stuffy

/ˈstəfi//ˈstʌfi/

معنی: اوقات تلخ، خفه، بد اخم، محافظه کار، دلتنگ کننده، لجوج
معانی دیگر: (اتاق یا هوا و غیره) خفه، دم کرده، (بینی یا سینوس ها) گرفته، بسته، ملامت انگیز، خسته کننده، کسل کننده، بی روح، قدیمی مسلک، کهنه پرست، از خود راضی، متظاهر، اوقات تل، مغرور

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: stuffier, stuffiest
مشتقات: stuffily (adv.), stuffiness (n.)
(1) تعریف: having insufficient or stale air, as a room.
مترادف: airless
متضاد: airy
مشابه: close, muggy, musty, oppressive, stagnant, stale, stifling, suffocating

(2) تعریف: having plugged nasal passages.
مشابه: congested

(3) تعریف: dull, pretentious, or excessively formal or conservative.
متضاد: laid-back
مشابه: dull, fusty, insipid, musty, pompous, pretentious, prim, staid, stiff, stodgy

- a stuffy party
[ترجمه امین] یک مهمانی کسل کننده
|
[ترجمه گوگل] یک مهمانی خفه کننده
[ترجمه ترگمان] یک مهمانی خفه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a stuffy person
[ترجمه گوگل] یک فرد گرفتگی
[ترجمه ترگمان] یک شخص خفه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a stuffy newspaper
روزنامه ی خشک و کسل کننده

2. the stuffy air of that dungeon
هوای خفه آن دخمه

3. the room was stuffy and soon the windows started sweating
اتاق گرم و دم کرده بود و به زودی پنجره ها از مه و قطرات آب پوشیده شدند.

4. the child's nose is stuffy and he has a fever
بینی کودک گرفته است و تب دارد.

5. We need some fresh air in this stuffy room!
[ترجمه امیر] ما به هوای تازه در این اتاق خفه نیازمندیم
|
[ترجمه گوگل]ما به هوای تازه در این اتاق خفگی نیاز داریم!
[ترجمه ترگمان]باید هوای تازه در این اتاق گرم داشته باشیم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Centrally heated offices tend to be stuffy.
[ترجمه گوگل]دفاتر با گرمایش مرکزی معمولاً خفه می شوند
[ترجمه ترگمان]دفاتر داغ و گرم خفه می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Why were grown-ups always so stuffy and slow to recognize good ideas?
[ترجمه گوگل]چرا بزرگ‌ترها همیشه اینقدر خفه می‌شدند و در تشخیص ایده‌های خوب دیر بودند؟
[ترجمه ترگمان]چرا بزرگ ترها همیشه انقدر خفه و کودن بودند که ایده های خوب را تشخیص بدهند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It's really hot and stuffy in here.
[ترجمه گوگل]اینجا واقعاً گرم و خفه‌کننده است
[ترجمه ترگمان]اینجا واقعا داغ و خفه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. This room seems stuffy - open a window.
[ترجمه رویا صالحی] این اتاق خیلی خفه است - پنجره را باز کنید
|
[ترجمه گوگل]این اتاق خفه به نظر می رسد - یک پنجره را باز کنید
[ترجمه ترگمان] این اتاق یه پنجره رو باز می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Don't be so stuffy—of cause they can use the same bedroom.
[ترجمه گوگل]اینقدر خفه نباشید، زیرا آنها می توانند از همان اتاق خواب استفاده کنند
[ترجمه ترگمان]انقدر خفه نباش که اونا میتونن از یه اتاق خواب استفاده کنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Leave the windows open. It's so stuffy here.
[ترجمه گوگل]پنجره ها را باز بگذارید اینجا خیلی خفه شده
[ترجمه ترگمان]پنجره ها را باز بگذارید اینجا خیلی خفه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He is learned, but neither stuffy nor pedantic.
[ترجمه گوگل]او آموخته است، اما نه خفه می شود و نه دمدمی مزاج
[ترجمه ترگمان]او دانشمند است، اما نه خفه است و نه فضل فروشی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He is trying to promote a less stuffy image of the Conservatives.
[ترجمه گوگل]او تلاش می کند تصویری کمتر خفه کننده از محافظه کاران ترویج کند
[ترجمه ترگمان]او می کوشد تا تصویر خفه و خفه ای از محافظه کاران را ترویج کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It's really hot and stuffy in here - let's open the window.
[ترجمه گوگل]اینجا واقعاً گرم و خفه‌کننده است - بیا پنجره را باز کنیم
[ترجمه ترگمان]اینجا واقعا داغ و خفه است - بیا پنجره را باز کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اوقات تلخ (صفت)
angry, indignant, glum, stuffy

خفه (صفت)
stuffy, muggy, hoarse, choked, strangled, suffocated, choky

بد اخم (صفت)
stuffy, sulky, cantankerous

محافظه کار (صفت)
stuffy, conservative, standpat, old-fashioned, old-line, stick-in-the-mud

دلتنگ کننده (صفت)
stuffy, dismal, dreary

لجوج (صفت)
persistent, opinionated, dogged, obstinate, set, stubborn, stuffy, intractable, obstreperous, pertinacious, mulish, obdurate, dour, irrefragable, waspish

انگلیسی به انگلیسی

• airless, lacking ventilation; having the respiratory passages blocked; stodgy, conservative, old-fashioned; pompous; dull; irritated, sulky
stuffy people or institutions are formal and old-fashioned; an informal use.
if a place is stuffy, it is unpleasantly warm and there is not enough fresh air.

پیشنهاد کاربران

توپُر، شکم پُر، متورم، زمخت، یغور.
1. خفه . دم کرده 2. ( بینی ) گرفته 3. بدخلق. عنق 4. نازک نارنجی 5. کسل کننده. خشک. بی روح
مثال:
Peter was a rather stuffy individual
پیتر یک آدم نسبتا بد خلق و عنقی بود.
فضای بد بو و خفقان
بوی نا؛ بوی نفس گیر
stuffy smell
جایی که هواش گرفته باشه و تهویه نداشته باشه
وقتی دماغ کیپ میشه
فردی که مشتاق ایده های جدید نباشه. قدیمی فکر کنه
۱ - کمبود هواز تازه برای تنفس، مسدود شدن بینی و تنفس سخت
۲ - کسی که تمایل به تغییر ندارد
۳ - قدیمی، رسمی و کسل کننده
adjective
1 : lacking fresh air
◀️ a stuffy attic/room
◀️ It's very stuffy in here.
2 : filled with mucus because of illness : stuffed
◀️ She had a stuffy nose.
◀️ I had a stuffy feeling in my head.
...
[مشاهده متن کامل]

3 informal disapproving : very formal, serious, or old - fashioned
◀️ the stuffiest members of that exclusive club
◀️ a stuffy old judge
Other forms : STUFFIER; STUFFIEST
STUFFILY adverb
◀️ stuffily respectable people
STUFFINESS noun [noncount]
◀️ Why does my nose get stuffy at night?

در مورد لباس/ ساده و شیک و رسمی
مثل لباسهای مناسب برای محافل رسمی
بینی گرفته
تو دماغی
✅ترکیبی از صفات
بد اخلاق و لجوج و مغرور
e. g. Sir William had the ability to conduct proceedings in a dignified manner without ever becoming stuffy
Cambridge dictionary@
✅ ( بینی ) گرفته - کیپ شده
...
[مشاهده متن کامل]

?Do you use perfume
Definitely not! I have perfume intolerance, my nose is very sensitive to fragrances that every time I smell some perfume, especially if it’s a strong one, I get headaches and runny and ⭐stuffy nose

بینی گرفته
بینی کیپ شده
stuffy:not having fresh hair
خفه ، دم دار ( در مورد محیط )
کسل کننده
خیلی رسمی و جدی
نفسگیر
of the nose : blocked , so that breathing id sifficult
گرفته، خفه
مثال:
There are a lot of people on the train, and the air is stuffy
کیپ، گرفته مثال:I have a stuffy
Nose بینی من گرفته یا کیپ
برای بینی به معنای: کیپ بودن بینی
She had a stuffy nose
جای دلگیر و بدون هوای تازه ( جایی که نفس کشیدن برای آدم سخته ) مثلا وقتی آدم تو آسانسور گیر میکنه
خفه شدن

لجوج
پر شده
مسدود شده
خفه
بد اخلاق، ( لباس ) تنگ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس