل]

زمانی که پیراهن طرف از شلوارش بیرون زده بهش میگیم tuck your shirt یعنی پیراهنتو بکن داخل

پاها را به سمت بدن بردن مثلا در اسب که پاهاشو موقع پریدن از موانع بالا میکشه یا موقع راه رفتنش این کارو میکنه
جاساز کردن
Tuck into - tuck under
I tucked my shirt into my trousers
She tucked the bottom of the sheet under the mattress
مثلا وقتی دستها را جمع می کنیم و آنها را به بدنمان می چسبانیم می گوییم tuck کرده ایم.
جمع کردن
چروکیده کردن و جمع و جور کردن
( چیزی را داخل لباس ) مخفی کردن
قرار دادن
آرنج را به سینه چسباندن ( در ورزش شنا روی زمین )
tuck ( هوافضا )
واژه مصوب: فروکش 2
تعریف: گشتاور ناخواستۀ هواگرد در سرعت بالا که می تواند به سقوط شیرجه ای هواگرد منجر شود
گنجاندن
تو گذاشتن
داخل گذاشتن
he tucked his shirt into his trousers
او لباسش را داخل شلوارش کرده بود
گاهی به معنی زیر بغل زدن چیزی
مثال
She tucked the newspaper under her arm.
او روزنامه را زیر بغلش زد.
فرو کردن
محاوره و خودمانی
جا کردن، چپوندن
[ Jack tucked his shirt in ]
[ She tucked an unruly lock of hair behind her ear ]
[ Giles was tucking his pile of books under his arm ]
[ He took the glasses off and tucked them in his pocket ]
...
[مشاهده متن کامل]

تا زدن یا فرو کردن به داخل بویژه در مورد کاغذ یا پارچه
جمع و جور کردن در یک فضای کوچک
تو گذاری

to put something into a small space, especially in order to protect, hide, carry, or hold it
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس