فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: subsides, subsiding, subsided
حالات: subsides, subsiding, subsided
• (1) تعریف: to decrease or abate, as noise, emotion, or the like.
• مترادف: abate, decrease, diminish, ebb, lessen, moderate, remit, slacken
• متضاد: intensify
• مشابه: blow over, cool, die down, dwindle, ease, let up, mitigate, peter out, quiet, settle, shrink, sink, slack, taper, wane
• مترادف: abate, decrease, diminish, ebb, lessen, moderate, remit, slacken
• متضاد: intensify
• مشابه: blow over, cool, die down, dwindle, ease, let up, mitigate, peter out, quiet, settle, shrink, sink, slack, taper, wane
- Her anger subsided once the situation was explained.
[ترجمه گوگل] با توضیح وضعیت عصبانیت او فروکش کرد
[ترجمه ترگمان] زمانی که وضعیت توضیح داده شد، عصبانیت او فروکش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زمانی که وضعیت توضیح داده شد، عصبانیت او فروکش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- When you've gained some experience, your fears will subside.
[ترجمه گوگل] وقتی مقداری تجربه کسب کردید، ترس شما فروکش می کند
[ترجمه ترگمان] زمانی که کمی تجربه به دست آوردید، هراس ها خاموش خواهند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زمانی که کمی تجربه به دست آوردید، هراس ها خاموش خواهند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- When the din subsided, we went back to our conversation.
[ترجمه گوگل] وقتی هیاهو فروکش کرد، به صحبت خود برگشتیم
[ترجمه ترگمان] وقتی این صدا فروکش کرد، دوباره به گفتگوی خود ادامه دادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی این صدا فروکش کرد، دوباره به گفتگوی خود ادامه دادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to sink to a lower or to a normal level.
• مترادف: descend, drop, recede, settle, sink
• متضاد: rise
• مشابه: lessen, lower, moderate
• مترادف: descend, drop, recede, settle, sink
• متضاد: rise
• مشابه: lessen, lower, moderate
- Once the waves had subsided, we went out again in the boat.
[ترجمه گوگل] وقتی امواج فروکش کردند، دوباره با قایق رفتیم بیرون
[ترجمه ترگمان] وقتی امواج فروکش کرد، دوباره در قایق به بیرون رفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی امواج فروکش کرد، دوباره در قایق به بیرون رفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to settle to the bottom; sink or precipitate.
• مترادف: settle, sink
• مشابه: drop, precipitate
• مترادف: settle, sink
• مشابه: drop, precipitate
- The sludge has subsided in the tank.
[ترجمه گوگل] لجن در مخزن فرو نشسته است
[ترجمه ترگمان] لجن در مخزن فروکش کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] لجن در مخزن فروکش کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید