اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act of buying and selling commodities, or all such acts collectively; commerce.
• مترادف: commerce
• مشابه: business, dealings, exchange, traffic, transaction, truck
• مترادف: commerce
• مشابه: business, dealings, exchange, traffic, transaction, truck
- There is a good deal of trade between the United States and Mexico.
[ترجمه گوگل] تجارت خوبی بین ایالات متحده و مکزیک وجود دارد
[ترجمه ترگمان] تجارت بسیار زیادی بین ایالات متحده و مکزیک وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تجارت بسیار زیادی بین ایالات متحده و مکزیک وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The new treaty will strongly affect trade between the two countries.
[ترجمه گوگل] معاهده جدید به شدت بر تجارت بین دو کشور تأثیر خواهد گذاشت
[ترجمه ترگمان] معاهده جدید به شدت بر تجارت بین دو کشور تاثیر خواهد گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] معاهده جدید به شدت بر تجارت بین دو کشور تاثیر خواهد گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Trade is generally brisk at the flea market on Saturdays.
[ترجمه گوگل] به طور کلی تجارت در روزهای شنبه در بازارهای فروش سریع است
[ترجمه ترگمان] در بازار کهنه فروشان در روزه ای شنبه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در بازار کهنه فروشان در روزه ای شنبه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the act of exchanging one thing for another without the exchange of money.
- My car for his truck was a good trade.
[ترجمه Aydin Jz] ماشین من در قبال کامیون او معامله خوبی بود|
[ترجمه گوگل] ماشین من برای کامیون او تجارت خوبی بود[ترجمه ترگمان] ماشین من برای ماشینش یه معامله خوب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a means of livelihood that involves buying or selling of goods or services; business.
• مترادف: business, livelihood, m�tier, occupation
• مشابه: calling, craft, employment, line, living, metier, profession, pursuit, vocation, work
• مترادف: business, livelihood, m�tier, occupation
• مشابه: calling, craft, employment, line, living, metier, profession, pursuit, vocation, work
- Selling car insurance was a trade that my mother was well-suited to.
[ترجمه گوگل] فروش بیمه اتومبیل حرفه ای بود که مادرم به آن علاقه داشت
[ترجمه ترگمان] بیمه اتومبیل تجارتی بود که مادرم برای من مناسب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بیمه اتومبیل تجارتی بود که مادرم برای من مناسب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: an occupation involving manual skill; craft.
• مترادف: craft, skill
• مشابه: handicraft
• مترادف: craft, skill
• مشابه: handicraft
- His parents thought he should go into a trade such as carpentry or plumbing.
[ترجمه امید] پدر و مادرش گمان میکردند که او باید به یک پیشه و کار یدی ( دستی ) مانند لوله کشی یا نجاری برود|
[ترجمه گوگل] پدر و مادرش فکر می کردند که او باید به حرفه ای مانند نجاری یا لوله کشی برود[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش فکر می کردند که او باید به یک معامله، نجاری یا لوله کشی وارد شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: the members of a particular occupation collectively.
• مترادف: craft, profession
• مشابه: field, guild
• مترادف: craft, profession
• مشابه: field, guild
- He is well known among his trade.
[ترجمه امید] او در میان هم صنفی هایش به خوبی شناخته شده است|
[ترجمه گوگل] او در میان حرفه خود شناخته شده است[ترجمه ترگمان] او در میان تجارتش به خوبی شناخته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: trades, trading, traded
حالات: trades, trading, traded
• (1) تعریف: to buy and sell.
• مترادف: deal in, merchandise
• مشابه: buy, exchange, hawk, offer, peddle, sell, vend
• مترادف: deal in, merchandise
• مشابه: buy, exchange, hawk, offer, peddle, sell, vend
- She trades shares in the stock market.
[ترجمه گوگل] او سهام را در بازار سهام معامله می کند
[ترجمه ترگمان] او سهام را در بازار سهام سرمایه گذاری می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او سهام را در بازار سهام سرمایه گذاری می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to exchange.
• مترادف: exchange, interchange, reciprocate, swap
• مشابه: bargain, barter, change, convert, switch, truck
• مترادف: exchange, interchange, reciprocate, swap
• مشابه: bargain, barter, change, convert, switch, truck
- The two children often trade lunches at school.
[ترجمه گوگل] این دو کودک اغلب ناهار را در مدرسه عوض می کنند
[ترجمه ترگمان] این دو کودک اغلب در مدرسه ناهار می خورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این دو کودک اغلب در مدرسه ناهار می خورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'll trade you my hat for your scarf.
[ترجمه Amirreza F7] من کلاهم را با شال تو معامله خواهم کرد|
[ترجمه گوگل] کلاهم را با روسریت عوض می کنم[ترجمه ترگمان] کلاهم را برای you معامله می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They traded insults, but they didn't get into a fist fight.
[ترجمه گوگل] آنها توهین می کردند، اما با مشت درگیر نشدند
[ترجمه ترگمان] آن ها insults را عوض کردند، اما با مشت وارد جنگ نشدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها insults را عوض کردند، اما با مشت وارد جنگ نشدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: tradable (tradeable) (adj.), tradeless (adj.)
مشتقات: tradable (tradeable) (adj.), tradeless (adj.)
• (1) تعریف: to engage in a trade, occupation, or profession.
• مشابه: deal, work
• مشابه: deal, work
- As plumbers, we've been trading in this town for over twenty years.
[ترجمه گوگل] ما به عنوان لوله کش، بیش از بیست سال است که در این شهر تجارت می کنیم
[ترجمه ترگمان] به عنوان لوله کشی، ما بیش از بیست سال در این شهر تجارت کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به عنوان لوله کشی، ما بیش از بیست سال در این شهر تجارت کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to make an exchange of one thing for another.
• مترادف: exchange, swap
• مشابه: barter, change, switch, truck
• مترادف: exchange, swap
• مشابه: barter, change, switch, truck
- If you don't like it, you can always trade with somebody.
[ترجمه گوگل] اگر آن را دوست ندارید، همیشه می توانید با کسی معامله کنید
[ترجمه ترگمان] اگر از آن خوشت نیاید، می توانی همیشه با کسی معامله کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اگر از آن خوشت نیاید، می توانی همیشه با کسی معامله کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to do one's buying.
• مترادف: buy, shop
• مشابه: deal
• مترادف: buy, shop
• مشابه: deal
- I always try to trade at locally-owned businesses.
[ترجمه گوگل] من همیشه سعی می کنم در مشاغل محلی تجارت کنم
[ترجمه ترگمان] من همیشه سعی می کنم به تجارت های متعلق به خودم تجارت کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من همیشه سعی می کنم به تجارت های متعلق به خودم تجارت کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to carry out a business of selling; deal; traffic (usu. fol. by "in").
• مترادف: deal, traffic
• مترادف: deal, traffic
- He trades in used furniture and makes a good living at it.
[ترجمه گوگل] او مبل دست دوم را تجارت می کند و از این طریق امرار معاش می کند
[ترجمه ترگمان] او با اثاثیه مورد استفاده معامله می کند و زندگی خوبی را در آن به وجود می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او با اثاثیه مورد استفاده معامله می کند و زندگی خوبی را در آن به وجود می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Some of these criminals trade in drugs.
[ترجمه گوگل] برخی از این جنایتکاران به تجارت مواد مخدر می پردازند
[ترجمه ترگمان] برخی از این تبهکاران در مواد مخدر تجارت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برخی از این تبهکاران در مواد مخدر تجارت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید