term

/ˈtɜːrm//tɜːm/

معنی: مدت، هنگام، اصطلاح، شرایط، نیمسال، جمله، روابط، میعاد، دوره انتصاب، ثلث تحصیلی، دوره، شرط، لفظ، مهلت، نامیدن
معانی دیگر: (اجاره یا وام و غیره) مدت، دیرند، تاریخ، تاریخ انقضا، سرآمد، دوران، (آموزش) سمستر، نیمسال تحصیلی، ترم، ثلث، پاره سال، (تصدی یا اشتغال و غیره) دوره، (جمع - قرارداد و غیره) شرایط، سامه ها، نهش ها، پیغانه ها، (جمع) روابط، مناسبات، داستارها، واژه (به ویژه اگر تخصصی باشد)، لغت، عبارت، گزاره، کلمه، کلام، لحن، روش، خواندن، (در اصل) نقطه ی پایانی یا آغازین، آغازگاه، پایانگاه، زایمان، دوران آبستنی، بارداری، (نادر) حد، مرز، محدوده، ته، (مهجور - جمع) وضعیت، اوضاع، چگونگی ها، (بنایی) ستون مرزنما (به ویژه ستون مرزنمایی که به شکل مجسمه باشد)، تیر مرز نما، (حقوق) مدت دادگاه، دوره ی دادگاه، جلسه ی دادگاه، (حقوق) ملک اعطایی از سوی دادگاه، (حقوق) ضرب العجل پرداخت دین (معین شده از سوی دادگاه)، (صغرا و کبرای منطقی) هر یک از سه عامل قیاس، حد، (ریاضی) جمله، سومه، مخفف:، پایانه، سمستر، ثلک تحصیلی، فصل، موقع

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a word or phrase that names something, esp. in a particular field.
مترادف: expression, word
مشابه: appellation, denomination, designation, jargon, locution, name, nomenclature, definition 2: the fixed period of time during which something happens. a president's term in officesynonyms: period

- the nautical term, "alee"
[ترجمه متین] اصطلاح دریایی کوچه
|
[ترجمه گوگل] اصطلاح دریایی، "الی"
[ترجمه ترگمان] اصطلاح دریایی \"alee\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a president's term in office
[ترجمه گوگل] دوره ریاست جمهوری
[ترجمه ترگمان] یک رئیس جمهور در دفتر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a division of the school year; semester.
مترادف: session
مشابه: course, semester, trimester

(3) تعریف: (pl.) the conditions under which an agreement is maintained.
مترادف: condition, provision
مشابه: article, clause, detail, particular, point, proviso, qualification, restriction, stipulation

- the terms of the contract
[ترجمه گوگل] شرایط قرارداد
[ترجمه ترگمان] شرایط قرارداد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: (pl.) relations; standing.
مترادف: footing, relations, standing
مشابه: circumstance, position, state

- on good terms with one another
[ترجمه گوگل] در شرایط خوب با یکدیگر
[ترجمه ترگمان] با یکدیگر روابط حسنه داشتند،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: the natural end of a period of pregnancy.
مشابه: time

- The baby was born before term.
[ترجمه Kourosh Khorsand] نوزاد قبل از پایان دوره به دنیا اومد
|
[ترجمه گوگل] نوزاد قبل از ترم به دنیا آمد
[ترجمه ترگمان] کودک قبل از ترم به دنیا آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: terms, terming, termed
• : تعریف: to give a name to; call.
مترادف: call, style, tag
مشابه: designate, dub, name

- The act was termed a loan rather than a theft.
[ترجمه farzane] نام این کار را از سرقت به وام تصحیح کرد
|
[ترجمه گوگل] این عمل به جای دزدی وام خوانده شد
[ترجمه ترگمان] عمل به جای دزدی، یک وام تلقی می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. term paper
تکلیف میان ترم

2. a term of abuse
حرف ناسزا

3. a term of five years in prison
دوران پنج ساله ی زندان

4. jail term
دوران زندان

5. a colloquial term
اصطلاح عامیانه

6. a current term
واژه ی متداول

7. during the term of an insurance policy
طی مدت قرارداد بیمه

8. the first term
ثلث اول

9. the president's term of office will expire in khordad
دوران تصدی رئیس جمهور در خرداد به پایان خواهد رسید.

10. the spring term
پاره سال بهاری

11. newspapers familiarized the term "circulation"
روزنامه ها واژه ی ((تیراژ)) را شناساندند.

12. "spore" is a botanical term
((هاگ)) یک واژه ی گیاه شناسی است.

13. in the long (or short) term
در آینده ی دراز (یا کوتاه) مدت

14. she was elected to a four-year term
او را به یک دوره ی (نمایندگی) چهار ساله انتخاب کردند.

15. he pleaded insanity in the hope of getting a shorter prison term
او به امید تخفیف مدت زندان خود ادعای دیوانگی کرد.

16. The court doomed the accused to a long term of imprisonment.
[ترجمه گوگل]دادگاه متهم را به حبس طولانی مدت محکوم کرد
[ترجمه ترگمان]دادگاه متهمان را محکوم به حبس طولانی مدت محکوم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Morris was re-elected for a third term.
[ترجمه گوگل]موریس برای سومین دوره مجددا انتخاب شد
[ترجمه ترگمان]موریس برای دوره سوم انتخاب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. We have to do anatomy next term.
[ترجمه گوگل]ترم بعد باید آناتومی انجام دهیم
[ترجمه ترگمان]ما باید در دوره بعد آناتومی را انجام دهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Next term we shall study plants and how they grow.
[ترجمه گوگل]ترم بعدی گیاهان و نحوه رشد آنها را مطالعه خواهیم کرد
[ترجمه ترگمان]ترم آینده گیاهان و نحوه رشد آن ها را مطالعه خواهیم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. What does the term 'patrician' signify?
[ترجمه گوگل]اصطلاح «پتریس» به چه معناست؟
[ترجمه ترگمان]اصطلاح patrician چه اهمیتی دارد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. I'll be teaching history and sociology next term.
[ترجمه پاریس] ترم بعدی تاریخ و جامعه شناسی تدریس میکنم.
|
[ترجمه گوگل]ترم بعد تاریخ و جامعه شناسی تدریس می کنم
[ترجمه ترگمان]من در دوره بعدی تدریس تاریخ و جامعه شناسی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. Success is a relative term. It brings so many relatives.
[ترجمه گوگل]موفقیت یک اصطلاح نسبی است اقوام زیادی به همراه دارد
[ترجمه ترگمان]موفقیت یک واژه نسبی است این موضوع بسیاری از اقوام را باخود می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. Jaron Lanier coined the term "virtual reality" and pioneered its early development.
[ترجمه گوگل]Jaron Lanier اصطلاح "واقعیت مجازی" را ابداع کرد و پیشگام توسعه اولیه آن بود
[ترجمه ترگمان]Jaron Lanier واژه \"واقعیت مجازی\" را ابداع کرده و پیشگام توسعه اولیه آن شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. I hope you can submit your term papers before the deadline.
[ترجمه گوگل]امیدوارم بتوانید مقالات ترم خود را قبل از پایان مهلت ارسال کنید
[ترجمه ترگمان]امیدوارم که مدارک دوره خود را قبل از موعد مقرر ارسال کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مدت (اسم)
interval, life, outage, tract, length, time, period, term, stretch, patch, interspace, duration, usance

هنگام (اسم)
time, term, gamut, season, moment

اصطلاح (اسم)
idiom, epithet, term, phrase

شرایط (اسم)
qualification, term

نیمسال (اسم)
term, semester

جمله (اسم)
total, sum, sentence, term

روابط (اسم)
term

میعاد (اسم)
vow, term

دوره انتصاب (اسم)
term

ثلث تحصیلی (اسم)
term

دوره (اسم)
space, course, age, era, period, term, cycle, set, periodicity, periphery, stretch, spell, circuit, stadium, epoch, felly

شرط (اسم)
qualification, article, agreement, vow, term, condition, bet, if, clause, provision, stake, reservation, limitation, modality, proviso

لفظ (اسم)
literacy, word, particle, term, vocable

مهلت (اسم)
break, term, timeout, respite, leeway, moratorium, reprieve

نامیدن (فعل)
style, call, term, name, nominate, denominate, entitle, rollcall

تخصصی

[شیمی] جمله، جمله طیفی، اصطلاح، دوره
[برق و الکترونیک] اصطلاح، مدت، دوره
[مهندسی گاز] دوره، مدت
[حقوق] قید، شرط، مدت، دوره، مهلت، اصطلاح، عبارت
[نساجی] دوره - مدت - جمله - اصطلاح - موقع - ترم
[ریاضیات] جمله، اصطلاح

انگلیسی به انگلیسی

• word; expression, idiom; semester; specified time period; condition, stipulation (e.g. the terms of an agreement)
name, call, designate
a term is a word or expression, often used in relation to a particular subject.
if something is termed a particular thing, that is what it is called; a formal use.
a term is one of the periods of time that each year is divided into at a school or college.
the period of time during which someone does a particular job or activity is also called a term.
the terms of an agreement or arrangement are the conditions that have been accepted by the people involved in it.
if you talk about something in particular terms or in terms of a particular thing, you are specifying which aspect of it you are discussing.
if you say you are thinking in terms of doing something or talking in terms of doing it, you mean that you are considering it.
if you talk about `the long term' or `the short term', you are talking about what will happen over a long or short period of time.
if you come to terms with something difficult or unpleasant, you learn to accept it.
if two people are treated on the same terms or on equal terms, they are treated in the same way.
if two people are on good terms or on friendly terms, they are friendly towards each other.

پیشنهاد کاربران

اصطلاحی. . .
cover term:اصطلاح پوششی
این لغت به عنوان فعل هم به کار می رود. به معنای نام گذاری کردن
دوره
مثلاً دوره ریاست جمهوری: the presidential term
دوره، مدت، ترم
مثال: The president's term in office lasted four years.
دوره ریاست جمهوری چهار سال طول کشید.
واژه term به معنی اصطلاح نیز می باشد.
مثلا می گوئیم:
Define the following terms
a ) subject
b ) object
c ) pronoun
معنی : اصطلاحات زیر را تعریف کنید
الف - فاعل ب - مفعول ج - ضمیر
idiom
expression
منبع: دیکشنری babylon
Phrase - word
دوران حبس
مدت بارداری یک زن، دوره نه ماهه ای است که طول می کشد. اصطلاح همچنین برای اشاره به پایان دوره نه ماهه استفاده می شود.
Two of her pregnancies failed to reach full term.
دو مورد از حاملگی های او به ترم کامل نرسید.
...
[مشاهده متن کامل]

Women over 40 seem to be just as capable of carrying a baby to term as younger women.
به نظر می رسد زنان بالای 40 سال به اندازه زنان جوانتر قادر به حمل یک نوزاد تا پایان تولد هستند.

on my term
برطبق شرایط من ( خودم )
عبارت
اطلاق
( ریاضی ) متغیر
گاهی در معادلات ریاضی، به معنی یک حرف، مثلا "X"، هست و یک متغیر به حساب میاد
In terms of. .
به لحاظ. . .
لغت
کلمه, اصطلاح, دوره
دامپزشکی و علوم دامی
زایمان
شرط ، دوره ، مدت ، اصطلاح ، نامیدن ، مفاد ( حقوقی )
term ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: اصطلاح
تعریف: واژه یا عبارت یا نشانه‏ای حرفی یا حرفی - عددی که در حوزه‏ای تخصصی برای ارجاع به یک مفهوم مشخص به کار برده می شود
( ریاضی ) عبارت، عامل
Termly: دوره ای
term s. th : اصطلاحا چیزی نامیدن
مثلا: what they term culture یعنی :چیزی که آن را اصطلاحا" فرهنگ می گویند
در ریاضی به معنی جمله است. مثلا:
3 4x 5y.
این عبارت شامل 3 جمله است.
term
برابرنهاد پارسی : زَرم
واکاوی : واژه ی زمان در اسل زَروان بوده که با گذشت زمان وات " ر " می افتد و وات " و " به " م" بدل یا آلیده می شود : زَروان< زَرمان< زَرم
زَرم در زبان لاتین تِرم لَفزیده یا تلفظ می گردد:term
...
[مشاهده متن کامل]

گونه ی دیگر زَرم در پارسی با افتادن حرف " ر " زَم است نخست به مینه ی زمان و سپس به مینه ی سرما و سردی : زمستان ، زمین ، زمزم ، زمزمه، زمهریر . . .

پایان، انتها
*ترم
*دوره - دوران - مدت
*اصطلاح - عبارت
*شرایط
*شکل
*نامیدن
*روابط
In this term:
در این اصطلاح
در این بیان
سلام، به معنی یک برهه یا دوره زمانی و اصطلاح هستش. مثال:
When does the new term start=ترم جدید کی شروع میشود؟
Can you teach me some English terms=میتونی مقداری اصطلاحات انگلیسی به من یاد بدی؟
...
[مشاهده متن کامل]

و یه چیز مهم اینکه: اگر شما قبل از کلمه term از in استفاده کنید، این عبارت ( in term ) به معنای 'از نظر' خواهد بود، چند تا مثال براتون میزنم:
Iran is a beautiful country but in terms of economy is not good yet=ایران کشور زیبایی هست اما از نظر اقتصادی هنوز خوب نیست.
He is a good person in terms of loyalty =او از نظر وفاداری فرد خوبی است.
موفق هستیم!: )

عنوان ، لفظ
شروط
استلزامات
. . . . in terms of
از نظر. . . . . . - از لحاظ . . . . . . .
In terms of price از نظر قیمت
in terms of beauty از نظر زیبایی
in terms of location and climate از نظر مو قعیت ( مکان ) و آب و هوا
سه ماهه بارداری
Terms - مفاد
در متون سیاسی و مطبوعاتی
گزاره
ضابطه، شرط
در طول چیزی
واژه تکنیکی
مولفه
واژه
Word
نامیدن
لحاظ، توجه، نظر؛in terms of time، in terms of
دوره
مدت
شکل
قالب
عرصه، زمینه، حوزه
اصطلاح
برهه
داو!
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٧)

بپرس