test

/ˈtest//test/

معنی: ازمایش، بته، بوته، معیار، ازمون، محک، ازمایش کردن، امتحان کردن، ازمودن کردن، محک زدن، ازمودن، عیار گرفتن
معانی دیگر: مخفف: عهد (مثلا عهد عتیق)، آزمایش، آزمون، امتحان، تست، سنجش، آزمونه، (مجازی) وسیله ی سنجش، آزمون کردن، آزمایش کردن، سنجیدن، (در نتیجه ی آزمایش) حایز مقام یا رتبه ی معینی شدن، سوگند، بیعت، (در اصل) رجوع شود به: cupel، (فلز را در بوته یا قال) پالودن، تصفیه کردن، آزمایشی، به منظور آزمایش، امتحانی، (برخی جانوران بی مهره) پوسته، لاکچه، سخت پوسته

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a means of trial or of measuring the quality or presence of something.
مترادف: analysis, trial
مشابه: attempt, check, criterion, essay, examination, inspection, probe, proof, tryout

- The doctor ordered some blood tests for the patient.
[ترجمه گوگل] دکتر برای بیمار چند آزمایش خون تجویز کرد
[ترجمه ترگمان] دکتر یه سری آزمایش خون برای بیمار تجویز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Tests showed that the water was safe for drinking.
[ترجمه گوگل] آزمایشات نشان داد که آب برای آشامیدن سالم است
[ترجمه ترگمان] آزمایش ها نشان دادند که آب برای نوشیدن ایمن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a formal examination to determine someone's knowledge or competency.
مترادف: examination
مشابه: assessment, comprehensive, final, midterm, prelim, quiz

- The test will cover the first six chapters of the textbook.
[ترجمه گوگل] این آزمون شامل شش فصل اول کتاب درسی خواهد بود
[ترجمه ترگمان] این آزمایش شش فصل اول کتاب درسی را پوشش خواهد داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I hope he passes his driver's test tomorrow; he failed it the first time he took it.
[ترجمه گوگل] امیدوارم فردا در آزمون رانندگیش قبول شود اولین باری که آن را گرفت شکست خورد
[ترجمه ترگمان] امیدوارم فردا امتحان راننده را رد کند؛ اولین باری که آن را گرفت شکست خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- How many questions were on the test?
[ترجمه دلناز فرهمند] چند سوال در امتحان وجود دارد؟
|
[ترجمه گوگل] چند سوال در آزمون بود؟
[ترجمه ترگمان] چند تا سوال در آزمون بود؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The test was on the causes of the Civil War.
[ترجمه گوگل] این آزمایش در مورد علل جنگ داخلی بود
[ترجمه ترگمان] این آزمایش بر پایه علل جنگ داخلی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tests, testing, tested
(1) تعریف: to subject to a trial in order to measure the quality or presence of.
مترادف: analyze, assay, evaluate, examine, investigate, probe
مشابه: appraise, assess, essay, inspect, proof, quiz, scrutinize, try, try out

- The eye doctor tested my vision.
[ترجمه گوگل] چشم پزشک بینایی من را آزمایش کرد
[ترجمه ترگمان] پزشک چشم دید من را آزمایش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was ready to test her hypothesis.
[ترجمه گوگل] او آماده بود تا فرضیه خود را آزمایش کند
[ترجمه ترگمان] آماده بود که hypothesis را آزمایش کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The geologists tested the rock samples for evidence of certain microorganisms.
[ترجمه گوگل] زمین شناسان نمونه های سنگ را برای شواهدی از میکروارگانیسم های خاص آزمایش کردند
[ترجمه ترگمان] زمین شناسان نمونه های سنگ را برای نشان دادن ارگانیسم های خاص مورد آزمایش قرار دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to subject to an examination in order to evaluate knowledge or competency.

- The students will be tested on their fluency in the Russian language before being admitted to the overseas program.
[ترجمه گوگل] دانش آموزان قبل از پذیرش در برنامه خارج از کشور از نظر تسلط به زبان روسی مورد آزمایش قرار می گیرند
[ترجمه ترگمان] پیش از پذیرش این برنامه در خارج از کشور، دانش آموزان براساس شیوایی خود در زبان روسی مورد آزمایش قرار خواهند گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her piano teacher frequently tests her on her scales.
[ترجمه M] معلم پیانواش او ( دانش آموز ) را با معیار های خود بارها محک زد
|
[ترجمه گوگل] معلم پیانوی او مرتباً او را روی ترازوی خود آزمایش می کند
[ترجمه ترگمان] معلم پیانو او بارها او را در مقیاس ها تست می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: testable (adj.), testability (n.)
(1) تعریف: to undergo an examination, or receive a specified result from an evaluation or analysis.

- The students are studying hard now because they are all testing next week.
[ترجمه گوگل] دانش آموزان در حال حاضر به سختی درس می خوانند زیرا همه آنها هفته آینده امتحان می دهند
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان اکنون سخت درس می خوانند چون همه آن ها هفته آینده تست می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Fortunately, she tested negative for the disease.
[ترجمه گوگل] خوشبختانه آزمایش این بیماری منفی شد
[ترجمه ترگمان] خوشبختانه او آزمایش منفی برای این بیماری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to be graded or scored as to one's ability.
مشابه: perform, score

- The teacher was proud that his students tested well on the state exam.
[ترجمه گوگل] معلم به این افتخار می کرد که دانش آموزانش در آزمون دولتی خوب امتحان می دادند
[ترجمه ترگمان] معلم مغرور بود که دانش آموزانش موفق به امتحان در امتحان دولتی شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to administer a test or examination in order to diagnose, evaluate, or discover the presence of something (fol. by "for").
مشابه: investigate, probe

- The clinic tests for tuberculosis.
[ترجمه گوگل] آزمایشات کلینیک برای سل
[ترجمه ترگمان] کلینیک برای بیماری سل آزمایش می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: the hard, protective outer covering of certain invertebrates.

جمله های نمونه

1. test of experience
محک تجربه

2. test scores
نمرات امتحانی

3. test match
(بازی های راگبی و کریکت) مسابقه ی بین المللی (معمولا یکی از چندین مسابقه)

4. test the water(s)
آزمودن،اکتشاف کردن،مزه ی دهن کسی را فهمیدن،(کاری را) به طور آزمایشی انجام دادن

5. aptitude test
آزمون استعداد

6. inkblot test
آزمون لکه های جوهر

7. the test was positive: you are pregnant
نتیجه آزمایش مثبت بود: شما آبستن هستید.

8. to test for blood suger
برای (سنجش) قند خون را مورد آزمایش قرار دادن

9. to test the feel of the cloth
(با دست مالی) نرمی و زبری پارچه را سنجیدن

10. to test the purity of gold
بی غشی طلا را آزمودن

11. achievement test
آزمون پیشرفت تحصیلی

12. endurance test
آزمون پایداری،مسابقه ی استقامت

13. personality test
(آموزش - روان شناسی) آزمون شخصیت

14. a blood test
آزمایش خون

15. a blood test is obligatory
آزمایش خون الزامی است.

16. a double-blind test
آزمایش دو سوکور

17. a grueling test
آزمونی طاقت فرسا

18. a litmus test for election candidates
آزمون نهاد نمای نامزدهای انتخاباتی

19. a mid-term test
امتحان وسط نیمسال

20. a polygraph test
آزمون دروغ یابی

21. a rugged test
آزمایش مهارت و طاقت

22. a severe test
آزمون دشوار

23. a spot test
آزمایش بدون نقشه

24. a stepped test
آزمون مرحله ای

25. a supreme test of his courage
آزمون نهایی شجاعت او

26. a tough test
آزمون دشوار

27. an easy test
آزمون آسان

28. an intelligence test
آزمون هوش

29. an objective test
آزمون عینی

30. failing the test made quite a dent in his ego
رد شدن در امتحان غرور او را جریحه دار کرد.

31. let us test the acidity of this vinegar
بیایید میزان اسیدی بودن این سرکه را بسنجیم.

32. limit comparison test
آزمون مقایسه ای حدی

33. scholastic aptitude test (sat)
آزمون استعداد تحصیلی

34. that written test was murder!
آن امتحان کتبی کشنده بود!

35. the nuclear test ban treaty
قرارداد منع آزمایش های اتمی

36. the nuclear test freeze
متوقف کردن (ایستانش) آزمایش های هسته ای

37. variance ratio test
آزمون نسبت واریانس

38. stand the test of time
در اثر مرور زمان ارزش خود را ثابت کردن،خوب دوام آوردن

39. a verbal aptitude test
آزمون استعداد واژه شناسی

40. he passed the test with a grade of "a"
او با نمره الف در امتحان قبول شد.

41. in a psychological test the mice were taught to find their way through a labyrinth
در یک آزمون روان شناسی به موش ها یاد دادند که راه خود را در یک پیچراه پیدا کنند.

42. reviewing for a test
برای امتحان (درس را) مرور کردن

43. she failed the test twice
او دوبار در امتحان رد شد.

44. this was a test of mind and nerves for the new commandos
این آزمونی بود از شعور و شهامت تکاوران جدید.

45. to repeat a test
دوباره امتحان دادن

46. put to the test
آزمودن،در بوته ی آزمایش قرار دادن

47. before immersing the baby, test the water's temperature
پیش از قرار دادن کودک در آب دمای آن را اندازه بگیر.

48. the delay was a test of our patience
آن تاخیر صبر ما را در بوته ی آزمایش قرارداد.

49. the result of the test ought to be positive
نتیجه ی امتحان باید قاعدتا مثبت باشد.

50. he plugged the watermelon to test its ripeness
او یک قاچ از هندوانه برید تا رسیده بودن آن را امتحان کند.

51. it is nice if the test of experience is applied
خوش بود گر محک تجربه آید به میان

52. the hundredth person in the test
نفر صدم در آزمون

53. this trouble is an acid test of our friendship
این مشکل محکی بر دوستی ما است.

54. works that have endured the test of time
آثاری که از بوته ی آزمایش زمان گذشته است.

55. the doctors decided to run another test
دکترها تصمیم گرفتند یک آزمایش دیگر هم بکنند.

56. the examiner passed him on his written test but failed him on his oral test
ممتحن در امتحان کتبی به او نمره ی قبولی داد ولی در امتحان شفاهی او را رد کرد.

57. true ideas are those that we can test and validate
عقاید راستین آنهایی هستند که می توان آنها را آزمود و اثبات کرد.

58. he denied having fathered the child and had to take a paternity test
او انکار کرد که آن کودک را پس انداخته است و مجبور شد به آزمون پزشکی پدری تن دربدهد.

59. he was on pins and needles until he got the result of his test
تا هنگام دریافت نتیجه ی امتحان خود در نگرانی بسیار به سر برد.

مترادف ها

ازمایش (اسم)
test, assay, temptation, experiment, shy, trial, testing, tryout, try, exam, examination, experience, examen, experimentation, probation, screening

بته (اسم)
test, bosk, bush

بوته (اسم)
bramble, test, check, bosk, bush, underbrush, shrub, heath, herb, bosket, brushwood

معیار (اسم)
test, criterion, touchstone, canon, gauge, scale, standard, yardstick, paragon

ازمون (اسم)
test, try, exam, examination, sample, shibboleth

محک (اسم)
acid test, benchmark, test, criterion, touchstone, proof, exam, examination, examen, pons asinorum

ازمایش کردن (فعل)
test, gauge, approve, assay, experiment, quiz

امتحان کردن (فعل)
test, inquire, examine

ازمودن کردن (فعل)
test

محک زدن (فعل)
test, assay

ازمودن (فعل)
test, assay, try, shake down, examine, grope

عیار گرفتن (فعل)
test, prove, assay, titrate

تخصصی

[شیمی] آزمایش، آزمون
[عمران و معماری] آزمایش - آزمون
[برق و الکترونیک] آزمون - ازمایش بررسی صحت عملرد یا مشخصه هی عملکردی قطعه، دستگاه، سیستم یا برنامه کامپیوتری تحت شرایط کنترل شده .
[صنایع غذایی] ازمون، ازمایش، امتحان کردن، محک، معیار، امتحان
[مهندسی گاز] آزمایش، آزمایش کردن
[بهداشت] آزمون
[حقوق] سنجیدن، آزمودن، آزمایش کردن، معیار، ضابطه، آزمایش، آزمودن، سنجش
[نساجی] آزمایش
[ریاضیات] آزمون کردن، تجربه ی تصادفی، امتحان، آزمون، آزمایش، محک، معیار، امتحان کردن، محک زدن، بیازمائید، تحقیق کردن، کنترل کردن، آزمایش نمودن
[آمار] آزمون

انگلیسی به انگلیسی

• examination, series of questions designed to gauge a person's knowledge of a particular subject (especially in school); experiment, trial run
check, try, attempt
when you test something, you try using it in order to find out what it is, what condition it is in, or how well it works. verb here but can also be used as a count noun. e.g. ...an underground nuclear test.
if you test someone, you ask them questions to find out how much they know about something. verb here but can also be used as a count noun. e.g. ...a mathematics test.
if an event or situation is a test of a person or thing, it reveals their qualities or effectiveness.
a medical test is an examination of a part of your body in order to check the state of your health.
when a car is taken for a test drive or when an aircraft is taken for a test flight, the machine is given a practical examination by an expert driver or pilot to see how it operates under extreme conditions.
if you put something to the test, you try using it to see how useful or effective it is.
see also testing.

پیشنهاد کاربران

pair test:
آزمون جفتی
informant response test
آزمون پاسخ سخنگوی بومی
تفاوت 𝐓𝐚𝐤𝐞 𝐚 𝐭𝐞𝐬𝐭 و 𝐆𝐢𝐯𝐞 𝐚 𝐭𝐞𝐬𝐭 📝
Take a test = امتحان دادن
Give a test = امتحان گرفتن
مورد بررسی قرار دادن
مثال: The evidence against him could, in due course, be tested in military court
شواهد علیه او می تواند در زمان مناسبی در دادگاه نظامی مورد بررسی قرار بگیرد.
محک
( Mahak )
معاینه
To produce a particular result when tested
( نتیجه تست یا آزمایش ) درآمدن
e. g. : The patients tested positive for HIV
پوسته
test = عیار
i test very high in insubordenation , general
عیارمون بالاس در عدم اطاعت ژنرال
محک زدن
اصطلاح : راستی آزمایی What does put to the test mean?
idiom. : to cause ( someone or something ) to be in a situation that shows how strong, good, etc. , that person or thing really is.
امتحان کردن
test
نوواژه یِ تَشد به جایِ تَشت پیش نِمود می شود.
تجربه
test ( عمومی )
واژه مصوب: آزمودن
تعریف: عمل سنجیدن یا ارزیابی یا امتحان کردن
اسم test به معنای آزمون، امتحان، آزمایش
از معانی اسم test در فارسی آزمون، امتحان، آزمایش را می توان نام برد. بطور کلی به عمل سنجش علم یا دانش و یا توانایی کسی از طریق پرسیدن سوالاتی بخصوص و یا درخواست اجرای اعمال و یا فعالیت هایی مرتبط از آنها است. واژه test هم می تواند به یک امتحان کلاسی ساده اشاره داشته باشد و هم به یک آزمایش علمی بسیار پیچیده. مثال:
...
[مشاهده متن کامل]

. he passed the written test ( او در آزمون کتبی قبول شد. )
. the students were pleased about the easy chemistry test ( دانشجویان از امتحان آسان شیمی راضی بودند. )
نکته: واژه test در مفهوم آزمایش بیشتر به سنجش عمکرد چیزی یا فرایندی و یا اندازه گیری چیزی بر اساس معیاری مشخص اشاره دارد. مثال:
a blood test ( آزمایش خون )
a nuclear test ( آزمایش هسته ای )
فعل test به معنای محک زدن
فعل test در مفهوم محک زدن اشاره به سنجیدن توانایی و دانش یک فرد در زمینه ای بخصوص است. این سنجش می تواند یا با پرسیدن سوالاتی مرتبط از آن فرد مورد نظر صورت گیرد یا با درخواست انجام فعالیتی بخصوص از او. مثل:
. this next match will really test them ( این مسابقه ی بعدی واقعا آنها را محک خواهد زد. )
. tomorrow i will test your strength ( فردا قدرتت را محک می زنم. )
فعل test به معنای امتحان گرفتن
فعل test در مفهوم امتحان گرفتن بیشتر در زمینه های آموزشی استفاده می شود. فعل test در این معنا اشاره به سنجیدن سطح آمادگی دانش آموزان یک مقطع بخصوص، در درسی مشخص دارد که این سنجش یا بصورت کتبی است و یا بصورت شفاهی و عملی. مثال:

. you'll be tested on all the areas you've studied this semester ( از همه بخش هایی که در این ترم خوانده اید از شما امتحان گرفته خواهد شد. )
اسم test به معنای محک
یکی از معادل اسم test محک است. test یا محک در اینجا به معنای سنجش است، سنجشی که بر اساس معیار بخصوصی انجام می شود و معمولا توانایی و یا قدرت یک فرد را می سنجد. مثال:
. this project will be a real test of his ability ( این پروژه محک واقعی بر توانایی او خواهد بود. )
فعل test به معنای آزمایش کردن و امتحان کردن
فعل test در مفهوم آزمایش کردن و امتحان کردن به معنای سنجش اندازه چیزی یا عملکرد کسی اشاره دارد. از این فعل بیشتر برای بیان فرایند های علمی و تجربی استفاده می شود. گاهی اوقات این سنجش با دستگاه و گاهی نیز توسط انسان صورت می گیرد. مثال:
. none of our products are tested on animals ( هیچ کدام از محصولات ما روی حیوانات آزمایش نشده است. )
منبع: سایت بیاموز

رَوَنیدَن.
test
با پَژوهِشِ بیشتَر روشَن شُد که این واژه هَمریشه با طَشت/تَشتِ پارسی به مینه یِ ظَرف/زَرفِ آب اَست زیرا ماده یِ دَرونِ زَرف را می آزمودَند.
بایا به گُفت اَست که " تَش" دَر پارسیِ کُهَن به مینه یِ " آب" بوده اَست که دَر واژه هایِ زیر به جای مانده
...
[مشاهده متن کامل]

: عَطَش/اَتَش : تِشنِگی
آتَش : پاد/ضِدِ آب
تِشنه : کَسی که آب می خاهَد
می تَوان test را این گونه دَر پارسی به مینه یِ آزمایِش کَردَن به کار بُرد :
تِست دادَن = تَشت دادَن
تِست کَردَن = تَشت کَردَن

تست، آزمون، امتحان، آزمایش
امتحان دادن، آزمایش دادن، آزمایش کردن
test
این واژه ایرانی - اروپایی هم ریشه با " دَست" به مینه لَمس کردن یا لَمسیدن اَست ، با دَست چیزی لَمس میشود یا تماس جسمی یا پیکری گرفته می شود.
پیش نهاد :
اَز آنجا که واژه ای از اَسل ایری ( ایرانی ) است با دَرنِگری به گویش پارسی : دَسک : دَس - ک
...
[مشاهده متن کامل]

دَس = لَمس ، تَماس
ک = پس وند نام ساز

آزمون یا امتحان
تست ، آزمون 🇹🇬🇹🇬
The test was too difficult to finish
آزمون برای تمام کردن بسیار سخت بود
عیارِ چیزی را سنجیدن
برگه ی امتحان
برگه ی آزمون کتبی
آزمایش
به بوته آزمایش گذاشتن، در بوته آزمایش قرار دادن
up to the test
تا تست
معاینه کردن
مثال:
Let me test your eyes
اجازه بدهید چشمتان را معاینه کنم
سنجه
امتحان
آزمون
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس