sympathize

/ˈsɪmpəˌθaɪz//ˈsɪmpəθaɪz/

معنی: طرفدار بودن، همدردی یا همفکری کردن، جانبداری کردن
معانی دیگر: همدردی کردن، دلسوزی کردن، همدلی کردن، درغم کسی شریک شدن، همسوگی کردن، همسوگ بودن، همدل و همزبان بودن، موافق بودن، همساز بودن، همرای بودن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: sympathizes, sympathizing, sympathized
مشتقات: sympathizingly (adv.), sympathizer (n.)
(1) تعریف: to deeply comprehend or share in the emotions or sentiments of another. (often fol. by with).
مترادف: understand
مشابه: appreciate, identify, pity

- I sympathized with his desire to leave the group, but I hoped that he would stay.
[ترجمه ب گنج جو] میدونم که آرزو داره از این دسته و جرگه بیرون بره ، باهاش هم عقیده ام ولی ایکاش تصمیمش رو عوض کنه و بمونه.
|
[ترجمه گوگل] من با تمایل او برای ترک گروه همدردی کردم، اما امیدوار بودم که او بماند
[ترجمه ترگمان] با میل او به ترک کردن گروه احساس همدردی می کردم، اما امیدوار بودم که او بماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I do sympathize with her missing home, but the sooner she gets used to it here the better.
[ترجمه امیرعلی] من با او بخاطر دلتنگ شدن برای خانه شان همدلی میکنم ولی هر چقد زودتر به اینجا عادت کنه براش بهتره.
|
[ترجمه گوگل] من با خانه از دست رفته او همدردی می کنم، اما هر چه زودتر به اینجا عادت کند بهتر است
[ترجمه ترگمان] من با او همدردی می کنم، اما هرچه زودتر به این وضع عادت کند، بهتر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to feel or express compassion or tenderness for another, esp. one suffering sorrow or difficulty; give condolences to (often fol. by with).
مترادف: commiserate, condole, feel for
مشابه: feel, pity

- She knew he was broken-hearted, and she truly sympathized.
[ترجمه گوگل] او می دانست که او دلش شکسته است و واقعاً همدردی می کرد
[ترجمه ترگمان] او می دانست که او قلب شکسته و واقعا احساس همدردی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- In his letter, he sympathized with her on the terribly sad loss of her mother.
[ترجمه گوگل] او در نامه خود با او در فقدان غم انگیز مادرش ابراز همدردی کرد
[ترجمه ترگمان] در نامه خود نسبت به مادر از دست دادن اندوه بسیار احساس همدردی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to feel or express approval of plans, causes, ideas, or the like; be in agreement (often fol. by with).
مترادف: agree, approve, favor, side with
مشابه: appreciate, back, identify

- At first he sympathized with the rebel cause, but later he began to question the motives of its leaders.
[ترجمه گوگل] او ابتدا با هدف شورشیان همدردی کرد، اما بعداً شروع به زیر سوال بردن انگیزه های رهبران آن کرد
[ترجمه ترگمان] در ابتدا با نهضت شورشی همدردی می کرد، ولی بعدها شروع به زیر سوال بردن انگیزه های رهبران خود کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. I sympathize deeply with his family.
[ترجمه گوگل]من عمیقا با خانواده او همدردی می کنم
[ترجمه ترگمان]من عمیقا با خانواده اش همدردی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. I sympathize, but I don't know how to help.
[ترجمه گوگل]من همدردی می کنم، اما نمی دانم چگونه کمک کنم
[ترجمه ترگمان]همدردی می کنم، اما نمی دانم چطور کمک کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. I sympathize with you in your bereavement.
[ترجمه گوگل]من با شما در سوگ شما همدردی می کنم
[ترجمه ترگمان]من در خدمت شما با شما همدردی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I must tell you how much I sympathize with you for your loss, Professor.
[ترجمه گوگل]من باید به شما بگویم که چقدر با شما برای از دست دادن شما همدردی می کنم، استاد
[ترجمه ترگمان]باید به شما بگویم که من چه قدر با شما همدردی می کنم، پروفسور
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. We all sympathize with you in your bereavement.
[ترجمه گوگل]همه ما در سوگ شما با شما همدردی می کنیم
[ترجمه ترگمان]ما همه با شما در bereavement همدردی می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I sympathize with you; I've had a similar unhappy experience myself.
[ترجمه گوگل]من با تو همدردی میکنم؛ من خودم تجربه ناخوشایندی مشابهی داشته ام
[ترجمه ترگمان]من با تو همدردی می کنم؛ من هم تجربه مشابهی از خودم دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Everyone would sympathize with you.
[ترجمه گوگل]همه با شما همدردی خواهند کرد
[ترجمه ترگمان]همه با تو همدردی میکنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I really sympathize with your sufferings.
[ترجمه گوگل]من واقعاً با رنج های شما همدردی می کنم
[ترجمه ترگمان]من واقعا با درده ای شما همدردی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Many people sympathize with the strikers.
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم با اعتصاب کنندگان همدردی می کنند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم با اعتصاب کنندگان همدردی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He would sympathize but he wouldn't understand.
[ترجمه گوگل]همدردی می کرد اما نمی فهمید
[ترجمه ترگمان]او همدردی می کرد، اما او درک نمی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Don't always rely on others to understand and sympathize.
[ترجمه گوگل]همیشه برای درک و همدردی به دیگران تکیه نکنید
[ترجمه ترگمان]همیشه برای درک و همدردی دیگران به دیگران اعتماد نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I can really sympathize with John.
[ترجمه گوگل]من واقعاً می توانم با جان همدردی کنم
[ترجمه ترگمان]من واقعا می توانم با جان همدردی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I sympathize with you.
[ترجمه گوگل]من با تو همدردی میکنم
[ترجمه ترگمان]من باه ات همدردی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I do sympathize with you.
[ترجمه گوگل]من با شما همدردی میکنم
[ترجمه ترگمان]من با تو همدردی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I can sympathize with those who have lost loved ones.
[ترجمه گوگل]من می توانم با کسانی که عزیزانشان را از دست داده اند همدردی کنم
[ترجمه ترگمان]من می توانم با کسانی که عزیزان خود را از دست داده اند همدردی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

طرفدار بودن (فعل)
adhere, stand for, sympathize, be in favor of

همدردی یا همفکری کردن (فعل)
sympathize

جانبداری کردن (فعل)
sympathize

انگلیسی به انگلیسی

• commiserate, feel compassion for; condole; be in agreement with (also sympathise)
if you sympathize with someone who has had a misfortune, you show that you are sorry for them.
if you sympathize with someone's feelings, you understand them and are not critical of them.
if you sympathize with a proposal or action, you approve of it and are willing to support it.

پیشنهاد کاربران

sympathize ( v ) ( sɪmpəˌθaɪz ) =to feel sorry for sb; to show that you understand and feel sorry about sb's problems, sympathetic, sympathetically, sympathy, sympathizer
sympathize
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : sympathize
اسم ( noun ) : sympathy / sympathizer
صفت ( adjective ) : sympathetic
قید ( adverb ) : sympathetically
to feel sorry for someone
همسو سازی
همذات پنداری
جانبداری کردن، حمایت کردن
i sympathize with you:با شما همدردی می کنم
همدلی کردن، همدردی کردن

بپرس