اسم ( noun )
• (1) تعریف: a large number of insects moving together in a group.
- A swarm of locusts descended on the field.
[ترجمه گوگل] دسته ای از ملخ ها در زمین فرود آمدند
[ترجمه ترگمان] یک دسته ملخ روی زمین فرود آمدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک دسته ملخ روی زمین فرود آمدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a colony of honeybees migrating to or settled in a hive.
• مترادف: colony, hive
• مترادف: colony, hive
- The swarm left the hive for another.
[ترجمه گوگل] ازدحام کندو را برای دیگری ترک کرد
[ترجمه ترگمان] گروه برای دیگری از کندو بیرون رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گروه برای دیگری از کندو بیرون رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a group of people, animals, or things, esp. in motion; throng.
• مترادف: flock, horde, shoal, throng
• مترادف: flock, horde, shoal, throng
- The resort towns are filled with swarms of tourists at this time of year.
[ترجمه گوگل] شهرهای تفریحی در این زمان از سال مملو از انبوه گردشگران است
[ترجمه ترگمان] شهرهای تفریحی مملو از انبوه توریست ها در این زمان از سال است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شهرهای تفریحی مملو از انبوه توریست ها در این زمان از سال است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A swarm of sea gulls seemed to take over the beach.
[ترجمه گوگل] به نظر می رسید دسته ای از مرغان دریایی ساحل را اشغال کرده اند
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسید که یک دسته مرغان دریایی ساحل را تسخیر کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسید که یک دسته مرغان دریایی ساحل را تسخیر کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: swarms, swarming, swarmed
حالات: swarms, swarming, swarmed
• (1) تعریف: to come together or move as a large group or mass, as insects or birds.
• مشابه: agglomerate, aggregate, crowd, flock, horde, throng
• مشابه: agglomerate, aggregate, crowd, flock, horde, throng
- Locusts swarmed over the area, and farmers rushed to try to protect their crops.
[ترجمه گوگل] ملخ ها در منطقه هجوم آوردند و کشاورزان برای محافظت از محصولات خود هجوم آوردند
[ترجمه ترگمان] ملخ ها به منطقه هجوم بردند و کشاورزان برای حفاظت از محصولاتشان به سرعت تلاش کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ملخ ها به منطقه هجوم بردند و کشاورزان برای حفاظت از محصولاتشان به سرعت تلاش کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: of bees, to move from a hive in a swarm.
- The bees have swarmed, and their old hive is now empty.
[ترجمه گوگل] زنبورها ازدحام کرده اند و کندوی قدیمی آنها اکنون خالی است
[ترجمه ترگمان] زنبورها هجوم آورده اند، و کندو قدیمی آن ها اکنون خالی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زنبورها هجوم آورده اند، و کندو قدیمی آن ها اکنون خالی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to be covered or crowded; teem.
• مترادف: abound, bristle, teem
• مشابه: burst, bustle, crawl, flock, jump, pullulate
• مترادف: abound, bristle, teem
• مشابه: burst, bustle, crawl, flock, jump, pullulate
- The beach was swarming with teenagers.
[ترجمه گوگل] ساحل پر از نوجوانان بود
[ترجمه ترگمان] ساحل پر از نوجوون ها بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ساحل پر از نوجوون ها بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: swarmer (n.)
مشتقات: swarmer (n.)
• : تعریف: to overrun or crowd; throng into or over.
• مترادف: overrun, throng
• مشابه: crowd, invade
• مترادف: overrun, throng
• مشابه: crowd, invade
- The audience was swarming the stage.
[ترجمه گوگل] تماشاگران صحنه را ازدحام کردند
[ترجمه ترگمان] تماشاگران در صحنه ازدحام کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تماشاگران در صحنه ازدحام کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: swarms, swarming, swarmed
حالات: swarms, swarming, swarmed
• : تعریف: to climb by grasping with the arms and legs.
• مترادف: climb, scale, shin, shinny
• مترادف: climb, scale, shin, shinny