tack

/ˈtæk//tæk/

معنی: مشی، رویه، خوراک، پونز، میخ سرپهن کوچک، پونز زدن، ضمیمه کردن، میخ زدن
معانی دیگر: میخ کوتاه و سرپهن، مفتول یا سیم (برای دوختن چیزی)، چسبندگی، چسبانی، چسبش، (به ویژه اگر با مشی یا روال پیشین فرق داشته باشد) روال، خط مشی، ماده ی خوراکی، غذا، نان، (کشتی بادبانی) مسیر، تغییر مسیر (به طوری که طرف مقابل بادبان به سوی باد باشد)، چپ و راست رفتن کشتی، چرخش، با پونز چسباندن، پونز کردن، میخ کوب کردن، کوک زدن، موقتا به هم دوختن یا الصاق کردن، زدن، (لایحه یا بند قرارداد و غیره) ملحق کردن، افزودن، (کشتی را) مخالف جهت باد چرخاندن، پاد باد کردن (در برابر: به جهت باد چرخاندن wear)، (روال کار یا سیاست و غیره را ناگهان) عوض کردن، دگرگون کردن، پونز (thumb tack هم می گویند)، پونز زنی، میخ کوبی، (خیاطی) کوک، شلال (tailor's tack هم می گویند)، مسیر زیگزاگ، حرکت زیگزاگ، چپ و راست روی، (کشتی) مسیر مورب، طناب جلو و زیر بادبان کشتی، بادبان بند، (اسب) زین و برگ، می  سرپهن کوچک، می  زدن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: on the wrong tack
(1) تعریف: a short pin, usu. with a flat, broad head.
مشابه: pin, spike, thumbtack

(2) تعریف: the zigzag course of a sailing vessel against the wind, or one of the straight segments composing such a course.
مشابه: jibe

(3) تعریف: a long loose stitch, used to hold cloth together temporarily.
مشابه: stitch

(4) تعریف: riding gear, such as saddles and bridles.
مشابه: equipment, gear, kit, rig, tackle

(5) تعریف: an approach, as to a problem, esp. if different from previous approaches.
مترادف: attack, scheme, wrinkle
مشابه: approach, means, method, plan, procedure, way
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tacks, tacking, tacked
(1) تعریف: to attach or fasten with a tack.
مترادف: pin, thumbtack
مشابه: affix, append, attach, fasten, nail, rivet, staple, stick

(2) تعریف: to append or affix as a supplement (usu. fol. by on).
مترادف: affix, annex, append, subjoin, tag
مشابه: add

- The playwright tacked on a short epilogue.
[ترجمه گوگل] نمایشنامه نویس پایان کوتاهی را بیان کرد
[ترجمه ترگمان] نمایش نامه نویس در a کوتاه به کار خود ادامه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to alter the course of (a sailing vessel), esp. when sailing into the wind.
مشابه: bed, deflect, jibe, sheer, veer, warp

(4) تعریف: to sew together temporarily with a long stitch; baste.
مترادف: baste
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: tacker (n.)
(1) تعریف: to alter the course of a sailing vessel.
مترادف: chop
مشابه: deflect, jibe, sheer, veer, warp, yaw

(2) تعریف: to change one's method, approach, or course of action.
مترادف: sheer, shift, swerve, switch, veer
مشابه: deviate, scheme, shunt

(3) تعریف: to equip a horse with riding gear (usu. fol. by up).
مشابه: equip, gear up

جمله های نمونه

1. hard tack
نان خشک

2. the tack of a paint
چسبندگی رنگ

3. to tack a notice on a bulletin board
اعلانی را به تابلوی اعلانات پونز کردن

4. to tack a ribbon onto a hat
به کلاه روبان زدن

5. to tack an amendment onto a bill
اصلاحیه ای را بر لایحه افزودن

6. a carpet tack
میخ سرپهن برای کوبیدن موکت

7. a starboard tack
چرخش به سمت راست (کشتی)

8. don't change the tack of your questions
روال پرسش های خود را عوض نکن.

9. he could even tack big ships in heavy weather
او می توانست حتی کشتی های بزرگ را هم در هوای بد مخالف جهت باد بچرخاند.

10. tape with good tack
نوار دارای چسبندگی زیاد

11. to try a new tack
رویه ی جدیدی را آزمودن

12. to go off on the wrong tack
خط مشی غلط اتخاذ کردن

13. The interviewer decided to try another tack.
[ترجمه گوگل]مصاحبه کننده تصمیم گرفت روش دیگری را امتحان کند
[ترجمه ترگمان]مصاحبه کننده تصمیم گرفت روش دیگری را امتحان کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I find gentle persuasion is the best tack.
[ترجمه learner] من فکر می کنم نرم ترغیب کردن بهترین رویه است . مثلا بجای دستور دادن
|
[ترجمه گوگل]به نظر من متقاعد کردن ملایم بهترین روش است
[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم که تشویق و تشویق، بهترین راه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Please tack down the lid of the box.
[ترجمه گوگل]لطفا درب جعبه را پایین بیاورید
[ترجمه ترگمان]لطفا در جعبه را باز کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Tack them together with a 5 cm seam.
[ترجمه گوگل]آنها را با یک درز 5 سانتی متری به هم بچسبانید
[ترجمه ترگمان]آن ها را با یک درز ۵ سانتیمتر کنار هم قرار دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. I think you're on the wrong tack with that approach.
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم شما در مسیر اشتباه با این رویکرد هستید
[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم شما در مسیر اشتباهی با این رویکرد هستید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مشی (اسم)
tack, behavior, modus operandi, gait, behaviour, walking

رویه (اسم)
upper, tack, top, procedure, facing, cover, surface, method, scheme, metier, comportment, vamp, praxis, tenor, instep, ism

خوراک (اسم)
feed, food, tack, dish, nutrition, nourishment, grub, fare, repast, meat, viand, cuisine, nutriment, tucker

پونز (اسم)
tack, drawing pin, thumbtack

میخ سرپهن کوچک (اسم)
tack

پونز زدن (فعل)
tack

ضمیمه کردن (فعل)
annex, accompany, attach, add, tack, affix, tag

میخ زدن (فعل)
tack, peg, nail, stud

تخصصی

[نساجی] چسبندگی
[پلیمر] چسبندگی، چسباندن

انگلیسی به انگلیسی

• short pointed nail with a broad flat head; zigzag course of a ship sailing against the wind; sewing stitch used to temporarily fasten cloth together; riding gear (equestrian); course of action
affix with a tack; append, add as an attachment; change course, alter one's direction (especially in a sailing vessel); sew together temporarily
a tack is a short nail with a broad, flat head.
if you tack something to a surface, you nail it there with tacks.
if you change tack or try a different tack, you try a different method or policy from the one you were using before.
see also brass tacks.
if you tack something on to something else, you add it in an unsatisfactory way, often because you did not think of it earlier.

پیشنهاد کاربران

دامپزشکی و علوم دامی
کوک، بخیه
تصویر ضمیمه
tack
Tack پونز ( =thumbtack ) ، ( دوخت شل و بلند ) کوک، ( برای اسب ) زین و برگ، ( برای افتادن باد در چپ و راست کشتی بادبانی ) جهت یا مسیری که یک کشتی بادبانی برای دریافت باد توسط بادبان هایش نسبت به جهت حرکت باد انتخاب می کند/ ( نسبت به جهت باد ) مسیر/مسیر حرکت، گزینه/روش/روال/متد/خط مشی، چسبندگی، پونز زدن، کوک زدن ( =baste ) ، ( نسبت به بادی که از روبرو می یاد برای دریافت باد توسط بادبان ها ) ( به راست یا چپ ) به پهلو چرخیدن
. The ship was on the starboard tack ( نکته: یعنی باد از پهلوی راست کشتی می وزد )
. The ship was on the port tack ( نکته: یعنی باد از پهلوی چپ کشتی می وزد )
. past on the opposite tack ( قل خوردن، حرکت کردن= ) bowled ( کشتی بادبانی= ) The brig
. When this tack didn't work I tried another
. As she could not stop him going she tried another tack and insisted on going with him
. Cooking the sugar to caramel gives tack to the texture
. We tacked up a few decorations for the party
. He used the tool to tack down sheets of fibreboard
. She spent the entire night tacking back and forth
Tack پونز ( =thumbtack ) ، ( دوخت شل و بلند ) کوک، ( برای اسب ) زین و برگ، ( برای افتادن باد در چپ و راست کشتی بادبانی ) جهت یا مسیری که یک کشتی بادبانی برای دریافت باد توسط بادبان هایش نسبت به جهت حرکت باد انتخاب می کند/ ( نسبت به جهت باد ) مسیر/مسیر حرکت، گزینه/روش/روال/متد/خط مشی، چسبندگی، پونز زدن، کوک زدن ( =baste ) ، ( نسبت به بادی که از روبرو می یاد برای دریافت باد توسط بادبان ها ) ( به راست یا چپ ) به پهلو چرخیدن
. The ship was on the starboard tack ( نکته: یعنی باد از پهلوی راست کشتی می وزد )
. The ship was on the port tack ( نکته: یعنی باد از پهلوی چپ کشتی می وزد )
. past on the opposite tack ( قل خوردن، حرکت کردن= ) bowled ( کشتی بادبانی= ) The brig
. When this tack didn't work I tried another
. As she could not stop him going she tried another tack and insisted on going with him
. Cooking the sugar to caramel gives tack to the texture
. We tacked up a few decorations for the party
. He used the tool to tack down sheets of fibreboard
. She spent the entire night tacking back and forth
Tack sth on ضمیمه کردن/الصاق کردن/الحاق کردن/اضافه کردن
. At the last minute, they tacked on a couple of extra visits to my schedule
Tack sth on ضمیمه کردن/الصاق کردن/الحاق کردن/اضافه کردن
. At the last minute, they tacked on a couple of extra visits to my schedule
خال جوش
[برق و الکترونیک] به نُقطه ای کوچک بر روی یک اتصال کلید، رله یا دیگر اجزای که با برق و الکترونیک سر و کار دارند، گفته می شود. این نُقطه موجب می شود تا در اتصال رو به روی آن حفره ای به وجود آید.
چرا رویه و خط مشی متفاوتی نمی آزمایی؟
Why don't you try a different tack
نوارچسب
سنجاق پونز
A small sharp pin or nail with a wide head
با پونز متصل کردن، چسباندن
تیزبودن
He is sharp as a tack= او خیلی تیز و زرنگ است
زین و برگ اسب
ضمیمه، تغییر مسیر، به انحراف کشاندن، منحرف کردن، به حاشیه بُردن
۱. چسبیده و سفت شده توسط پونز .
۲. کوک زده شدن دو پارچه برروی هم به صورت موقت.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس