فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: sympathizes, sympathizing, sympathized
مشتقات: sympathizingly (adv.), sympathizer (n.)
حالات: sympathizes, sympathizing, sympathized
مشتقات: sympathizingly (adv.), sympathizer (n.)
• (1) تعریف: to deeply comprehend or share in the emotions or sentiments of another. (often fol. by with).
• مترادف: understand
• مشابه: appreciate, identify, pity
• مترادف: understand
• مشابه: appreciate, identify, pity
- I sympathized with his desire to leave the group, but I hoped that he would stay.
[ترجمه ب گنج جو] میدونم که آرزو داره از این دسته و جرگه بیرون بره ، باهاش هم عقیده ام ولی ایکاش تصمیمش رو عوض کنه و بمونه.|
[ترجمه گوگل] من با تمایل او برای ترک گروه همدردی کردم، اما امیدوار بودم که او بماند[ترجمه ترگمان] با میل او به ترک کردن گروه احساس همدردی می کردم، اما امیدوار بودم که او بماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I do sympathize with her missing home, but the sooner she gets used to it here the better.
[ترجمه امیرعلی] من با او بخاطر دلتنگ شدن برای خانه شان همدلی میکنم ولی هر چقد زودتر به اینجا عادت کنه براش بهتره.|
[ترجمه سادات خاتمی] من او را درک می کنم که دلتنگ خانه اش شده، امّا هرچه زودتر به این جا عادت کند، بهتر است.|
[ترجمه گوگل] من با خانه از دست رفته او همدردی می کنم، اما هر چه زودتر به اینجا عادت کند بهتر است[ترجمه ترگمان] من با او همدردی می کنم، اما هرچه زودتر به این وضع عادت کند، بهتر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to feel or express compassion or tenderness for another, esp. one suffering sorrow or difficulty; give condolences to (often fol. by with).
• مترادف: commiserate, condole, feel for
• مشابه: feel, pity
• مترادف: commiserate, condole, feel for
• مشابه: feel, pity
- She knew he was broken-hearted, and she truly sympathized.
[ترجمه گوگل] او می دانست که او دلش شکسته است و واقعاً همدردی می کرد
[ترجمه ترگمان] او می دانست که او قلب شکسته و واقعا احساس همدردی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او می دانست که او قلب شکسته و واقعا احساس همدردی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- In his letter, he sympathized with her on the terribly sad loss of her mother.
[ترجمه گوگل] او در نامه خود با او در فقدان غم انگیز مادرش ابراز همدردی کرد
[ترجمه ترگمان] در نامه خود نسبت به مادر از دست دادن اندوه بسیار احساس همدردی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در نامه خود نسبت به مادر از دست دادن اندوه بسیار احساس همدردی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to feel or express approval of plans, causes, ideas, or the like; be in agreement (often fol. by with).
• مترادف: agree, approve, favor, side with
• مشابه: appreciate, back, identify
• مترادف: agree, approve, favor, side with
• مشابه: appreciate, back, identify
- At first he sympathized with the rebel cause, but later he began to question the motives of its leaders.
[ترجمه گوگل] او ابتدا با هدف شورشیان همدردی کرد، اما بعداً شروع به زیر سوال بردن انگیزه های رهبران آن کرد
[ترجمه ترگمان] در ابتدا با نهضت شورشی همدردی می کرد، ولی بعدها شروع به زیر سوال بردن انگیزه های رهبران خود کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در ابتدا با نهضت شورشی همدردی می کرد، ولی بعدها شروع به زیر سوال بردن انگیزه های رهبران خود کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید