اسم ( noun )
• (1) تعریف: a journey, voyage, or excursion.
• مترادف: journey
• مشابه: drive, excursion, expedition, jaunt, junket, outing, passage, pilgrimage, ride, tour, trek, voyage
• مترادف: journey
• مشابه: drive, excursion, expedition, jaunt, junket, outing, passage, pilgrimage, ride, tour, trek, voyage
- We're planning a trip to New York next week.
[ترجمه گوگل] هفته آینده قصد سفر به نیویورک را داریم
[ترجمه ترگمان] هفته آینده برای سفر به نیویورک برنامه ریزی می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هفته آینده برای سفر به نیویورک برنامه ریزی می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She made two business trips to China last year.
[ترجمه گوگل] او سال گذشته دو سفر کاری به چین داشت
[ترجمه ترگمان] او سال گذشته دو سفر تجاری به چین انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او سال گذشته دو سفر تجاری به چین انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I've always wanted to take a trip to South America to see the Andes.
[ترجمه گوگل] من همیشه دوست داشتم برای دیدن کوه های آند به آمریکای جنوبی سفر کنم
[ترجمه ترگمان] من همیشه می خواستم به آمریکای جنوبی سفر کنم تا کوه های آند را ببینم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من همیشه می خواستم به آمریکای جنوبی سفر کنم تا کوه های آند را ببینم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a short journey from one point to another.
• مترادف: run
• مشابه: commute, drive, errand, excursion, foray, hop, jaunt, journey, ride, spin, stroll, walk
• مترادف: run
• مشابه: commute, drive, errand, excursion, foray, hop, jaunt, journey, ride, spin, stroll, walk
- I had to make a second trip to the store today because I forgot something.
[ترجمه گوگل] امروز مجبور شدم برای دومین بار به فروشگاه بروم زیرا چیزی را فراموش کرده بودم
[ترجمه ترگمان] امروز مجبور شدم یه بار دیگه برم فروشگاه چون یه چیزی رو یادم رفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] امروز مجبور شدم یه بار دیگه برم فروشگاه چون یه چیزی رو یادم رفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a misstep causing one to stumble or fall.
• مترادف: misstep, stumble
• مشابه: drop, fall, flip, flop, header, lurch, slide, slip, spill, sprawl, stagger, tumble
• مترادف: misstep, stumble
• مشابه: drop, fall, flip, flop, header, lurch, slide, slip, spill, sprawl, stagger, tumble
- A trip on the stairs caused him to break a leg.
[ترجمه محسن] لیز خوردن او روی پله ها باعث شکستن پایش شد.|
[ترجمه راد] لغزیدن روی پله باعث شکستن پایش شد.|
[ترجمه گوگل] رفت و آمد روی پله ها باعث شد پای او بشکند[ترجمه ترگمان] یک سفر روی پلکان باعث شد که پایش بشکند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: an action that causes someone to stumble or fall.
• مشابه: hindrance, obstruction
• مشابه: hindrance, obstruction
• (5) تعریف: (slang) euphoria, hallucinations, or the like experienced under a drug, particularly that of the drug LSD, or the period of such an experience.
• مشابه: euphoria, hallucination, high, rush
• مشابه: euphoria, hallucination, high, rush
- During her last trip, she thought there was a zebra in her room.
[ترجمه گوگل] در آخرین سفرش فکر کرد در اتاقش گورخری هست
[ترجمه ترگمان] در آخرین سفر، فکر می کرد یک گورخر تو اتاقش هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در آخرین سفر، فکر می کرد یک گورخر تو اتاقش هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was having such a bad trip that he was suddenly in terror of all of us.
[ترجمه گوگل] آنقدر سفر بدی داشت که ناگهان وحشت همه ما را گرفت
[ترجمه ترگمان] او سفر بدی کرده بود که ناگهان در وحشت همه ما بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او سفر بدی کرده بود که ناگهان در وحشت همه ما بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: (slang) a particularly exciting, odd, or fascinating experience or person.
- Being in that notorious part of the city at three in the morning was quite a trip.
[ترجمه فاطمه عبدی] رفتن به آن جای بدنام شهر ساعت سه و نیم صبح واقعا دیوانه بازی بود.|
[ترجمه گوگل] حضور در آن قسمت بدنام شهر در ساعت سه بامداد یک سفر کاملاً سخت بود[ترجمه ترگمان] بودن در آن قسمت بدنام شهر در ساعت سه صبح خیلی خوب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Wow! That guy with the snakes is a real trip.
[ترجمه گوگل] وای! آن مرد با مارها یک سفر واقعی است
[ترجمه ترگمان] ! وای اون یارو با مارها یه سفر واقعیه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ! وای اون یارو با مارها یه سفر واقعیه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: (slang) a phase involving intense interest or fascination with something.
• مشابه: obsession
• مشابه: obsession
- I've been on this early Beatles trip recently.
[ترجمه گوگل] من اخیراً در این سفر اولیه بیتلز بودم
[ترجمه ترگمان] اخیرا در این سفر اولیه بیتلز قرار گرفته ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اخیرا در این سفر اولیه بیتلز قرار گرفته ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: (slang) a path that one takes in life.
• مشابه: bag, lifestyle, path, phase, situation, thing
• مشابه: bag, lifestyle, path, phase, situation, thing
- He's on a self-discovery trip these days.
[ترجمه گوگل] او این روزها در یک سفر خودیابی است
[ترجمه ترگمان] او این روزها در سفر اکتشافی خودش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او این روزها در سفر اکتشافی خودش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- What kind of trip are you on now, man? Have you gone back to Marxism?
[ترجمه گوگل] الان در چه سفری هستی مرد؟ آیا به مارکسیسم برگشته اید؟
[ترجمه ترگمان] الان دیگه چه جور سفری هستی، مرد؟ به مارکسیسم برگشتی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] الان دیگه چه جور سفری هستی، مرد؟ به مارکسیسم برگشتی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (9) تعریف: an error; mistake.
• مترادف: error, fault, mistake, stumble
• مشابه: blunder, boner, faux pas, flub, fluff, gaffe, goof, indiscretion, lapse, misstep, muff, oversight, peccadillo, slip
• مترادف: error, fault, mistake, stumble
• مشابه: blunder, boner, faux pas, flub, fluff, gaffe, goof, indiscretion, lapse, misstep, muff, oversight, peccadillo, slip
• (10) تعریف: a skip, dance, or nimble movement of the feet.
• مترادف: prance, scamper, skip
• مشابه: caper, dance, frisk, frolic, gambol, hop, romp, strut
• مترادف: prance, scamper, skip
• مشابه: caper, dance, frisk, frolic, gambol, hop, romp, strut
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: trips, tripping, tripped
حالات: trips, tripping, tripped
• (1) تعریف: to stumble or fall, often because of there being something unseen in one's path.
• مترادف: stumble, topple
• مشابه: fall, falter, flip, flop, lose one's balance, lurch, pitch, slide, slip, sprawl, stagger, tumble
• مترادف: stumble, topple
• مشابه: fall, falter, flip, flop, lose one's balance, lurch, pitch, slide, slip, sprawl, stagger, tumble
- He tripped over the extension cord.
[ترجمه گوگل] روی سیم کشش کوبید
[ترجمه ترگمان] پایش روی سیم رابط گیر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پایش روی سیم رابط گیر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She had nearly won the race when she suddenly tripped.
[ترجمه گوگل] او تقریباً در مسابقه پیروز شده بود که ناگهان زمین خورد
[ترجمه ترگمان] او تقریبا مسابقه را برده بود که ناگهان لیز خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او تقریبا مسابقه را برده بود که ناگهان لیز خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to make a mistake; falter.
• مترادف: err, falter, stumble
• مشابه: blunder, bungle, flounder, flub, fluff, foul up, goof, muff, slip, stagger
• مترادف: err, falter, stumble
• مشابه: blunder, bungle, flounder, flub, fluff, foul up, goof, muff, slip, stagger
- Nervousness made him trip on his words.
[ترجمه فاطمه عبدی] عصبی بودنش او را به لکنت انداخت.|
[ترجمه گوگل] عصبی بودن او را به حرف هایش واداشت[ترجمه ترگمان] عصبانیت او را عصبانی کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to dance, skip, or step nimbly.
• مترادف: dance, prance, scamper, skip
• مشابه: boogie, caper, cavort, frisk, frolic, gambol, hop, romp, strut
• مترادف: dance, prance, scamper, skip
• مشابه: boogie, caper, cavort, frisk, frolic, gambol, hop, romp, strut
- They tripped merrily down the street.
[ترجمه گوگل] آنها با خوشحالی در خیابان رد شدند
[ترجمه ترگمان] با خوشحالی از خیابان پایین رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با خوشحالی از خیابان پایین رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: (slang) to experience the euphoric or hallucinatory effects of a drug.
• مشابه: hallucinate, wig out
• مشابه: hallucinate, wig out
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to cause to fall or stumble.
• مترادف: tumble
• مشابه: fell, flip, spill, throw, tip over, topple, upset
• مترادف: tumble
• مشابه: fell, flip, spill, throw, tip over, topple, upset
- The fleeing suspect tripped the police officer by throwing a bicycle in his path.
[ترجمه گوگل] مظنون متواری با پرتاب دوچرخه در مسیر مامور پلیس، او را زیر پا گذاشت
[ترجمه ترگمان] مظنون فراری با پرتاب یک دوچرخه در مسیر خود به افسر پلیس برخورد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مظنون فراری با پرتاب یک دوچرخه در مسیر خود به افسر پلیس برخورد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A low branch tripped me as I was hiking in the woods.
[ترجمه گوگل] در حالی که در جنگل قدم می زدم، شاخه ای کم ارتفاع مرا زمین خورد
[ترجمه ترگمان] وقتی داشتم توی جنگل پیاده روی می کردم یک شاخه گل مرا به زمین انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی داشتم توی جنگل پیاده روی می کردم یک شاخه گل مرا به زمین انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to cause to fail or falter (often followed by "up").
• مترادف: foul up, thwart
• مشابه: confuse, disconcert, halt, hinder, obstruct, throw
• مترادف: foul up, thwart
• مشابه: confuse, disconcert, halt, hinder, obstruct, throw
- That somewhat ambiguous question at the end is what tripped up a lot of the students.
[ترجمه گوگل] آن سوال تا حدی مبهم در پایان این است که چه چیزی بسیاری از دانش آموزان را غافلگیر کرده است
[ترجمه ترگمان] این سوال تا حدی مبهم در پایان چیزی است که به تعداد زیادی از دانش آموزان مبتلا شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این سوال تا حدی مبهم در پایان چیزی است که به تعداد زیادی از دانش آموزان مبتلا شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to catch in a mistake or inconsistency (often followed by "up").
• مترادف: outsmart, trap
• مشابه: catch, fool, hook, outfox, outwit, snare, trick
• مترادف: outsmart, trap
• مشابه: catch, fool, hook, outfox, outwit, snare, trick
- The attorney was clearly trying to trip up the witness.
[ترجمه گوگل] وکیل به وضوح در تلاش بود تا شاهد را از بین ببرد
[ترجمه ترگمان] وکیل مدافع به وضوح قصد داشت شاهد ماجرا باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وکیل مدافع به وضوح قصد داشت شاهد ماجرا باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to release a trigger or switch, thereby setting (something) in motion or operation.
• مترادف: activate, switch on, trigger
• مشابه: flip, pull, release, start, throw
• مترادف: activate, switch on, trigger
• مشابه: flip, pull, release, start, throw
- The cat tripped the burglar alarm.
[ترجمه گوگل] گربه زنگ دزد را قطع کرد
[ترجمه ترگمان] گربه زنگ خطر را به صدا درآورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گربه زنگ خطر را به صدا درآورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید