فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: suspends, suspending, suspended
حالات: suspends, suspending, suspended
• (1) تعریف: to hang (something) from a higher position.
• مترادف: hang
• مشابه: dangle
• مترادف: hang
• مشابه: dangle
- They suspended the chandelier directly over the center of the massive table.
[ترجمه گنج جو] درست اون بالا عمود بر اون وسط میز گنده چلچراغی رو آویزان کردند.|
[ترجمه گوگل] آنها لوستر را مستقیماً روی وسط میز عظیم آویزان کردند[ترجمه ترگمان] چلچراغ را مستقیما بالای سر میز بزرگ معلق کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Large banners were suspended from the ceiling.
[ترجمه گوگل] بنرهای بزرگی از سقف آویزان شده بود
[ترجمه ترگمان] پرچم های بزرگ از سقف اویزان بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پرچم های بزرگ از سقف اویزان بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to cause to stop for a period of time.
• مترادف: intermit, interrupt
• متضاد: resume
• مشابه: adjourn, arrest, cease, check, defer, delay, discontinue, end, halt, postpone, quit, stall, stop
• مترادف: intermit, interrupt
• متضاد: resume
• مشابه: adjourn, arrest, cease, check, defer, delay, discontinue, end, halt, postpone, quit, stall, stop
- The game was suspended until they cleared the floor.
[ترجمه علی جادری] بازی متوقف شد تا وقتی که آنها کف زمین را تمیز کردند .|
[ترجمه گوگل] بازی تا زمانی که آنها زمین را خالی کنند متوقف شد[ترجمه ترگمان] بازی معلق ماند تا اینکه کف اتاق را صاف کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to put off till later; defer.
• مترادف: defer, delay, postpone
• مشابه: procrastinate, put aside, reserve, shelve, table, waive, withhold
• مترادف: defer, delay, postpone
• مشابه: procrastinate, put aside, reserve, shelve, table, waive, withhold
- We will suspend judgment on this case until we have further information.
[ترجمه گوگل] تا زمانی که اطلاعات بیشتری به دست نیاوریم، قضاوت در مورد این پرونده را متوقف خواهیم کرد
[ترجمه ترگمان] ما قضاوت را در مورد این پرونده به تعویق می اندازیم تا اینکه اطلاعات بیشتری داشته باشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما قضاوت را در مورد این پرونده به تعویق می اندازیم تا اینکه اطلاعات بیشتری داشته باشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to cause to be temporarily ineffective.
• مشابه: shelve, waive
• مشابه: shelve, waive
- Can we suspend the usual rules since we have children playing?
[ترجمه گوگل] آیا میتوانیم قوانین معمول را از آنجایی که کودکان بازی میکنند به حالت تعلیق درآوریم؟
[ترجمه ترگمان] میشه قوانین معمول رو معلق کنیم از وقتی که بچه داریم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] میشه قوانین معمول رو معلق کنیم از وقتی که بچه داریم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to exclude for disciplinary reasons.
• مترادف: expel
• مشابه: bar, blackball, bounce, debar, disbar, dismiss, eject, exclude
• مترادف: expel
• مشابه: bar, blackball, bounce, debar, disbar, dismiss, eject, exclude
- The principal suspended them from school for fighting.
[ترجمه علی جادری] مدیر مدسه , آنها را به خاطر دعوا کردن , از رفتن به مدسه معلق کرد .|
[ترجمه گوگل] مدیر مدرسه آنها را به دلیل دعوا محروم کرد[ترجمه ترگمان] مدیر مدرسه آن ها را برای مبارزه به حالت تعلیق درآورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to cause to remain motionless, undissolved, or unattached in a fluid medium such as air or water.
- The pieces of fruit are now suspended in the gelatin.
[ترجمه گوگل] تکه های میوه اکنون در ژلاتین معلق هستند
[ترجمه ترگمان] در حال حاضر تکه های میوه در ژلاتین به حالت تعلیق در می آیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در حال حاضر تکه های میوه در ژلاتین به حالت تعلیق در می آیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: suspendible (adj.), suspendibility (n.)
مشتقات: suspendible (adj.), suspendibility (n.)
• : تعریف: to cease activity for a period of time.
• مترادف: intermit, pause
• متضاد: resume
• مشابه: cease, defer, end, halt, hesitate, quit, recess, stop
• مترادف: intermit, pause
• متضاد: resume
• مشابه: cease, defer, end, halt, hesitate, quit, recess, stop