صفت ( adjective )
مشتقات: suspiciously (adv.), suspiciousness (n.)
مشتقات: suspiciously (adv.), suspiciousness (n.)
• (1) تعریف: tending to cause or evoke questions or doubt.
• مترادف: dubious, questionable
• متضاد: unremarkable
• مشابه: debatable, doubtful, fishy, shady, slippery, suspect, unbelievable, untrustworthy
• مترادف: dubious, questionable
• متضاد: unremarkable
• مشابه: debatable, doubtful, fishy, shady, slippery, suspect, unbelievable, untrustworthy
- These activities carried out in the middle of the night appeared suspicious to the neighbors.
[ترجمه نام شما] این فعالیت ها در نصفه شب برای همسایه ها مشکوک به نظر می رسید|
[ترجمه گوگل] این فعالیت ها در نیمه های شب برای همسایه ها مشکوک به نظر می رسید[ترجمه ترگمان] این فعالیت ها که در نیمه های شب انجام می شدند نسبت به همسایگان بدگمان بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: indicating one's suspicion.
• متضاد: unsuspecting, unsuspicious
• متضاد: unsuspecting, unsuspicious
- His mother looked at him with a suspicious expression.
[ترجمه گوگل] مادرش با حالتی مشکوک به او نگاه کرد
[ترجمه ترگمان] مادرش با قیافه مشکوکی به او نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مادرش با قیافه مشکوکی به او نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: having or inclined to have suspicions; doubting; untrusting.
• مترادف: distrustful, doubting, mistrustful
• متضاد: gullible, trusting, unsuspecting, unsuspicious
• مشابه: chary, doubtful, dubious, hesitant, incredulous, jealous, leery, shy, skeptical, uncertain, unsure, wary
• مترادف: distrustful, doubting, mistrustful
• متضاد: gullible, trusting, unsuspecting, unsuspicious
• مشابه: chary, doubtful, dubious, hesitant, incredulous, jealous, leery, shy, skeptical, uncertain, unsure, wary
- I grew suspicious when his business trips started to become more frequent.
[ترجمه پریسا] بد گمان تر میشدم وقتی سفر های کاری خودراشروع کرد و بیشتر تکرار میشد|
[ترجمه عادل] از وقتی دیدم سفرهای کاریش مدام داره بیشتر میشه ، بهش مشکوک شدم .|
[ترجمه گوگل] زمانی که سفرهای کاری او بیشتر شد مشکوک شدم[ترجمه ترگمان] زمانی که سفره ای تجاری او شروع به become می شد، من بدگمان شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's a suspicious person and trusts almost no one.
[ترجمه علی فتح اللهی] اون یه آدم شکاکه و تقریباً به هیچ کسی اعتماد نداره|
[ترجمه گوگل] او فردی مشکوک است و تقریباً به هیچ کس اعتماد ندارد[ترجمه ترگمان] آدم مشکوکی است و به هیچ کس اعتماد ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید