• (1)تعریف: late or delayed. • مترادف: belated, deferred, delayed, late, postponed • متضاد: prompt, punctual, quick • مشابه: overdue
• (2)تعریف: slow or reluctant to move or act; sluggish. • مترادف: dilatory, lazy, poky, procrastinating, slack, slow, sluggish, torpid • متضاد: prompt • مشابه: languid, slothful
جمله های نمونه
1. a student who is tardy for class
شاگردی که دیر به کلاس می رود
2. Too swift arrives as tardy as too slow.
[ترجمه گوگل]خیلی سریع به همان اندازه دیر می رسد که خیلی کند [ترجمه ترگمان]خیلی سریع به نظر می رسد که دیر شده باشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. Two of the pupiles were tardy this morning.
[ترجمه Figure] دو نفر از شاگردها صبح تاخیر داشتند.
|
[ترجمه گوگل]دو تا از مردمک ها امروز صبح تاخیر داشتند [ترجمه ترگمان]دوتا از the امروز صبح دیر کرده بودن [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. The boss is unsatisfied with the tardy tempo.
[ترجمه گوگل]رئیس از سرعت تاخیر ناراضی است [ترجمه ترگمان]رئیس ناراضی به نظر می رسد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. Do please forgive this tardy reply.
[ترجمه گوگل]لطفا این پاسخ دیرهنگام را ببخشید [ترجمه ترگمان]لطفا این جواب را ببخشید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. It's impolite to make a tardy appearance.
[ترجمه گوگل]این بی ادبی است که دیر ظاهر شوید [ترجمه ترگمان]بی ادبی است که سر و کله اش پیدا بشود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. The law is often tardy in reacting to changing attitudes.
[ترجمه گوگل]قانون اغلب در واکنش به تغییر نگرش ها تاخیر دارد [ترجمه ترگمان]این قانون اغلب در واکنش به تغییر نگرش ها در حال تاخیر است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. Rosemary was frequently absent or tardy and alternated between verbally abusing her teachers and flat-out ignoring them.
[ترجمه گوگل]رزماری غالباً غیبت یا تأخیر داشت و به تناوب به معلمانش توهین می کرد و آنها را نادیده می گرفت [ترجمه ترگمان]رز ماری مرتبا غیبت می کرد یا تاخیر می کرد و در عوض به طور کلامی از معلمان خود سو استفاده می کرد و آن ها را نادیده می گرفت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. The tardy battle for Richmond yet lingered. Public confidence and public courage rose each day of the delay.
[ترجمه گوگل]نبرد دیرهنگام برای ریچموند هنوز ادامه دارد اعتماد عمومی و شجاعت عمومی هر روز تاخیر افزایش می یافت [ترجمه ترگمان]نبرد tardy ریچموند هنوز ادامه داشت در هر روز تاخیر اعتماد عمومی و شجاعت مردم افزایش یافت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. We apologize for our tardy response to your letter.
[ترجمه گوگل]از دیر پاسخگویی به نامه شما پوزش می طلبیم [ترجمه ترگمان]ما به خاطر جواب tardy به نامه شما عذرخواهی می کنیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. This makes the car feel tardy in quick manoeuvres and exacerbates the variable-ratio's less-than-linear response through fast sweepers.
[ترجمه گوگل]این باعث می شود خودرو در مانورهای سریع احساس تاخیر کند و واکنش کمتر از خطی نسبت متغیر را از طریق جاروهای سریع تشدید می کند [ترجمه ترگمان]این باعث می شود که ماشین احساس کند که در مانورهای سریع تاخیر دارد و واکنش کم تر - نسبت عرض متغیر را از طریق sweepers سریع تشدید می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. It's an excrescence, a monstrosity, some tardy addition to the agenda.
[ترجمه گوگل]این یک غوغا، یک هیولا، و مقداری تاخیر در دستور کار است [ترجمه ترگمان]این یک excrescence، یک عجیب الخلقه، و چند ثانیه تاخیر در دستور کار است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. The tardy appearance of the tapes provided the opportunity for Sen.
[ترجمه گوگل]ظاهر دیرهنگام نوارها این فرصت را برای سن فراهم کرد [ترجمه ترگمان]حضور tardy نوار فرصتی را برای سناتور فراهم آورد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. He was never tardy or absent the whole semester.
[ترجمه گوگل]او هرگز در تمام ترم تاخیر نداشت و غیبت نکرد [ترجمه ترگمان] اون هرگز دیر نکرده بود یا کل ترم رو غایب بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. Or if the tardy wife would just serve dinner on time, her husband would cease bloodying her nose.
[ترجمه گوگل]یا اگر زن دیررس فقط شام را سر وقت سرو می کرد، شوهرش از خون ریزی بینی او دست می کشید [ترجمه ترگمان]یا اگر همسر tardy سر وقت شام بخورد، شوهرش او را در دماغ خود فرو می برد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• late; slow, sluggish something that is tardy happens or is done later than it should or than it was expected to; a literary word. something that is tardy moves or happens slowly; a literary word.
پیشنهاد کاربران
Tardy person آدم خجسته ریلکس ، بی اهمیت به وقت شناسی و بی اهمیت نسبت به زمان
A tardy person , وقت نشناس The chronicly tardy person
To be late or delayed in arriving at a certain place or completing a task. وقفه یا تأخیر در رسیدن به مکان معین یا انجام کاری. مثال؛ “Don’t be tardy for the party!” A teacher might say to a student, “You’re tardy again, please be on time. ” ... [مشاهده متن کامل]
A boss might scold an employee, “Being tardy to work is unacceptable. ”
Don't be tardy تاخیر نداشته باش سر موقع بیا دیر نکنی ها
He was a late comer, a tardy spirit مردی بود دیرآمده، تأخیرکرده ( "پرتره هنرمند در جوانی"، اثر جیمز جویس، ترجمه منوچهر بدیعی )
( صفت ) دیر، دارای تاخیر این کلمه خیلی محاوره ای نیس و بیشتر ادبیه