فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: swallows, swallowing, swallowed
حالات: swallows, swallowing, swallowed
• (1) تعریف: to take or draw (a portion of food) into the digestive tract by passing from the mouth into the esophagus with a voluntary muscular movement.
• مترادف: ingest
• مشابه: bolt, consume, drink, eat, gulp, guzzle, imbibe, swill, take
• مترادف: ingest
• مشابه: bolt, consume, drink, eat, gulp, guzzle, imbibe, swill, take
• (2) تعریف: to engulf as if to devour; envelop; overwhelm (usu. fol. by up).
• مترادف: engulf, envelop
• مشابه: absorb, devour, eat, gulf, overwhelm
• مترادف: engulf, envelop
• مشابه: absorb, devour, eat, gulf, overwhelm
- The child was swallowed up in the mob.
[ترجمه گوگل] کودک در میان جمعیت بلعیده شد
[ترجمه ترگمان] بچه در جمعیت غرق شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بچه در جمعیت غرق شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: (informal) to believe naively, or to accept without questioning.
• مترادف: buy, eat up, take
• مشابه: accept, believe, brook, suffer, tolerate
• مترادف: buy, eat up, take
• مشابه: accept, believe, brook, suffer, tolerate
- The teacher didn't swallow my excuse.
[ترجمه parham.b] معلم عذر من را نپذیرفت|
[ترجمه Shirinbahari] معلم بهانه ی من را نپذیرفت.|
[ترجمه گوگل] معلم بهانه ام را قورت نداد[ترجمه ترگمان] استاد بهانه منو قورت نداد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He had to swallow his punishment.
[ترجمه Rosifer] او مجبور بود تنبیه خود را متحمل شود|
[ترجمه گوگل] مجبور شد مجازاتش را ببلعد[ترجمه ترگمان] او مجبور بود تنبیه خود را بخورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to force oneself not to express (an emotional reaction or the like); suppress.
• مترادف: choke back, hold, restrain, suppress, withhold
• مشابه: contain, curb, repress
• مترادف: choke back, hold, restrain, suppress, withhold
• مشابه: contain, curb, repress
- She swallowed her rage.
[ترجمه گوگل] خشمش را قورت داد
[ترجمه ترگمان] او خشمش را فرو داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او خشمش را فرو داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to retract or withdraw (something one has said or written).
• مترادف: retract, take back
• مشابه: eat, withdraw
• مترادف: retract, take back
• مشابه: eat, withdraw
- He had to swallow his words when we caught him in a lie.
[ترجمه گوگل] وقتی او را به دروغ گرفتار کردیم، مجبور شد حرف هایش را ببلعد
[ترجمه ترگمان] وقتی او را در دروغ یافتیم، مجبور بود کلمات خود را قورت بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی او را در دروغ یافتیم، مجبور بود کلمات خود را قورت بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to perform the actions used to swallow food or drink.
• مشابه: drink, eat, imbibe
• مشابه: drink, eat, imbibe
- His throat was too sore to swallow.
[ترجمه مهدی] گلویش آنقدر دردناک بود که نمی توانست قورت بدهد.|
[ترجمه گوگل] گلویش آنقدر درد داشت که نمی توانست قورت دهد[ترجمه ترگمان] گلویش سخت مجروح شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: swallowable (adj.), swallower (n.)
مشتقات: swallowable (adj.), swallower (n.)
• (1) تعریف: an act or instance of swallowing.
• مشابه: gulp, sip
• مشابه: gulp, sip
• (2) تعریف: the amount that is or can be swallowed at one time; gulp.
• مترادف: gulp
• مشابه: draft
• مترادف: gulp
• مشابه: draft
- a swallow of brandy
[ترجمه گوگل] یک پرستو براندی
[ترجمه ترگمان] جرعه ای براندی نوشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جرعه ای براندی نوشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: any of a number of small migratory birds that have long, pointed wings and often a forked tail, and that are known for their graceful flight.
• (2) تعریف: any of several similar birds.