صفت ( adjective )
مشتقات: succinctly (adv.), succinctness (n.)
مشتقات: succinctly (adv.), succinctness (n.)
• (1) تعریف: briefly but clearly stated; concise.
• مترادف: compact, concise, crisp
• متضاد: diffuse, discursive, meandering, verbose, wordy
• مشابه: brief, compendious, condensed, laconic, pithy, short, summary, terse, tight, to the point
• مترادف: compact, concise, crisp
• متضاد: diffuse, discursive, meandering, verbose, wordy
• مشابه: brief, compendious, condensed, laconic, pithy, short, summary, terse, tight, to the point
- His letter of resignation was succinct and offered little rationale or apology.
[ترجمه گوگل] نامه استعفای او مختصر بود و دلیل یا عذرخواهی کمی ارائه کرد
[ترجمه ترگمان] نامه استعفای او مختصر و منطقی بود و به هیچ وجه منطقی نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نامه استعفای او مختصر و منطقی بود و به هیچ وجه منطقی نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- After a succinct summary of the novel's plot, the speaker began to analyze one pivotal scene at length.
[ترجمه گوگل] پس از خلاصه ای مختصر از طرح رمان، گوینده شروع به تحلیل طولانی یک صحنه محوری کرد
[ترجمه ترگمان] بعد از خلاصه مختصری از داستان رمان، سخنگو شروع به تجزیه و تحلیل یک صحنه محوری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بعد از خلاصه مختصری از داستان رمان، سخنگو شروع به تجزیه و تحلیل یک صحنه محوری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: characteristically clear and concise.
• مترادف: concise
• متضاد: diffuse, long-winded
• مشابه: clear, crisp, laconic, terse
• مترادف: concise
• متضاد: diffuse, long-winded
• مشابه: clear, crisp, laconic, terse
- We chose the most succinct writer among us to write up the minutes for our meetings.
[ترجمه گوگل] مختصرترین نویسنده را از میان خود برای نوشتن صورتجلسه جلساتمان انتخاب کردیم
[ترجمه ترگمان] ما most نویسنده را در بین خودمان انتخاب کردیم تا برای جلسات خود چند دقیقه بنویسیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما most نویسنده را در بین خودمان انتخاب کردیم تا برای جلسات خود چند دقیقه بنویسیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید