turn

/ˈtɜːrn//tɜːn/

معنی: چرخ، پیچ و خم، قرقره، پیچ، گردش، نوبت، استعداد، چرخش، پیچ خوردگی، تمایل، تغییر جهت، گشت ماشین تراش، دگرگون ساختن، عطف کردن، تغییر دادن، پیچ خوردن، چرخیدن، تغییر جهت دادن، چرخ خوردن، تاه زدن، گشتن، گرداندن، معکوس کردن، بر گرداندن، پیچاندن، وارونه کردن، تبدیل کردن، خیش زدن، خیش کشیدن، منحرف شدن، معطوف داشتن، چرخ زدن، پشت و رو کردن
معانی دیگر: چرخاندن، به گردش درآوردن، به چرخش درآوردن، تراش دادن، خراطی کردن، (با چرخاندن) ساختن، شکل دادن، پیچ دادن، تاباندن، تاب دادن، ورق زدن، (صفحه و غیره) برگرداندن، وارونه کردن یا شدن، معکوس کردن یا شدن، (معده را) به هم زدن، به حال تهوع درآوردن یا درآمدن، (در مقابل ضربه و غیره) جاخالی دادن، منحرف کردن یا شدن، منصرف کردن یا شدن، (مبلغ یا سن و غیره) رسیدن، (بالغ) شدن، پس زدن، متوقف کردن، دفع کردن، (رها یا آزاد و غیره) کردن، معطوف کردن، متوجه کردن، برگشت دادن، به کار زدن، پرداختن، تبدیل کردن یا شدن، - شدن، - کردن، ترجمه کردن یا شدن، (به زبان یا بیان دیگری) برگرداندن، دیوانه کردن، مجنون کردن، مفتون کردن، شیفته کردن، (شیر و کره و غیره) ترشیدن، ترشاندن، ترش شدن، رنگ (چیزی را) عوض کردن، رنگ پریده کردن یا شدن، رنگ به رنگ کردن یا شدن، دور زدن، گردیدن، به گردش درآمدن، پیچیدن، خم شدن، خمیدن، انحنا پیدا کردن، قوسدار شدن، غلت زدن، تریدن، قل خوردن، قل دادن، برگشتن، عقبگرد کردن، عوض شدن، دگرگون شدن یا کردن، عوض کردن، رجوع کردن به، مراجعه کردن، پناه بردن، (ناگهان) حمله کردن، پریدن به، (با: on یا upon) بستگی داشتن به، منوط بودن، پیچش، قوس داری، کژی، انحراف، (پیاده روی و غیره) دور، دورزنی، گلگشت، دگرگونی، عمل، کار، دوره، لحن، فحوا، نحوه، طرز، گرایش، جهت، سوی، تا کردن، خماندن، تو گذاشتن، دولا کردن یا شدن، جهت چرخش یا انحنا، رجوع شود به: turning point، تکان، یکه، شوک، (سرگیجه یا خشم یا بیماری) حمله، بروز، نمایش کوتاه، (بورس سهام) خرید و فروش، دست به دست گشتن، گردش بدور محور یامرکزی، میل

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: turns, turning, turned
(1) تعریف: to cause to move around a center point.
مترادف: pivot, revolve, rotate, wheel
مشابه: crank, move, roll, round, spin, swing, swirl, swivel, twirl, twist, whirl, wind

- Turn the dial.
[ترجمه گوگل] صفحه را بچرخانید
[ترجمه ترگمان] صفحه رو بچرخون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause to shift from one side to the other by rotating.
مشابه: deviate, divert, roll, rotate, shift, swivel

- She turned the plant toward the sun.
[ترجمه گوگل] او گیاه را به سمت خورشید چرخاند
[ترجمه ترگمان] او گیاه را به سمت خورشید چرخاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to alter the course or direction of.
مترادف: deflect, swing, veer
مشابه: angle, avert, bend, diverge, divert, sheer, shunt, swerve, tack

- Turn the car left.
[ترجمه گوگل] ماشین را به چپ بپیچید
[ترجمه ترگمان] ماشین را خاموش کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to change the position of by rotating or reversing.
مترادف: reverse, shift
مشابه: avert, flip, invert, move, overturn, pivot, roll, rotate, swivel, tip, upturn

- He turned his desk toward the window.
[ترجمه گوگل] میزش را به سمت پنجره چرخاند
[ترجمه ترگمان] او میزش را به سمت پنجره چرخاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Please turn the page.
[ترجمه بریتان] لطفا صفحه رو برگردونید
|
[ترجمه گوگل] لطفا ورق بزنید
[ترجمه ترگمان] لطفا صفحه رو روشن کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to alter the nature, character, or color of.
مترادف: change, convert, transform, transmute
مشابه: alter, metamorphose, modify, mutate, transfigure, transmogrify, transubstantiate

- Embarrassment turned his cheeks red.
[ترجمه یوسف نادری] از خجالت گونه هایش قرمز شدند.
|
[ترجمه گوگل] خجالت گونه هایش را قرمز کرد
[ترجمه ترگمان] سرخ شد و گونه هایش سرخ شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to damage by twisting.
مترادف: sprain, twist, wrench
مشابه: disjoint, dislocate, strain

- She turned her ankle.
[ترجمه گوگل] مچ پایش را چرخاند
[ترجمه ترگمان] مچ پایش را چرخاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to make queasy or nauseated.
مترادف: nauseate
مشابه: sicken, sour, unsettle, upset

- That gory movie turned my stomach.
[ترجمه امیر] آن فیلم جنایی باعث حال تهوع ام شد
|
[ترجمه گوگل] آن فیلم مزخرف شکم من را برگرداند
[ترجمه ترگمان] اون فیلم خونین شکمم رو تبدیل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: to direct towards.
مترادف: address, employ
مشابه: apply, avert, dedicate, devote, direct, incline, put

- She was now making enough money to turn her full attention to art.
[ترجمه گوگل] او اکنون به اندازه‌ای پول به دست می‌آورد که تمام توجه خود را به هنر معطوف کند
[ترجمه ترگمان] اکنون به اندازه کافی پول در آورده بود که توجه کامل خود را به هنر جلب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: to send out, let go, or drive away.
مشابه: boot, bounce, discharge, dismiss, drive, eject, expel, free, kick out, loose, oust, send

- They turned the beggar out on the street.
[ترجمه گوگل] آنها گدا را در خیابان برگرداندند
[ترجمه ترگمان] آنان گدا را از خیابان بیرون کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You can turn your dog loose at the dog park.
[ترجمه گوگل] شما می توانید سگ خود را در پارک سگ شل کنید
[ترجمه ترگمان] میتونی سگت رو از پارک سگ آزاد کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(10) تعریف: to cause to antagonize.
مشابه: bias, influence, persuade, prejudice, set

- He turned the dog against me.
[ترجمه گوگل] او سگ را علیه من کرد
[ترجمه ترگمان] اون سگ رو به من تبدیل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(11) تعریف: to convert into a greater amount.

- He turned a penny into a dollar.
[ترجمه گوگل] او یک پنی را به دلار تبدیل کرد
[ترجمه ترگمان] او یک پنی را به یک دلار تبدیل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(12) تعریف: to fold, bend, or crease.
مترادف: bend, crease, twist
مشابه: coil, contort, curl, curve, double, flex, fold, warp

- She turned the metal bar with her bare hands.
[ترجمه گوگل] میله فلزی را با دستان خالی چرخاند
[ترجمه ترگمان] بار دیگر با دست خالی میله فلزی را چرخاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The hotel maid turned down the bed covers.
[ترجمه گوگل] خدمتکار هتل روکش های تخت را رد کرد
[ترجمه ترگمان] مستخدمه هتل روی تخت را ورق زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(13) تعریف: to ferment or make sour.
مترادف: ferment, sour
مشابه: acidify, clabber, curdle, putrefy, spoil

- Warm weather turned the milk.
[ترجمه مریم] اب و هوای گرم شیر را فاسد کرد
|
[ترجمه گوگل] هوای گرم شیر را تبدیل کرد
[ترجمه ترگمان] آب و هوای گرم شیر را برگرداند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to rotate or revolve on a point or axis.
مترادف: pivot, revolve, rotate, swivel, wheel
مشابه: crank, flip, gyrate, reel, roll, spin, swirl, twirl, whirl

- We heard a key turn in the lock.
[ترجمه نیکاخواجه زاده] ماصدای چرخیدن کلید درقفل راشنیدیم
|
[ترجمه گوگل] صدای چرخش کلید را در قفل شنیدیم
[ترجمه ترگمان] صدای قفل کردن کلید رو شنیدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to move or shift back and forth.
مترادف: rock, roll, swing
مشابه: move, rotate, shift, sway

- He couldn't sleep and was turning all night.
[ترجمه نیکاخواجه زاده] اونتوانست بخوابد وتمام شب ازاین پهلو به ان پهلو میشد
|
[ترجمه گوگل] او نمی توانست بخوابد و تمام شب در حال چرخش بود
[ترجمه ترگمان] او نمی توانست بخوابد و تمام شب را در حال چرخیدن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to change one's direction.
مترادف: reverse, veer, wheel
مشابه: about-face, back, bear, bend, jog, roll, sheer, swerve, twirl, twist, whirl

- She suddenly turned and ran in the opposite direction.
[ترجمه گوگل] ناگهان برگشت و در جهت مخالف دوید
[ترجمه ترگمان] ناگهان برگشت و در جهت مخالف حرکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- At the next corner, you turn left.
[ترجمه گوگل] در گوشه بعدی، به چپ بپیچید
[ترجمه ترگمان] در گوشه ای دیگر، به سمت چپ بپیچید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to change one's loyalty or allegiance.
مترادف: defect, withdraw
مشابه: apostatize, desert, diverge, flip-flop, remove, tergiversate

- He turned away from all his old friends.
[ترجمه گوگل] او از همه دوستان قدیمی خود دور شد
[ترجمه ترگمان] از همه دوستان قدیمی خود دور شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to direct one's interest toward something.
مشابه: aim, incline

- She lost interest in music and turned to painting instead.
[ترجمه گوگل] او علاقه خود را به موسیقی از دست داد و به جای آن به نقاشی روی آورد
[ترجمه ترگمان] او علاقه خود را به موسیقی از دست داد و به جای آن به نقاشی پرداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to seek help or support from someone (fol. by to).
مترادف: look
مشابه: appeal, gravitate, resort

- In times of crisis, he turns to his father for help.
[ترجمه گوگل] او در مواقع بحران به پدرش کمک می کند
[ترجمه ترگمان] در زمان بحران، او برای کمک به پدرش برمی گردد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to feel as if twirling or revolving as the result of giddiness or dizziness.
مترادف: reel, spin, swirl, whirl

- His head was turning and he had to sit down.
[ترجمه گوگل] سرش می چرخید و مجبور شد بنشیند
[ترجمه ترگمان] سرش می چرخید و او مجبور بود بنشیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: to change to a new state or condition.
مشابه: alter, change, metamorphose

- The green leaves turned red.
[ترجمه گوگل] برگ های سبز قرمز شدند
[ترجمه ترگمان] برگ های سبز رنگ قرمز شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The crowd turned angry.
[ترجمه گوگل] جمعیت عصبانی شد
[ترجمه ترگمان] جمعیت عصبانی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: to become sour, fermented, or rancid.
مترادف: ferment, sour
مشابه: acidify, clabber, curdle, putrefy, rot, spoil

- The milk was left out of the refrigerator last night, and I think it has turned.
[ترجمه گوگل] شیر دیشب بیرون از یخچال مانده و فکر کنم چرخیده است
[ترجمه ترگمان] دیشب شیر از یخچال خارج شد و من فکر می کنم که تغییر کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(10) تعریف: to suddenly direct violence or anger at another.
مشابه: about-face, assault, attack

- The lion turned on its trainer.
[ترجمه گوگل] شیر مربی خود را روشن کرد
[ترجمه ترگمان] شیر به مربی خود برگشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Be careful what you say to him today or he'll turn on you next.
[ترجمه گوگل] مواظب باشید که امروز به او چه می گویید وگرنه بعداً با شما مخالفت خواهد کرد
[ترجمه ترگمان] حواست را جمع کن که امروز به او چه می گویی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
عبارات: at every turn, out of turn, take turns, turn up, turn down
(1) تعریف: the act or process of turning.
مترادف: revolution, rotation, wheel
مشابه: bend, circuit, eddy, gyration, pirouette, pivot, rightabout, roll, serve, sheer, spin, turnabout, twirl, twist, whirl, wind

- With a turn of this dial, you can adjust the temperature.
[ترجمه گوگل] با چرخاندن این صفحه می توانید دما را تنظیم کنید
[ترجمه ترگمان] با چرخش این صفحه، شما می توانید درجه حرارت را تنظیم کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a change of direction, position, or condition.
مترادف: change, movement, shift, turning, veer
مشابه: about-face, alteration, caracole, deviation, flip-flop, inversion, reversal, reversion, skew, swerve, switch, turnabout, turnaround, twist, U-turn, volte-face

- The truck made the turn at a slow speed.
[ترجمه گوگل] کامیون با سرعت کم پیچ را انجام داد
[ترجمه ترگمان] کامیون با سرعت کند حرکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My life has been taking a turn for the better.
[ترجمه گوگل] زندگی من به سمت بهتر شدن رفته است
[ترجمه ترگمان] زندگی من تبدیل به یک تغییر بهتر شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a complete revolution of a wheel.
مترادف: revolution, rotation
مشابه: cycle, roll, round

- Tighten the screw by giving it a few clockwise turns.
[ترجمه گوگل] پیچ را با چند چرخش در جهت عقربه های ساعت محکم کنید
[ترجمه ترگمان] هر پیچ در جهت عقربه های ساعت، پیچ را سفت کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: an angle, bend, or curve.
مترادف: bend, curve, hook, winding
مشابه: arc, arch, corner, crook, deflection, dogleg, jog, loop, meander, oxbow, turning, twist, warp, zigzag

- There are several turns in the path.
[ترجمه گوگل] چندین پیچ در مسیر وجود دارد
[ترجمه ترگمان] چندین تغییر در مسیر وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a characteristic or inherent mood, style, or tendency.
مترادف: aptitude, cast, predisposition, proclivity, propensity, tendency
مشابه: bent, bias, flair, inclination, learning, makeup, mode, predilection, style, warp

- She's always had an artistic turn of mind.
[ترجمه گوگل] او همیشه یک چرخش هنری داشته است
[ترجمه ترگمان] او همیشه یک تغییر هنرمندانه در ذهن داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: a point in time that marks the beginning of a new or different period.
مشابه: crossroad, dawn, juncture, turning point, zero hour

- These styles were popular at the turn of the century.
[ترجمه گوگل] این سبک ها در آغاز قرن رایج بود
[ترجمه ترگمان] این سبک ها در ابتدای قرن محبوب بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: an action or service that is rendered.
مترادف: service
مشابه: act, action, benefaction, courtesy, deed, disservice, favor, harm, hurt, injury, kindness, wrong

- She did him a good turn, and he wanted to repay her in some way.
[ترجمه گوگل] او کار خوبی به او کرد و او می خواست به نحوی جبران کند
[ترجمه ترگمان] او کارش را خوب انجام داده بود و می خواست به نحوی او را جبران کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: an opportunity for an action to be performed in a certain order.
مشابه: chance, crack, go, move, opportunity, say, shift, spell, stint, time, try, whack

- It is your turn to take out the garbage.
[ترجمه گوگل] نوبت شماست که زباله ها را بیرون بیاورید
[ترجمه ترگمان] نوبت توئه که آشغال ها رو ببری بیرون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- When it was my turn, I moved my bishop and captured his queen.
[ترجمه گوگل] وقتی نوبت به من رسید، اسقف خود را حرکت دادم و ملکه او را اسیر کردم
[ترجمه ترگمان] وقتی نوبت من بود، اسقف را حرکت دادم و ملکه او را دستگیر کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: a short trip, tour, or excursion.
مترادف: jaunt, ramble, spin, stroll, walk, whirl
مشابه: constitutional, drive, excursion, hike, meander, promenade, ride, tramp

- Let's take a turn along the waterfront.
[ترجمه گوگل] بیایید یک دور در امتداد اسکله بپیچیم
[ترجمه ترگمان] بیا یه چرخی توی اسکله بزنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. turn down the radio!
رادیو را کم کن !

2. turn hard right!
کاملا به طرف راست بچرخ !

3. turn left at the next intersection
در چهار راه بعدی به طرف چپ بپیچید.

4. turn of events
گرایش رویدادها

5. turn right at the end of the street
در انتهای خیابان به دست راست بپیچید.

6. turn the dial until you find the station
دکمه را بچرخان تا ایستگاه را بیابی

7. turn the knob on the radio to make it louder
پیچ رادیو را بچرخان تا صدای آن بلندتر شود.

8. turn the lights on!
چراغ ها را روشن کن !

9. turn the page over
صفحه را برگرداندن (ورق زدن)

10. turn the sock right side out
جوراب را پشت و رو کن (چون وارونه است).

11. turn to left
به چپ چرخ بزن.

12. turn to that side!
به آن طرف بپیچ !

13. turn to the page with a picture
صفحه ای را باز کنید که عکس دارد.

14. turn your head this way
سرت را به این طرف بچرخان.

15. turn your thoughts to heavenly matters
افکار خود را متوجه امور الهی بکن.

16. turn (or give) a cold shoulder
1- با سردی رفتار کردن (با)،کم لطفی کردن 2- احتراز کردن

17. turn (or put) one's hand to
به عهده گرفتن،تقبل کردن،به کاری پرداختن

18. turn (or set or put) the clock back
1- (عقربه ی) ساعت را به عقب کشیدن 2- به زمان گذشته بازگشتن،به قهقرا رفتن

19. turn a deaf ear (to something)
گوش شنوا نداشتن (نسبت به چیزی)،اعتنا نکردن،گوش فرا ندادن

20. turn a deaf ear (to)
گوش نکردن،توجه (به پند و غیره) نکردن

21. turn an honest penny
با شرافتمندی امرار معاش کردن

22. turn and turn about (or turn about)
به نوبت،به طور مرتب و منظم

23. turn down
1- رد کردن،قبول نکردن،نپذیرفتن

24. turn in
1- وارد شدن،داخل شدن 2- تحویل دادن،سپردن،دادن 3- پس دادن،اعاده کردن 4- تا کردن،دولا کردن،تو گذاشتن 5- (عامیانه) به بستر رفتن

25. turn king's (or queen's) evidence
(حقوق - انگلیس) به منظور تخفیف دادن جرم خود بر علیه همدست خود شهادت دادن (در امریکا می گویند: turn state's evidence)

26. turn off
1- (از جاده ی اصلی به جاده ی فرعی) پیچیدن 2- (راه و غیره) منشعب شدن 3- (جریان چیزی را) بند آوردن،قطع کردن

27. turn on
1- (جریان آب یا گاز و غیره را) باز کردن 2- (رادیو یا تلویزیون و غیره را) روشن کردن 3- (خودمانی) نشئه کردن،(با مواد مخدر) سرکیف آوردن 4- شهوتی کردن،تحریک جنسی کردن 5- سرشوق آوردن

28. turn one's back on
1- پشت کردن (به نشان خشم یا تحقیر و غیره) 2- نادیده گرفتن،بی اعتنایی کردن،مایوس کردن

29. turn one's head
1- گیج کردن،تحت تاـثیر (الکل و غیره) قرار دادن 2- مغرور کردن،غره کردن

30. turn one's heel
ناگهان چرخ زدن یا بازگشتن،روی پاشنه چرخیدن

31. turn out
1- انجامیدن،شدن،از آب در آمدن

32. turn over
1- غلت زدن،جابجا کردن یا شدن،دفتی زدن 2- وارونه کردن،بالا و پایین کردن،پشت و رو کردن 3- (موتور و غیره) روشن کردن،به کار انداختن 4- مورد تفکر قرار دادن،سبک و سنگین کردن 5- مسترد کردن،دادن 6- احاله کردن،صرفنظر کردن 7- تبدیل کردن 8-خرید و فروش کردن،داد و ستد کردن

33. turn over a new leaf
از نو آغاز کردن،فصل نوینی را گشودن،از سر گرفتن

34. turn state's evidence
(در دادگاه جنایی) بر علیه متهم شهادت دادن

35. turn tail
(از خطر یا دشواری و غیره) فرار کردن،پشت کردن (به)،فلنگ را بستن

36. turn the corner
رو به بهبود گذاشتن

37. turn the other cheek
(حرف عیسی: اگر کسی به یک گونه ات سیلی زد گونه ی دیگر را نیز جلو ببر) در مقابل ظلم و خشونت مهربانی کن،بدی را با نیکی پاسخ بده

38. turn the scales
تعیین کردن،تصمیم گرفتن،معین کردن،معلوم کردن

39. turn the tables
وضعیت را معکوس کردن،ورق را برگرداندن،اوضاع را دگرگون کردن

40. turn the tide
وضع را کاملا عوض کردن،جریان را معکوس کردن

41. turn to
مشغول شدن،دست به کار شدن،(به کاری) پرداختن

42. turn to account
بهره گیری کردن،استفاده بردن از

43. turn turtle
واژگون کردن،وارونه کردن،پشت و رو کردن

44. turn up
1- دولا کردن،بالا زدن و دوختن،تو گرفتن،کوتاه کردن (لباس) 2- نمودار کردن،کشف کردن،پدیدار کردن 3- (جریان یا صدای چیزی را) زیاد کردن،بلند کردن

45. turn up one's nose at
اه و پیف کردن،دماغ خود را سربالا گرفتن،تکبر داشتن

46. a turn for the better
تغییر در جهت خوب

47. his turn came around
نوبت او سر رسید.

48. leaves turn in the fall
در پاییز برگ ها رنگ عوض می کنند.

49. let's turn swords into plowshares
بیایید شمشیرها را به تیغه ی خیش تبدیل کنیم.

50. the turn of the tide
تغییر جهت کشند (یا موج)

51. they turn to the government for help
آنان برای کمک به دولت متوسل می شوند.

52. to turn a blow
در مقابل ضربه جاخالی دادن

53. to turn a phonograph record
صفحه ی گرامافون را پشت و رو کردن

54. to turn a plate upside down
بشقابی را پشت و رو کردن

55. to turn a pretty phrase
عبارت زیبایی را تصنیف کردن

56. to turn a screw
پیچ را پیچاندن

57. to turn a somersault
معلق زدن

58. to turn an attack
حمله را پس زدن

59. to turn away
به یک سو پیچیدن،منحرف شدن

60. to turn bitter with age
در اثر کهنگی تلخ شدن

61. to turn cream into butter
سرشیر را تبدیل به کره کردن

62. to turn hassan's remarks to ridicule
گفته های حسن را مورد تمسخر قرار دادن

63. to turn knowledge to good account
علم را در امور خیر بکار زدن

64. to turn off the electricity
برق را قطع کردن

65. to turn off the television
تلویزیون را خاموش کردن

66. to turn on one's heels
ناگهان عقبگرد کردن (بازگشتن)

67. to turn on the faucet
شیر آب را باز کردن

68. to turn on the waterworks
به گریه و زاری پرداختن

69. to turn one's hand to writing
به نگارش دست زدن (پرداختن)

70. to turn one's thoughts to monetary matters
افکار خود را به امور پولی معطوف کردن

مترادف ها

چرخ (اسم)
loop, rhomb, cycle, turn, axle, wheel, cart, flywheel, wimple, gyrostabilizer, kestrel, trindle, strophe, truckle

پیچ و خم (اسم)
turn, bight, maze, cochlea, crankle, tortuosity, ruga

قرقره (اسم)
turn, reel, bobbin, pulley, spool, hank, hasp

پیچ (اسم)
loop, turn, curve, ramp, vortex, knee, bolt, screw, twist, twine, buckle, convolution, furl, rick, wimple, crisping, embroglio, insinuation, involution, kink, meander, vis, whorl, winder

گردش (اسم)
flow, progress, operation, movement, travel, period, airing, circulation, turn, excursion, twirl, paseo, revolution, promenade, race, wrest, canter, roll, trip, circuit, circumvolution, itineracy, itinerancy, stroll, saunter, gyration, hike, jaunt, meander, nutation

نوبت (اسم)
shift, period, round, turn, alternation, periodicity, intermittence, innings, heat, tour, reprise

استعداد (اسم)
susceptibility, aptitude, capacity, amplitude, art, liability, verve, brilliance, tendency, ingenuity, shift, turn, talent, flair, gift, caliber, aptness, property, knack, genius, faculty, predisposition

چرخش (اسم)
trepan, turn, twirl, revolution, whirl, wrest, wheel, roll, tumble, evolution, rotation, wrench, spin, swirl, gyration, troll, volte-face

پیچ خوردگی (اسم)
turn, screw, twist, rick, torsion, kink

تمایل (اسم)
hang, addiction, inclination, appetence, appetency, disposition, liking, tendency, sentiment, trend, would, leaning, turn, anxiety, nisus, gust, gravitation, roll, streak, tilt, inclining, recumbency, fantasy, preoccupation, tenor, declination, yen, proclivity

تغییر جهت (اسم)
shift, turn

گشت ماشین تراش (اسم)
turn

دگرگون ساختن (فعل)
turn

عطف کردن (فعل)
direct, connect, advert, refer, hark back, retrospect, turn, return

تغییر دادن (فعل)
modify, affect, change, alter, shift, mutate, turn, vary, interchange, permute

پیچ خوردن (فعل)
loop, turn, wry, wreathe, wrench, sprain

چرخیدن (فعل)
roll up, turn, twirl, whirl, swing, reel, pivot, rotate, wheel, wry, twist, trundle, revolve, trill, spin, troll, slue

تغییر جهت دادن (فعل)
shunt, turn, put about, veer, quirk

چرخ خوردن (فعل)
ring, turn, wamble

تاه زدن (فعل)
turn, fold, plait

گشتن (فعل)
go, turn, grow, search, roll, trundle, roam, swirl, goggle, troll

گرداندن (فعل)
operate, man, manage, turn, wrest, wheel, inflect

معکوس کردن (فعل)
turn, reflect, invert

بر گرداندن (فعل)
evoke, upset, turn, avert, regurgitate, refract, return, replicate, reverse, rebut, blench, reflect, distort, convert, vomit, translate, evert, repay

پیچاندن (فعل)
intricate, wind, turn, waggle, wrest, flex, contort, bolt, screw, twist, distort, twitch, wring, tweak, wimble

وارونه کردن (فعل)
turn, cant, reverse, turn out, keel, convert, turn over

تبدیل کردن (فعل)
change, turn, transform, commute, convert, transmute

خیش زدن (فعل)
reclaim, turn, plow, furrow, cultivate, till, subsoil, fallow, fall-plough, trench-plough

خیش کشیدن (فعل)
reclaim, turn, turn up, plow, furrow, cultivate, till, subsoil, fallow

منحرف شدن (فعل)
stray, turn, swerve, digress, deviate, wander, extravagate

معطوف داشتن (فعل)
direct, turn, divert

چرخ زدن (فعل)
turn, rotate, gyrate, eddy, pirouette, gyre, spin

پشت و رو کردن (فعل)
turn, reverse, evert

تخصصی

[سینما] چرخش
[عمران و معماری] گردش - پیچ - چرخش
[برق و الکترونیک] دور یک حلقه کامل سیم.
[ریاضیات] نوبت، پیچ، چرخش، تبدیل کردن، برگرداندن، گردش، گردیدن، پیچاندن، چرخیدن، چرخه، پیچ، برگردانیدن، گردانیدن، تراش دادن، خراطی کردن، گردیدن، گام پیچ، چرخاندن

انگلیسی به انگلیسی

• rotational movement; change of direction or position; change in condition; opportunity or responsibility for action which is given in order; mold for casting; period of action; action performed; purpose, goal; disposition; short walk or ride
rotate something; be rotated; change position; change direction; change condition; become; cause to become; become disloyal; make hostile; become hostile; make nauseated or dizzy; release, send away; ferment
when you turn or turn part of your body, you move your body or part of your body so that you or it are facing in a different direction. verb here but can also be used as a count noun. e.g. he made a smart military turn, clicking his heels.
when you turn something or when it turns, it moves and faces in a different direction, or keeps changing the direction it faces in. verb here but can also be used as a count noun. e.g. ...with an agile turn of the wrist.
when you turn something such as a knob, key, or switch, you hold it and twist your hand, for example in order to open, start, or adjust it.
when you turn in a particular direction or turn a corner, you change the direction in which you are moving. verb here but can also be used as a count noun. e.g. the cars were waiting to make the turn into the campus.
if you turn to a particular page in a book, you find that page.
if you turn your attention or thoughts to someone or something or if your attention or thoughts turn to them, you start thinking about them or discussing them.
if you turn to someone for help or advice, you ask them for it.
when something turns into something else or when you turn it into something else, it becomes something different.
you can use turn to say that a particular quality in something changes. for example, if something turns sour or if it is turned sour, it changes and becomes sour.
a turn is also a change in the way that something is happening or being done.
if it is your turn to do something, you now have the right, chance, or duty to do it, after other people have done it.
if you refer to the turn of the century, you mean the period of time including the end of the previous century and the beginning of the century you are talking about.
see also turning and turned.
a good turn is something that you do to help someone.
you use in turn to refer to people, things, or actions that are in a sequence one after the other.
if people take turns or take it in turns, they do something or share something one after the other.
if someone turns against you, they start to dislike you or to become your enemy.
if you turn someone away, you reject them or send them away.
1. if you turn back when travelling somewhere, you stop and begin going back to your starting place. 2. if you turn someone back, you stop them travelling any farther and make them return.
1. if you turn down a request or offer, you refuse or reject it. 2. if you turn down something such as a radio or a heater, you reduce the amount of sound or heat being produced.
1. when you turn in, you go to bed; an informal expression. 2. if you turn in someone who is suspected of a crime, you take them to the police; an informal expression.
1. if you turn off a road, you start going along a different road leading from it. 2. if you turn off something such as a device or machine, you adjust the controls so that it stops working. 3. if something turns you off,
1. if you turn on a machine or device, you adjust the controls so that it starts working. 2. to turn someone on means to attract them and make them sexually excited; an informal use. see also turn-on. 3. if someone
1. if something turns out a particular way, it happens in that way. 2. if something turns out to be a particular thing, it is discovered to be that thing. 3. if you turn out a light or a gas fire, you adjust the controls so t
1. if you turn something over in your mind, you think carefully about it. 2. if you turn something over to someone, you give it to them because they have a right to it. 3. see also turnover.
if you turn a sentence or idea round or turn it around, you change the way in which it is expressed.
1. if someone or something turns up, they arrive, appear, or are discovered somewhere. 2. if you turn up a machine or device you adjust the controls so that it produces more heat, light, or sound.

پیشنهاد کاربران

نوبت
دور زدن، پیچ مسیر، تاباندن، پیچ، چرخش، گردش ( بدور محور یا مرکز ) ، ماشین تراش، پیچ خوردگی، قرقره، استعداد، میل، تمایل، تغییر جهت، تا زدن، برگرداندن، پیچاندن، گشتن، چرخیدن، گرداندن، وارونه کردن، تبدیل کردن، تغییر دادن، دگرگون ساختن، علوم مهندسی: دور، الکترونیک: دور، ورزش: برگشت شناگر، تغییر سمت ناگهانی اسکیت، علوم هوایی: تغییر زاویه ای مسیر هواپیما
...
[مشاهده متن کامل]

در ادامه مطلب قبل، �ترنهtorena�یک بازی کهن ( در جغرافیای گسترده لرها، که در برخی از گویشها�گرزوgorzo�هم میگویند ) که ریشه در ایران باستان دارد. در این بازی، چابکی، زرنگی، فرزی، زیرکی، قدرت، نیرو، زور،
...
[مشاهده متن کامل]
همکاری وتعاون، آمادگی جسمانی اتحاد ووحدت و. . . فرد وگروه محک میخورد. قبل ازشروع بازی گروهابا قرعه�پشکpeshkدر لری� انتخاب میشوند ( که معمولا دو گروه 4نفره هستند ) ویک گروه در داخل دایره ( کرker در لری، وهمچنین واژه دیگری به نام�داوdao� که به معنی گود، میدان، گودال ودر جایی دیگر مخمصه و گرفتاری نیز معنی میدهد. . . ) قرارمیگیردوگروه دیگر در بیرون دایره. گروهی که در داخل گود هستندهر کدام یک طناب یا کمربند�ترنه torena در لری� دارند وباید از آن محافظت کنند. این ترنه های زیرپا باید به خط دایره بسیار نزدیک ومماس باشند یعنی در هر چهارطرف دایره وهر ترنه برای یک نفر. ( جز قوانین بازی است که ترنه نباید در وسط محور یا گود باشد تا گروه بیرون بتوانند ترنه ها را به چنگ بیاندازند ) گروه درونی باید از ترنه های خود مراقبت کنندتاگروه بیرونی نتوانندآنها را از زیرپایشان بکشند. اگر فردی از گروه بیرون با زیرکی وچابکی تمام بتواند یک ترنه از افراد داخل بیرون بکشدودیگر افراد بیرونی دیگر بتوانند دیگر ترنه های باقیمانده ( یعنی آن 3تای دیگر ) را بیرون بکشند، حالا افراد بیرونی میتوانند باهمان ترنه ها، گروه درونی ( که تمام ترنه هایشان را ازدست داده اند ) را بزنند از کمر به پایین. ( کتک وضرب زدن نیمه تنه بالا وجاهای حساس وخطرناک جز قوانین بازی نیست ) . این کتک کاری ( نرم وملایم، نه خطرناک و از حد به در ) ادامه پیدا میکند تا زمانیکه افراد درون گود بتوانند یکی از افراد بیرونی را به داخل گود بکشانند ویا با پا زدن به یک فرد بیرونی باعث باختن و سوختن گروه بیرونی میشود که در اصطلاح ( قاوghao در لری گفته میشود وبرای بازیهای محلی به معنی سوختن، باختن، و واگذار کردن است ) گفته میشود ودر هنگام�قاوghao� جای دو گروه با هم عوض میشود. وهمچنین از قواعد دیگر بازی اینست که اگر گروه بیرونی بتوانند یک فرد از گروه درونی را با ترنه اش بیرون بکشند آن فر د بیرون آمده از گود دیگر نمیتواند وارد بازی شود و اوت میشود ( مثل اخراج فوتبالیست با کارت قرمز ) و افراد درونی بازی را ادامه میدهند با یک یار کمتر وهمچنین افراد بیرونی از ترنه اش استفاده میکنند. کلمات وتوصیفات از معانی و مفهوم این بازی باستانی، ریشه دار وکهن قاصرند وبرای درک معانی مختلف وزیاد این بازی باید این بازی را انجام داد تا بهتر درک گردد. دوستان عزیز اگر این مطلب کم وکسری داردببخشند و لطفا بیان کنند. باسپاس فراوان. . .

در زبان وفرهنگ باستانی لری واژه کهن وآریایی�ترنهtorena� یک بازی محلی است ( در مطلب بعد مفصل تو ضیح خواهم داد ) . �ترنه� یا�درنا، ترنا� نوعی طناب، فوطه، تازیانه، تسمه، دوال، شلاق، کمربند، لنگ یا کرباس بافته
...
[مشاهده متن کامل]
شده است. هدف از این بازی محلی، علاوه بر جنبه نمایش وسرگرمی بودن آن، آمادگی جسمانی، چابکی وفرزی، محک قدرت وزورآزمایی، همکاری وتعاون وتیمی کار کردن، رفاقت ورقابت و دقت وپایبندی به قانون و. . . است. این بازی کهن ریشه در ایران باستان دارد وهمچنین فلسفه های بسیاری. به طور کلی وخلاصه معانی ومفهوم هایی که از این بازی کهن استنباط میشود به این شرح است: چرخ وچرخش وچرخ زدن، پیچ وپیچ خوردن وپیچ خوردگی، گردش وگشتن وگرداندن، گلگشت، به چرخش وگردش درآوردن، پیچ وخم وپیچاندن وبافتن، میل وگردش به دور محور یا مرکز، حمله کردن ناگهانی، دست به دست گشتن، و. . . است. واژه کهن وآریایی�ترنهtorena� وارد زبانهای اروپایی ( انگلیسی، . . . ) شده وبه صورت�ترنturn� در زبان انگلیسی به کار میرود. این واژه همچنین میتواند با واژه �تورtour� نیز همریشه باشد. �دور، گردش� با�تورtour� همریشه اندومیتوانند با�ترنturn� هم همریشه باشند. tourدر انگلیسی به معنی، گشت زدن وگشتن، سیروسفرومسافرت وسیاحت، گشتن ودور زدن، گلگشت، گشتگری وبه سفر رفتن، تور و. . . است. ترنه بازی در لری با طره بازی، میر وزیر، شاه وزیر و درنا یا ترنا بازی در بعضی از مناطق ایران متفاوت است.

در رابطه با کتاب و دفتر میشه: ورق زدن
در رابطه با سن میشه: به فلان سن رسیدن ( مثلا he turns 21 )
In turn I will give you the book
در عوض این کتاب رو بهت میدم
پرداختن به
۱ - تحویل دادن به مقامات
Turn on:
1. تحریک کردن
2. روشن کردن ( دستگاه )
3. جذب و علاقه مند کردن ( به درس و. . . )
Turn off:
1. دلزده و دلسرد کردن، خاموش کردن ( علاقه )
2. دست برداشتن یا کشیدن
3. پیچیدن از جاده اصلی به فرعی
...
[مشاهده متن کامل]

Turn up:
1. بلند کردن ( صدا )
2. کشف کردن، پیدا کردن
3. ظاهر شدن، پیدا شدن، آمدن، سر و کله پیدا شدن ( غیر منتظره )
4. پیش آمدن
5. رسیدن
Turn down:
1. کاهش دادن ( صدا )
2. رد کردن، نپذیرفتن، رو زمین انداختن
Turn over:
1. ورق زدن
2. برگرداندن، جابجا کردن، جهت را تغییر دادن، رویه را تغییر دادن
3. واگذار کردن
4. گردش مالی ( چرخه اقتصادی )
5. سرعت جذب یا ترک کار از طرف کارکنان
Turn around:
1. تغییر دادن، عوض کردن
2. برگشتن یا چرخیدن ( فیزیکی )
Turn in:
1. لو و تحویل دادن ( پلیس و. . . )
2. خوابیدن
3. تحویل دادن ( امتحان، تکلیف و. . . )
Turn to:
1. متوسل شدن، روی آوردن، درخواست کمک کردن
Turn out:
1. مشخّص شدن، معلوم شدن، کاشف به عمل آمدن که. . . ، حضور داشتن، شرکت کردن، آمدن، رفتن

مورد
I'm turning 28 four months later
چهار ماه دیگه ۲۸ سالم میشه
لطفا اگر میتونید ترجمه کنید.
The director turned earlier today.
To move your body in order to looking in different directions
چرخش مترادف cycle
turn ( مهندسی منابع طبیعی - محیط زیست و جنگل )
واژه مصوب: نوبت‏بار
تعریف: مقدار بینه‏هایی که در هر نوبت انتقال به انبارگاه وارد می شود
دچار شدن
turn ( n. ) A term used in sociolinguistics as part of the study of conversational structure: conversation is seen as a sequence of conversational turns, in
which the contribution of each participant is seen as part of a co - ordinated and
...
[مشاهده متن کامل]

rule - governed behavioural interaction. Some of the rules governing turn - taking
are obvious ( e. g. that only one person should talk at a time ) ; others are less easy
to discover ( e. g. the rules which decide who should speak next in a group
discussion ) . How children learn the conventions governing turn - taking is an
issue which has attracted considerable interest in language acquisition

زیر و رو کردن ( خاک ) = شخم زدن
مثلا:
Tom Will Turn The Soil With A Spade
تحویل ( سال )
معنی پرداختن هم میده به موضوعی ای پرداختن
Turn to other matters
نوبت
مثال
Its my turn now نوبت منه
دوره
مثلا در کلمه Downturn که به معنی رکود هستش ، اشاره به دوره ای میشه که در حال افت شاخص در موضوعی خاص هستش
تبدیل شدن
turn اغلب با رنگ ها ترکیب می شود :
The sky turned gold as the sun set .
When the tomatoes turn red, farmers pick them and sell them.

VERB
از حالتی یا وضعیتی به حالت دیگر درآمدن - تغییر کردن - تغییر پیدا کردن
Ex:
You drove a hundred secret arrows into my heart.
Yet you ask why my skin has turned yellow.
You, who knows all about me, why feign ignorance?
...
[مشاهده متن کامل]

Oh, I'm your slave, I am all devotion.
I'm your servant.
در میان سینه ام صد تیر پنهانی زدی. 🎵🎼
باز می پرسی چرا زرد می باشد رنگ پوست. 🎵🎼
حال من می دانی و خود را به نادانی زدی. 🎵🎼
قربونت برم من. نوکرتم من. 🎵🎼
چاکرتم من. مخلصتم من. 🎵🎼
▪️▪️▪️
NOUN
اواخر
Ex:
Near the turn of the last century
نزدیک به اواخر قرن گذشته

۱. نوبت
۲. چرخش / پیچ
۳. چرخیدن / پیچیدن
EXAMPLE : In this game if you give the wrong answer, you have to miss a turn
در این بازی اگر جواب غلط بدهید٬ باید یک نوبت را از دست بدهید.
the time when sb in a group of people should or can do sth
برای بیان سن :
I will turn 19 tomorrow ( فردا 19 ساله می شوم )
I turned 19 a month ago ( یک ماه قبل 19 ساله شدم )
دور های سیم پیچ
سوگیری
spatial turn سوگیری فضایی
cultural turn سوگیری فرهنگی
تغییر، تحول
زیاد کردن صدای رادیو : Turn up the radio
کم کردن صدای رادیو : Turn down the redio
روشن کردن تلویزیون : Turn on the TV
خاموش کردن تلویزیون : Turn off the TV
ورق زدن : Turn a page
معنی های دیگر کلمه ی Turn : سر را برگرداندن ، پیچ زدن ، چرخاندن و . . .
نوبت
Take turns به نوبت ( کاری را انجام دادن )
رو برگرداندن
انجام شدن
مثال:
the increasingly blurred distinction between fighters and civilians often cause confrontations to take an extremely brutal turn
تمایز روزافزون بین جنگجویان و غیرنظامیان اغلب باعث می شود برخوردها به نوبه خود بسیار وحشیانه انجام شود
شخم زدن
دور زدن
تبدیل شدن، برگرداندن
در بعضی مواق برگشتن
به سمت چپ.
روشن کردن
I
turn down = رد کردن و نپذیرفتن

روشن کردن تلوزیون
turn on the tv
تحویل دادن تکالیف
turn in your homework
کم کردن موزیک
turn down the music
چرخیدن دوباره

the time when sb in a group of people should or can do sth : Whose turn is it to do the cleaning?

به سن خاصی رسیدن
به عنوان مثال:
yesterday was his birthday. he turned 20 ==> دیروز جشن تولد او بود. او 20 ساله شد.
twist and turn : پیچ و تاب
شدن ، گشتن
محقق ساختن
تحویل دادن
ورق زدن صفحات
turn of the year
تحویل سال
نوبت
Now its your turn to try it
حالا نوبت توئه که امتحانش کنی
ورق زدن
چرخه ، گردش
چرخیدن
عقب راندن
برگرداندن مسیر . . .
cause to retreat
to reverse the course of
تحویل دادن
Adhere turn
رعایت کن نوبت
قرقره

پیچ
تقاطع
I missed the turn for the airport
متمایل شدن
رسیدن به سن خاص
My son's just turned 18
نوبت
: - ) Whose turn is it to do the cleaning : - )
روشن کردن

راه اندازی
گردش ، چرخش
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٦٦)

بپرس