فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: summons, summoning, summoned
مشتقات: summoner (n.)
حالات: summons, summoning, summoned
مشتقات: summoner (n.)
• (1) تعریف: to call or notify to appear for a particular purpose.
• مترادف: call, call for
• مشابه: ask, beckon, conjure, convene, invite, notify, request, subpoena
• مترادف: call, call for
• مشابه: ask, beckon, conjure, convene, invite, notify, request, subpoena
- You can summon a flight attendant by pressing that button.
[ترجمه اشکان فضل اله] شما میتوانید با فشار دادن ان دکمه یک مهماندار را احضار کنید .|
[ترجمه گوگل] با فشار دادن آن دکمه می توانید مهماندار هواپیما را احضار کنید[ترجمه ترگمان] میتونی با فشار دادن اون دکمه یه مهماندار هواپیما رو احضار کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The teacher received an urgent phone call and was summoned to the office.
[ترجمه گوگل] معلم یک تماس فوری دریافت کرد و به دفتر احضار شد
[ترجمه ترگمان] معلم یک تماس تلفنی فوری دریافت کرد و به دفتر احضار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] معلم یک تماس تلفنی فوری دریافت کرد و به دفتر احضار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was summoned to testify in court as a witness.
[ترجمه گوگل] او برای شهادت در دادگاه به عنوان شاهد احضار شد
[ترجمه ترگمان] او را به عنوان شاهد احضار کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او را به عنوان شاهد احضار کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to call to convene or meet.
• مترادف: call, convene, convoke
• مشابه: assemble, collect, gather, marshal, muster
• مترادف: call, convene, convoke
• مشابه: assemble, collect, gather, marshal, muster
- The date for the meeting was set, and the members of the council were summoned.
[ترجمه گوگل] تاریخ تشکیل جلسه تعیین شد و اعضای شورا احضار شدند
[ترجمه ترگمان] تاریخ جلسه تعیین شد و اعضای شورا احضار شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تاریخ جلسه تعیین شد و اعضای شورا احضار شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to call up; rouse.
• مترادف: draw on, muster
• مشابه: collect, conjure, evoke, gather, invoke, rouse
• مترادف: draw on, muster
• مشابه: collect, conjure, evoke, gather, invoke, rouse
- She summoned all her nerve to ask the question that had been on her mind.
[ترجمه گوگل] تمام اعصابش را جمع کرد تا سوالی را که در ذهنش بود بپرسد
[ترجمه ترگمان] تمام اعصابش را جمع کرده بود تا از سوالی که بر سرش آمده بود سوال کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تمام اعصابش را جمع کرده بود تا از سوالی که بر سرش آمده بود سوال کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید