- Take off your shoes, and leave them by the door.
[ترجمه محمد سینایی] کفشهایتان را دربیاورید و دم در ( ورودی ) بگذارید
|
[ترجمه زهرا] کفشت را در بیار و آن را کنار در بزار
|
[ترجمه 1386E] کفش هایت را دربیاورد وکنار در بگذارد
|
[ترجمه مهدیه] کفش هایتان را بیرون آورید و دم درب بگذارید
|
[ترجمه **آوا] کفش هایتان را از پایتان در بیاورید و آن ها را کنار در بگذارید
|
[ترجمه Sa] کفش هایتان را در بیاورید و کنار درب بگذارید.
|
[ترجمه HANA] کفش هایتان را دربیاورید و کنار در بگذارید
|
[ترجمه گکنتوادل] کفشت را در بیاور و اونها رو دم در بگذار
|
[ترجمه هلی] کفش هاتونو دربیاورید و جلوی در بزارید
|
[ترجمه Ĥ�ŜŜĔĨŇ] کفش هایتان را دربیاورید ، و آن ها را کنار در بگذارید
|
[ترجمه هلیا خلیلی ] کفش هایتان را در بیاورید و آنها را دم در بگذارید
|
[ترجمه خیاط زحمت کش] همین کفش ها تو . . . .
|
[ترجمه هههه] پرواز هواپیما به تاخیر افتاد
|
[ترجمه گوگل] کفشهایتان را درآورید و کنار در بگذارید [ترجمه ترگمان] کفشاتو در بیار و دم در ولشون کن [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2)تعریف: to go up into the air.
- The plane took off from the New York airport at noon.
[ترجمه محمد سینایی] هواپیما در ظهر از فرودگاه نیویورک بلند شد
|
[ترجمه Fateme] هواپیما در ظهر از فرودگاه نیویورک برخاست
|
[ترجمه خیاط زحمت کش] همین هواپیما تو . . . . .
|
[ترجمه گوگل] این هواپیما در ظهر از فرودگاه نیویورک بلند شد [ترجمه ترگمان] هواپیما ظهر از فرودگاه نیویورک فرود آمد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1)تعریف: the act or process, or an instance, of leaving the ground or other surface, as in preparation for flight. • متضاد: touchdown
- Our plane's takeoff was delayed.
[ترجمه محمد سینایی] کفشهایتان را دربیاورید و دم در ( ورودی ) بگذارید
|
[ترجمه زهرا] کفشت را در بیار و آن را کنار در بزار
|
[ترجمه 1386E] کفش هایت را دربیاورد وکنار در بگذارد
|
[ترجمه مهدیه] کفش هایتان را بیرون آورید و دم درب بگذارید
|
[ترجمه **آوا] کفش هایتان را از پایتان در بیاورید و آن ها را کنار در بگذارید
|
[ترجمه Sa] کفش هایتان را در بیاورید و کنار درب بگذارید.
|
[ترجمه HANA] کفش هایتان را دربیاورید و کنار در بگذارید
|
[ترجمه گکنتوادل] کفشت را در بیاور و اونها رو دم در بگذار
|
[ترجمه هلی] کفش هاتونو دربیاورید و جلوی در بزارید
|
[ترجمه Ĥ�ŜŜĔĨŇ] کفش هایتان را دربیاورید ، و آن ها را کنار در بگذارید
|
[ترجمه هلیا خلیلی ] کفش هایتان را در بیاورید و آنها را دم در بگذارید
|
[ترجمه خیاط زحمت کش] همین کفش ها تو . . . .
|
[ترجمه هههه] پرواز هواپیما به تاخیر افتاد
|
[ترجمه گوگل] برخاست هواپیمای ما با تاخیر انجام شد [ترجمه ترگمان] پرواز هواپیمای ما به تاخیر افتاده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2)تعریف: (informal) a humorous imitation or burlesque; parody. • مشابه: burlesque
جمله های نمونه
1. taiwan's economy has reached the takeoff stage
اقتصاد تایوان به مرحله ی خیزش رسیده است.
2. The plane will take off in a minute.
[ترجمه فرزاد] هواپیما در عرض یک دقیقه از زمین بلند خواهد شد.
|
[ترجمه ث🤣م😍ی🤩ن] هواپیما در عرض یک دقیقه بلند خواهد شد
|
[ترجمه علی شاهسونی] هواپیما در دقیقه ای دیگر بلند خواهد شد
|
[ترجمه مبینا دهقانی] بلندشدن هواپیما یک دقیقه طول می کشد.
|
[ترجمه محیا شفقتیان] هواپیما قرار است در یک دقیقه دیگر از زمین بلند شود ( یعنی شروع به پرواز کند )
|
[ترجمه پارمیس خوشگله] هواپیما تا یک دقیقه دیگر بلند خواهد شد
|
[ترجمه گوگل]هواپیما یک دقیقه دیگر بلند می شود [ترجمه ترگمان]هواپیما در عرض یک دقیقه خاموش خواهد شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. The plane will take off in twenty minutes.
[ترجمه محسن] هواپیما بیست دقیقه دیگر بلند خواهد شد
|
[ترجمه سمانه] هواپیما تا بیست دقیقه دیگر بلند خواهد شد یا پرواز میکند
|
[ترجمه seti.s] هواپیما بیست دقیقه دیگه بلند میشع
|
[ترجمه گوگل]هواپیما بیست دقیقه دیگر بلند می شود [ترجمه ترگمان]هواپیما در عرض بیست دقیقه پیاده می شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. First loosen the nuts, then take off the wheel.
[ترجمه گوگل]ابتدا مهره ها را شل کنید، سپس چرخ را بردارید [ترجمه ترگمان]ابتدا مهره ها را شل کنید و سپس چرخ را بردارید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. In the thirties, air travel really began to take off.
[ترجمه فرنوش خرمایی] در دهه ۳۰ مسافرتهای هوایی آغاز شدند
|
[ترجمه گوگل]در دهه سی، سفرهای هوایی واقعا شروع به اوج گرفتن کرد [ترجمه ترگمان]در دهه سی، سفر هوایی واقعا آغاز شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. I saw him take off his anorak and sling it into the back seat.
[ترجمه گوگل]او را دیدم که آنوراکش را درآورد و به صندلی عقب انداخت [ترجمه ترگمان]او را دیدم که anorak را بیرون آورد و آن را روی صندلی عقب انداخت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. She screeched at me to take off my muddy shoes.
[ترجمه گوگل]او به من داد تا کفش های گل آلودم را در بیاورم [ترجمه ترگمان]با صدای جیغ مانندی از من خواست که کفش های گل آلود خود را در بیاورم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. Take off your clothes; they're very wet.
[ترجمه سمانه] لباستان را در بیارید. انها خیلی خیس هستند.
|
[ترجمه گوگل]لباسهایتان را در بیاورید؛ آنها بسیار مرطوب هستند [ترجمه ترگمان]لباساتو در بیار، خیلی خیس شدن [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. The aircraft is due to take off at midnight.
[ترجمه ترنم کیان] این هواپیما در نیمع شب پرواز میکند
|
[ترجمه سمانه] هواپیما نیمه شب پرواز میکند.
|
[ترجمه گوگل]این هواپیما قرار است نیمه شب بلند شود [ترجمه ترگمان]این هواپیما قرار است نیمه شب منفجر شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. Mike can take off his father to perfection.
[ترجمه گوگل]مایک می تواند پدرش را به کمال برساند [ترجمه ترگمان]مایک \"میتونه پدرش رو به حد کمال ببره\" [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. He asked his secretary to take off 80 copies.
[ترجمه هارت بیت] او از منشی خواست هشتاد نسخه را استخراج کند
|
[ترجمه گوگل]او از منشی خود خواست 80 نسخه را بردارید [ترجمه ترگمان]او از منشی خود خواست تا هشتاد نسخه از آن را بردارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. I'm so pleased that I've been able to take off all that weight and get into my good clothes again!
[ترجمه گوگل]من خیلی خوشحالم که تونستم این همه وزن رو از بین ببرم و دوباره لباس خوبم بپوشم! [ترجمه ترگمان]خیلی خوشحالم که تونستم این همه وزن رو از دست بدم و دوباره به لباس های خوب خودم برم! [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Strap in, please,the plane's going to take off.
[ترجمه گوگل]لطفاً ببندید، هواپیما قرار است بلند شود [ترجمه ترگمان]محکم بشین، لطفا، هواپیما داره قطع میشه [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. I think boxing will take off in a big way here.
[ترجمه گوگل]من فکر میکنم بوکس در اینجا بسیار پیشرفت خواهد کرد [ترجمه ترگمان]فکر کنم بوکس کار بزرگی باشه [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. Tangerines have skins that are easy to take off.
[ترجمه سمانه] نارنگی ها پوستی دارند که آسان کنده میشود. ( آن ها را به راحتی میتوان پوست گرفت )
|
[ترجمه گوگل]نارنگی ها پوست هایی دارند که به راحتی جدا می شوند [ترجمه ترگمان]tangerines پوست دارند که آسان است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
16. Cabin crew, please stand by for takeoff.
[ترجمه گوگل]خدمه کابین، لطفا برای برخاستن منتظر بمانید [ترجمه ترگمان] کابین خلبان، لطفا آماده پرواز باشید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
17. The plane roared down the runway for takeoff.
[ترجمه گوگل]هواپیما برای بلند شدن از باند فرودگاه غرش کرد [ترجمه ترگمان]هواپیما برای پرواز از باند باند فرود آمد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
18. The plane crashed shortly after takeoff.
[ترجمه گوگل]این هواپیما اندکی پس از بلند شدن سقوط کرد [ترجمه ترگمان]هواپیما اندکی پس از برخاستن از زمین سقوط کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
19. She does a marvellous takeoff of the Queen.
[ترجمه گوگل]او یک تیک آف شگفت انگیز از ملکه انجام می دهد [ترجمه ترگمان] اون یه پرواز عالی از ملکه داره [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
20. Discovery's takeoff this morning from Cape Canaveral was flawless.
[ترجمه گوگل]برخاستن دیسکاوری صبح امروز از کیپ کاناورال بی عیب و نقص بود [ترجمه ترگمان]صبح دیسکاوری بعد از برخاستن از دماغه Canaveral بی نقص بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
21. You are requested to remain seated during takeoff.
[ترجمه گوگل]از شما درخواست می شود در هنگام برخاستن از زمین بنشینید [ترجمه ترگمان]شما از شما خواسته شده است که در هنگام برخاستن نشسته باشید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
22. The plane developed engine trouble shortly after takeoff.
[ترجمه گوگل]این هواپیما مدت کوتاهی پس از برخاستن دچار مشکل موتور شد [ترجمه ترگمان]هواپیما مدت کوتاهی پس از برخاستن از هواپیما دچار مشکل شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
23. The plane crashed five minutes after takeoff.
[ترجمه گوگل]این هواپیما پنج دقیقه پس از بلند شدن سقوط کرد [ترجمه ترگمان]هواپیما ۵ دقیقه بعد از پرواز سقوط کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
24. The programme was worth watching for an inspired takeoff of the Collins sisters.
[ترجمه گوگل]این برنامه ارزش تماشای تیک آف الهام گرفته از خواهران کالینز را داشت [ترجمه ترگمان]این برنامه ارزش تماشا کردن برای پرواز اله ام گرفته از خواهرهای آقای کالینز را داشت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
25. Deiced the plane's wings before takeoff.
[ترجمه گوگل]قبل از برخاستن بال های هواپیما را خشک کرد [ترجمه ترگمان]قبل از پرواز بال های هواپیما را ببندید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
26. De-ice the plane's wings before takeoff.
[ترجمه گوگل]قبل از برخاستن، بال های هواپیما را یخ زدایی کنید [ترجمه ترگمان]قبل از بلند شدن هواپیما بال های هواپیما را به هم متصل کنید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
27. Vertical takeoff and landing aircraft have not been successfully commercialized.
[ترجمه گوگل]هواپیماهای برخاست و فرود عمودی با موفقیت تجاری سازی نشده اند [ترجمه ترگمان]فرود عمودی و فرود هواپیما با موفقیت تجاری نشده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
28. The takeoff and landing were a little rough, but the rest of the flight was very smooth.
[ترجمه گوگل]تیک آف و فرود کمی سخت بود، اما بقیه پرواز بسیار نرم بود [ترجمه ترگمان]صدای بلند شدن و فرود آمدن کمی خشن بود، اما بقیه پرواز خیلی صاف بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
29. Witnesses say the jet crashed shortly after takeoff.
[ترجمه گوگل]شاهدان می گویند که جت اندکی پس از بلند شدن سقوط کرد [ترجمه ترگمان]شاهدان می گویند که این جت کوتاه پس از برخاستن از زمین سقوط کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
30. The engines throb, revving for takeoff.
[ترجمه گوگل]موتورها ضربان دارند و برای برخاستن می چرخند [ترجمه ترگمان]موتورهای هواپیما که گاز گرفته بودند، گاز گرفت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
تخصصی
[عمران و معماری] برخاست - بلند شدن - صعود [ریاضیات] راه اندازی، خیزش، خیز، جهش
انگلیسی به انگلیسی
• lift-off, leave the ground in flight; rise off the ground; remove (clothing); bring down; lessen; leave, depart; put an end to, execute act or process of leaving the ground, act of jumping or leaping; ascent of an aircraft, act of becoming airborne; parody, humorous imitation, caricature (informal) takeoff is the beginning of a flight, when an aircraft leaves the ground.
پیشنهاد کاربران
To become successful or popular in a short period of time. “Take off” is often used to describe the rapid growth or success of a product, trend, or idea. در مدت زمان کوتاهی موفق یا محبوب شدن. "Take off" اغلب برای توصیف رشد سریع یا موفقیت یک محصول، روند یا ایده استفاده می شود. ... [مشاهده متن کامل]
مثال؛ The band’s latest album really took off and became a chart - topper. A fashion blogger might comment, “That new fashion trend has really taken off among young people. ” In a business context, an entrepreneur might say, “Our startup is starting to take off, thanks to positive customer feedback. ”
Take - off This term refers to food that is meant to be taken away from the restaurant and consumed elsewhere. It suggests a sense of departure and movement, as if the food is “taking off” with the customer. ... [مشاهده متن کامل]
این اصطلاح به غذایی اطلاق می شود که قرار است از رستوران گرفته و در جای دیگری مصرف شود. غذای بیرون بر For example, “I’ll have the burger for here, and a salad for take - off. ” A server might ask, “Is this order for here or take - off?” A customer might request, “Can you pack my leftovers for take - off?”
To “take off” means to steal or rob a place, typically a home or building. The term implies a swift and discreet theft, often when the owner is not present. دزدی یا سرقت کردن از یک مکان، معمولاً یک خانه یا ساختمان. ... [مشاهده متن کامل]
این اصطلاح به معنای سرقت کردن سریع و محتاطانه است، اغلب زمانی که مالک آن حضور ندارد. Someone took off with all my valuables while I was on vacation. I installed a security system to prevent anyone from taking off with my belongings. Burglars take off with priceless artwork from a museum.
remove, discard, peel off, strip off - lift off, take to the air - depart, abscond, decamp, disappear, go, leave, slope off - parody, caricature, imitate, lampoon, mimic, mock, satirize, send up ( Brit. informal )
وارَهی وا گرفت
جهش کردن، کندن، برداشتن، پرواز کردن هواپیما، بردن، کم کردن، سرکشیدن، ادای کسی را درآوردن، بازرگانی: خیز، یکی از مراحل توسعه اقتصادی در نظریه روستو، ورزش: بلند شدن دونده از زمین، علوم نظامی: شروع به پرواز، به پرواز درآمدن
🔴 Take off 🔴 🔶از زمین بلند شدن ( هواپیما ) ⚫موفق شدن 🔶برکنار کردن از ( کار، موقعیت و. . . ) ⚫مرخصی گرفتن 🔶در اوردن لباس ⚫جمع کردن از ( بازار و. . . ) 🔶کوتاه کردن مو ⚫کسر کردن، کم کردن
remove, discard, peel off, strip off - lift off, take to the air - depart, abscond, decamp, disappear, go, leave, slope off - parody, caricature, imitate, lampoon, mimic, mock, satirize, send up ... [مشاهده متن کامل]
به پرواز درآمدن جهش کردن، کندن، برداشتن، پرواز کردن هواپیما، بردن، کم کردن، سرکشیدن، ادای کسی را درآوردن، بازرگانی: خیز، یکی از مراحل توسعه اقتصادی در نظریه روستو، ورزش: بلند شدن دونده از زمین، علوم نظامی: شروع به پرواز، به پرواز درآمدن
being taken off something از چیزی کنار گذاشته شدن، مثلا I was taken off the project من از پروژه کنار گذاشته شدم
در مورد وقت به معنای اختصاص دادن است اختصاص دادن
کاربُرد خاستن ( خِستن ) در چامه ی ناصر خسرو قبادیانی : روزی زِ سَرِ سنگ عقابی به هَوا خاست بایا به گفت است که در برخی گویش های بومی خِستن را هنوز به کار می بَرَند : خِستُم / وَخِستُم = بلند شدم، پا شدم ... [مشاهده متن کامل]
وَخِستَن = واخِستَن ، واخاستَن کاربُرد پیشوند وا - در دیگر کارواژه ها : واماندن ، وارفتن. . . وا - : پافشاری یا فِشارَندِگی و بایَندگی ( تاکید ) را می رِساند.
ایرزاد take off می توان از دستگاه واژه سازی پارسی واژه های نُوینی برساخت . واژه های پیش نهادی در برابر take off انگلیسی: بَرخاست ، بَرخِست ، اَفخاست ، اَفخِست روشن سازی پیشوند کهن اَف - : این پیشوند پارسی همریشه با off انگلیسی و auf آلمانی و به مینش ( معنی ) به سوی بالا است ، شوربختانه این پیشوند در پارسی امروز زایا نیست و با آن نامواژه و کارواژه ی تازه ای بَرساخته نمی شود ، ولی اکنون زمان آن فرارسیده که این توان " نِ هُفته ی " پارسی را " آ هُفته " کنیم . ... [مشاهده متن کامل]
روشن سازی ریشه واژه ی : خِست / خاست : کارواژه ی خاستن از بنیاد خِستَن است همانگونه که در بُن زمان کنون آن را " خیز " وامی گوییم و نیک می بینیم که دو وات آوادار " اِ " در خِست و " ای " در خیز به هم نزدیک ترند تا " آ " در خاست، بُنابَراین خِستَن کهن تر و دیرین تر و خاستن نُوین تر و امروزی تر است . اَفخِستَن ( اَفخاستن ) یانی ( یعنی ) به سوی بالا خیز برداشتن و از آن نامواژه های : اَفخِست یا اَفخاست را می توان به کاربُرد. برابرنهاد دویوم نامواژه های " بَرخِست یا بَرخاست " از کارواژه های بَرخِستن و بَرخاستن اند که در اینجا هم پیشوند بَر - به مانند اَف - مینش بالا را می دهد .
takeoff ( n ) ( teɪkɑf ) =the moment at which an aircraft leaves the ground and starts to fly, e. g. The plane is ready for takeoff
بلند شدن - فرار کردن - گریختن
I take my hat off to you بابا ایول بابا ایوالله
take off: پرواز کردن
یه معنیش میشه ترک کردن. مثال: I was scared being in that crowd. So i took off : گذاشتم رفتم
فرار کردن، گریختن
ناگهان شروع به موفقیت و محبوبیت می کنند.
1 - از زمین بلند شدن ( هواپیما ) پرواز کردن مترادف و متضاد depart leave land The plane took off an hour late. هواپیما یک ساعت دیر از زمین بلند شد. to take off from somewhere از جایی بلند شدن ... [مشاهده متن کامل]
The plane has been cleared to take off from runway 3. به هواپیما اجازه داده شده است که از باند 3 پرواز کند [از زمین بلند شود]. 2 - موفق شدن با موفقیت روبه رو شدن، محبوب شدن مترادف و متضاد become successful flourish The business has really taken off this year and has made quite a profit. کسب و کار امسال واقعاً موفق بوده است و خیلی سود داده است. The new magazine has really taken off. آن مجله جدید خیلی محبوب شده است. The waitresses are quite rude. If you hire new ones, your sales will probably take off. پیشخدمت ها خیلی گستاخ هستند. اگر پیشخدمت های جدید استخدام کنید، فروشتان احتمالاً موفق خواهد شد [بالا خواهد رفت]. 3 - مرخصی گرفتن to take ( a period of time ) off/to take off ( a period of time ) زمانی مرخصی گرفتن He took off two weeks in September. او دو هفته در سپتامبر ( از کار ) مرخصی گرفت. I've decided to take a few days off next week. من تصمیم گرفته ام هفته بعد چند روز مرخصی بگیرم. 4 - درآوردن ( لباس، کفش و. . . ) کندن، برداشتن ( کلاه یا عینک ) معادل ها در دیکشنری فارسی: برداشتن برهنه شدن درآوردن لخت شدن کندن لباس کندن مترادف و متضاد remove put on to take something off/to take off something چیزی را درآوردن Can I take off my coat? می توانم پالتویم را دربیاورم؟ He took off his shoes. او کفش هایش را ( از پا ) درآورد. He took off my wet boots and made me sit by the fire. او چکمه های خیس مرا درآورد و مجبورم کرد کنار آتش بنشینم. Mary took her clothes off. "مری" لباس هایش را درآورد. Please take off your sunglasses. لطفاً عینک آفتابی ات را بردار. 5 - ( با عجله ) رفتن با عجله ( جایی را ) ترک کردن informal مترادف و متضاد depart leave split I'm going to take off now. الان می خواهم بروم [اینجا را ترک کنم]. When he saw me coming he took off in the opposite direction. وقتی که دید من دارم می آیم، از مسیر مخالف [روبه رو] رفت. 6 - ادا درآوردن تقلید کردن مترادف و متضاد imitate impersonate to take someone off ادای کسی را درآوردن She's really good at taking people off. او خیلی در درآوردن ادای دیگران خوب است [مهارت دارد]. 7 - بیرون آوردن ( از بازی، نمایش و . . . ) بیرون کشیدن، متوقف کردن to take someone off ( after a period of time ) کسی را ( بعد از مدت زمانی ) بیرون آوردن He was taken off after twenty minutes. او بعد از بیست دقیقه بیرون آورده شد. The show was taken off because of poor ratings. آن برنامه به خاطر آمار پایین بینندگان متوقف شد. 8 - کوتاه کردن ( مو ) قطع کردن ( اعضای بدن ) مترادف و متضاد remove The hairdresser asked me how much she should take off. آن آرایشگر از من پرسید که باید چقدر ( از موهایم را ) کوتاه کند. to take something off چیزی را قطع کردن The explosion nearly took his arm off. آن انفجار نزدیک بود دستش را قطع کند. 9 - کسر کردن کاستن، کم کردن مترادف و متضاد reduce to take a number/money off something عددی/پولی از چیزی کسر کردن He took $10 off the bill. او 10 دلار از صورتحساب کسر کرد. Why did the manager take $5 off my bill? چرا سرپرست 5 دلار از صورتحساب من کم کرد؟ 10 - جمع کردن ( بازار ) عرضه نکردن to take something off something چیزی را از چیزی جمع کردن The slimming pills were taken off the market. قرص های لاغری از بازار جمع شده بود. 11 - برداشتن ( از کار، موقعیت یا وسیله ) برکنار کردن، خلع کردن مترادف و متضاد dismiss remove to take somebody off something کسی را از چیزی برکنار کردن The officer leading the investigation has been taken off the case. افسر مسئول تحقیقات از آن پرونده برداشته [برکنار] شده است. to take something off someone چیزی از کسی برداشتن After three days she was taken off the ventilator. پس از سه روز، دستگاه تنفس مصنوعی از او برداشته شد.
Set off رهسپار شدن
take off ۱ - ادای کسی را در آوردن Don’t take me off!
۲ - بلند شدن هواپیما the air plain took off on time ۳ - برداشتن/کم کردن قسمتی از چیزی the seller took 10$ off the price ... [مشاهده متن کامل]
۴ - پیاده شدن ( از ماشین و… ) he took off the car slowly ۵ - بیرون آوردن لباس/کفش و… take off your shoes ۶ - ترک کردن we are taking off , see you later ۷ - به سرعت رشد کردن ، محبوب شدن his career took off with the film “Lord of the Rings “
جامه برکشیدن . [ م َ / م ِ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) جامه از تن کندن . لباس را از تن بیرون آوردن : جامه ٔ تن از تن جان برکشم خامه ٔ نسیان بجهان درکشم . نظامی گنجوی ( از ارمغان آصفی ) .
تقلید کردن ، ادا در آوردن he is very funny when he takes of Charlie Chaplin وقتی که ادای چارلی چاپلین را در می آورد خیلی بامزه میشود .
۱. to grow suddenly بهتر شدن و رشد داشتن ۲. remove مثل دراوردن لباس 3. to leve مثلن جایی را ترک کردن ۴. to deduct ۵. to leave the ground بلند شدن هواپیما
درس دوم کتاب موزائیک به معنی خارج کردن از زمین بازی ( فوتبال ) اومده Carlos took me off ten minutes into the second half
در اوردن لباس پیشرفت کردن رفتن پرواز هواپیما Take off took off
یکی از معانیش میشه کپی و تقلید کردن صدا و لهجه و رفتار به منظور خنداندن بقیه در واقع مسخره کردن کسی Copy the way sb speaks or behaves, to entertain people For example:my boss is always taking me off in front of my colleagues
کندن
محبوب، پرطرفدار this technology has really taken off among teens
بلند شدن هواپیما دراوردن لباس و کفش و. . . برداشتن درِ چیزی. مثل در جعبه مرخصی گرفتن: off زمان take آزاد کردن:مثلا آزاد کردن ذهن از مشکلات take my mind off my problems
برداشتن قسمتی از چیزی موفق شدن در کاری بلند شدن هواپیما
بلند شدن 💯
معنی اول=اوج گرفتن ( هواپیما ) معنی دوم=در آوردن ( لباس )
بلند شدن هواپیما از زمین 🙂✨💜
Painting helps me take my mind off any problems I have. Take off means remove
در اوردن بیاس و هواپیما بلند شد
توی فیلم مستر ربات یه جا بمعنی ( زدن بچاک ) اومد بزن بچاک. همونجایی که وکیله رو توی خونش میکشن
to suddenly start to be successful or popular
اصلی ترین معنی پرواز هوا پیما 2در اوردن مثلا take out your shoes کفشاتو در بیار 3معنی رفتند هم میده مثلا they take off دوستان من دارم انگلیسی یاد میگیرم اگه کسی هم هست که داره یا میگیره بیات وات که باهم چت انگلیسی کنیم که انگلیسیمون بهنتر بشه 09037247673 Good luck guys
بیشتر بلند شدن هواپیما take off Opposite of land
کسی را با خود همراه کردن به همراه بردن کسی
بلند کردن یا گرفتن چیزی
این دوستمون برای مثال ضمیر اشتباه نوشتند. she took of his dress and rested. این ضمیر his اشتباه است. She took of her dress and rested.
take off ( حملونقل هوایی ) واژه مصوب: برخاست تعریف: برخاستن هواپیما از فرودگاه
Verb تعریف : Leave the ground and start flying معنی : زمین را رها کرده و پرواز را آغاز کنید Airplane : بلند شدن Shirt , shoe . . . : در آوردن
موفق شدن To suddenly start being successful
تحویل گرفتن for example; put his pocket in box and took it off at airport
( پزشکی ) به معنی جواب دادن پیوند ( عضو ) و موفقیت امیز بودنش
علاوه بر معانی ذکر شده, میتونیم "نجات دادن" و "بیرون کشیدن" رو هم ازش دریافت کنیم ( ادبیات داستانی )
از لیست یه چیزی را حذف کردن.
در آوردن She take off her shoes او کفش هایش را در آورد اگه خوشتون اومد لایک کنید 🌹
رها شدن از ( چیزی دست و پاگیر، مانع آزادی ) a spiritual & Divine treasure which attainable most by taking off an affection to this world یک گنج معنوی و الهی که تا حد زیادی با رها سازی دلبستگی خود به این دنیا قابل دستیابی است.
Taking thetops and tails offthe string beans کندن سر و انتهای لوبیا سبز
درخطاب به مقابل برای کوتاه آمدن از امری یا چیزی، مثلا بسه کافیه
به معنای آزاد کردن وقت هم هست
Leave the ground and start flying Take off ( v ) ترک کردن زمین و شروع پرواز
با eye معنی چشم برداشتن هم میده.
به معنی دور کردن، حذف کردن مثلا: The good thing about swimming is that it takes my mind off any problems I have. If you find sth difficult and are not able to concentrate, take your mind off it for a period of time.
بلند شدن هواپیما Airport: a place where planes take off 🛫
در آوردن _ بلند شدن هواپیما
این کلمه یک فعله و یعنی در اوردن مثلا درآوردن کفش ، دستکش ، لباس و . . ) و معنی دیگش به پرواز در آمدن هواپیماس She took off his dress and rested I was scared when the plane took off
Varb leave the ground and start flying بلند شدن هواپیما↖ کانون زبان ایران
کوتاه کردن ( مو و. . . )
Drift دریفت
کم کردن، برداشتن، از قلم انداختن
I love taking my clothes off : عاشق درآوردن لباسام هستم ۲. همچنین معنی بلند شدن هواپیما هم میده/بلند شدن ۳. جیم زدن ۴. برداشتن Ma'am, take your hand off the door : دستتون رو از روی در بردار
به پرواز در آمدن بلند شدن هواپیما
چیزی/کار و بار کسی ) گرفتن و گل کردن
برخواستن به معنی اغاز شدن، شروع شدن مثال: نوشیدنی های حاوی سرکه از ژاپن برخواسته اند
۱ بلند شدن هواپیما ۲درآوردن لباس ۳خالی کردن بار
بیرون آوردن، ، کندن ، برخاستن هواپیما ،
بزن به چاک
جدا شدن/کردن در مورد لباس میشه درآوردن در مورد هواپیما میشه جدا شدن از زمین در مورد کفش میشه درآوردن در جمله Take your hands off me میشه دستاتو از من جدا کن یا به من دست نزن یا دستاتو بکش. . . دستاتو از روی من بردار
بیرون اوردن در اوردن لباس
بلند شدن هواپیما از روی زمین و. . .
بلند شدن یا پرواز کردن هواپیما
موفقیت ناگهانی کردن it turned out, business really took off.
take off takes, taking, took, taken take off sth or take sth off to remove something, especially something that you are wearing در اوردن لباس یا عینک یا هر چیزی که پوشیدین / خلع سلاح لباس ... [مشاهده متن کامل]
مثال : She took off her clothes and stepped into the shower. Aren't you going to take your glasses off to go swimming? I always take my make - up off before I go to bed.
to spend time away from your work خلع سلاح زمان / مرخصی گرفتن برای انجام کاری یا چیزی I'm taking Friday off to get one or two things done around the house. He needs to take some time off and get some rest. take off if an aircraft, bird, or insect takes off, it moves from the ground and begins to fly پرواز و اوج گرفتن اولیه / خلع سلاح زمین مثال : I like watching planes take off. A puffin will take off and land many times during feeding. take - off noun The majority of crashes happen on take - off or landing. to suddenly become successful or popular جهش موفقیت / خلع سلاح شکست / موفقیت ناگهانی Her career as a jazz singer had just begun to take off. The market for home fax machines really seems to have taken off. slightly informal to suddenly leave somewhere, especially without telling anyone that you are going بدون خبر کسی رو ترک کردن ( معنی غیر رسمی ) مثال : I can't just take off without saying goodbye. take off sth or take sth off ( sth ) to subtract a particular amount from a total خلع سلاح عدد یا قیمت / کم کردن عدد / تفریق They took another $10 off the sale price because of the damage. Take half a mark off for every spelling mistake. take off sb/sth or take sb/sth off slightly informal to copy the way a person behaves, or to copy the way something is done, often in order to make people laugh ادای کسی رو دراوردن برای خنده / تقلید ( معنای تقریا غیر رسمی ) مثال : She's really good at taking people off. take - off noun slightly informal usually of He does a really good take - off of Paul. American slang to steal from a person or place, especially by using violence بلند کردن و یا همان دزدیدن They were just young kids who took off the liquor store. take sb off sth to stop someone from doing a particular type of work, especially because they are not doing it well بازداشتن کسی از کاری / خلع سلاح انجام کار از کسی Both police officers involved have been taken off the case. I might have to take him off the editing if his work doesn't improve. to stop giving someone a particular type of medical treatment or food He's been taken off the medication. take off sb or take sb off to make someone leave a place and go somewhere with you کسی ر از جایی ا برداشتن و به جایی دیگر بردن که به همراه to می اید مثال : often to He was taken off to prison. take yourself off informal to go somewhere خودت رو به جایی بردن معمولا با to می اید : مثال : usually to I think you should take yourself off to the doctor's. She left her job and took herself off to Tunisia.
leave ترک کردن
ادا در آوردن
The airplane took off one hour ago هواپیما یک ساعت پیش پرواز کرد 🌂🌂
( Take ( X ) off ( Y کسر کردن و حذف کردن X از Y بجای X میشه اسم شخص ، لغت ی از یه کتاب و. . . بیاد و بعد از off و پیش از Y نیازی به حرف اضافه نیست
در بیاور
مرخصی رفتن، به استراحت رفتن I’m taking off a week from work in July. I’m taking a week off from work in July.
در آوردن چیزی تعریف 👈 to remove
خارج کردن
1 - ( جامه ) در آوردن، کندن 2 - ( کلاه و عینک و غیره ) برداشتن please take off your hat لطفا کلاه خود را بردارید. 3 - عزیمت کردن، رفتن 4 - ( کار یا مدرسه ) غیبت کردن، غایب شدن ... [مشاهده متن کامل]
5 - کشتن 6 - کسر کردن، کاستن، تخفیف دادن 7 - کپی کردن، نسخه برداشتن 8 - پرزدن، پرواز کردن 9 - شروع کردن، آغاز کردن 10 - ( هواپیما ) بلند شدن از زمین 11 - ( با: on ) تقلید کردن، تقلید در آوردن 12 - ( عامیانه ) موفق شدن، گل کردن، ( کار و بار ) گرفتن 13 - ( خودمانی ) دزدیدن
هواپیما:بلند شدن لباس:درآوردن
Take off: When a plan takes off, it leaves the ground and starts to fly تیک اف کردن هواپیما یا شروع به بلند شدن هواپیما
Take off: ( خودمونی ) ( معمولا بدون اطلاع دیگران ) با عجله رفتن Macmillan:👇👇👇👇 informal�to suddenly leave somewhere, usually without telling anyone that you are going� Eg: It's been two days since sayid took off. دو روزه که سعید رفته.
در آوردن لباسّ، کفش، کلاه و. . .
لباس درآوردن
درآوردن ( کفش ، پیراهن و . . . ) I took off my shoes and went inside
بلند شدن از روی زمین ( هواپیما ) Leave the groundand start flying
یه کلمه که معادل فارسی هم داره و به معنی پرواز یا اوج گرفتن هستش ومخالف کالمش میشه land
اوج گیری
اوج گرفتن کندن از جایی
به راه افتادن، راهی شدن
شروع به پیشرفت کردن
راستش رو بخواید این واژه در معنای تجاری هم گاهی اوقات به کار میره که به معنی موفقیت تلقی میشه
Leave the ground and start flying ( پرواز کردن ) لایک یادتون نره
Leave the ground and start flying پرواز کردن هواپیما ( پرواز کردن )
در اوردن
[هواپیما] پَرِش ، برخاست ، جَست
بلن شدن
بلندشدن و کارکردن
مسخره کردن کسی با تقلید از او ، ادای کسی دراوردن
کندن - درآوردن کفش
ناگهانی به شهرت و موفقیت شغلی رسیدن: ( در سرازیری شهرت و موفقیت افتادن ) to suddenly start to be successful or popular: Her singing career had just begun to take off
درآوردن یه چیزی که پوشیدید مثلا:کفش و دقیقا مخالف کلمه ی put on می باشد:: take off≠put on
Away from work or duty ( مرخصی گرفتن و استراحت کردن ) For example: I will take the . afternoon off
مرخصی گرفتن
بلند شدن هواپیما اگر دوست داشتید رای بدهید به من وعلامت سبز را بزنید اگر هم دوست نداشتید که معلوم است
چیزی را در آوردن
پرواز کردن هوا پیما
بلند شدن هواپیما👌
اینجا معنی گرفتن میده i could take them off your hands من میتونم اونارو ازت بگیرم
To start to increase / improve
سعود هواپیما
خواموش کردن
بالا رفتن، اوج گرفتن، بلند شدن
منظور به بلند شدن هواپیما است لایک یادتون نره
بلند شدن ( هواپیما ) حرکت کردن
بلند شدن هواپیما از روی زمین
جیم شدن
محبوب شدن
:take oneself off leave go away to go away to some place more private
ترک کردن مرخصی گرفتن
به عهده گرفتن he can take family responsibilities off او میتواند مسئولیتهای خانواده را به عهده بگیرد.
. Come down from the air
حذف کردن پاک کردن ، مثل پاک کردن یک کلمه از جمله روی کاغذ
leave the ground and start flying
برخاستن
When the police came, every body took off, except me