فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: swathes, swathing, swathed
حالات: swathes, swathing, swathed
• (1) تعریف: to wrap up, enfold, or bind, esp. with a wrapping material or bands.
• مشابه: muffle, wrap
• مشابه: muffle, wrap
- The body was swathed in bands of linen.
[ترجمه منوچهر تیموری] جسد در میان ملافه هایی از کتان پیچیده شده بود.|
[ترجمه گوگل] جسد در نوارهای کتانی پوشانده شده بود[ترجمه ترگمان] بدنش در دسته های ملافه ها پیچیده شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The arms of the chairs were swathed in silk.
[ترجمه گوگل] بازوهای صندلی ها با ابریشم پوشیده شده بود
[ترجمه ترگمان] دسته های صندلی به پارچه ابریشمی پیچیده شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دسته های صندلی به پارچه ابریشمی پیچیده شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She swathed the sick child in thin blankets.
[ترجمه گوگل] او کودک بیمار را در پتوهای نازک پوشاند
[ترجمه ترگمان] او بچه بیمار را در پتوی نازکی پیچیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او بچه بیمار را در پتوی نازکی پیچیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to bandage (an injury or injured body part).
• مشابه: bind
• مشابه: bind
- The nurse carefully swathed the sprained ankle.
[ترجمه محسن برازنده] پرستار با دقت مچ پای پیچ خورده را پیچید.|
[ترجمه منوچهر تیموری] پرستار با دقت مچ پای رگ به رگ شده را باندپیچی کرد.|
[ترجمه گوگل] پرستار با دقت مچ پای پیچ خورده را فشار داد[ترجمه ترگمان] پرستار با دقت مچ پای پیچ خورده پیچ خورده پیچیده شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to wrap (rope, fabric, or the like) around something.
اسم ( noun )
• : تعریف: a wrapping material or bandage.