strategy

/ˈstrætədʒi//ˈstrætədʒi/

معنی: استراتژی، رزم ارایی، فن تدابیر جنگی، فن لشکرکشی
معانی دیگر: رزم تدبیر، رزم ترفند، لشگر آرایی (در برابر: رزم آرایی tactics)، نقشه سوق الجیشی، سیاست، تدبیر، زمینه چینی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: strategies
(1) تعریف: a plan, method, or series of actions designed to achieve a specific goal or effect.
مترادف: game plan, plan, scheme
مشابه: design, game, maneuver, path, tactic

- It's not hard to beat him at chess because he always uses the same strategy.
[ترجمه ali] شکست دادن او در شطرنج دشوار نیست، چون همیشه از همان راهبرد استفاده می کند
|
[ترجمه گوگل] شکست دادن او در شطرنج کار سختی نیست زیرا او همیشه از یک استراتژی استفاده می کند
[ترجمه ترگمان] شکست دادن او در شطرنج دشوار نیست، چون همیشه از همان استراتژی استفاده می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Their business strategy included selling their products at a slightly cheaper price than their competitors.
[ترجمه گوگل] استراتژی کسب و کار آنها شامل فروش محصولاتشان با قیمت کمی ارزان تر از رقبایشان بود
[ترجمه ترگمان] استراتژی کسب وکار آن ها عبارت بود از فروش محصولات خود به قیمت کمی ارزان تر از رقبای آن ها
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- John's getting a puppy and walking it in the park was an effective strategy for meeting women.
[ترجمه گوگل] گرفتن توله سگ توسط جان و راه رفتن آن در پارک یک استراتژی موثر برای ملاقات با زنان بود
[ترجمه ترگمان] جان دارد یک توله سگ می گیرد و در پارک راه می رود، یک استراتژی موثر برای ملاقات با زنان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: comprehensive planning of large military, or military-like, movements and operations in conducting warfare or engaging in competition.
مشابه: tactics

- The commander is discussing strategy with his generals.
[ترجمه گوگل] فرمانده با ژنرال هایش درباره استراتژی بحث می کند
[ترجمه ترگمان] فرمانده در حال مذاکره درباره استراتژی با سردارانش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He knows how all the pieces move in chess, but he doesn't understand strategy yet.
[ترجمه گوگل] او می داند که چگونه همه مهره ها در شطرنج حرکت می کنند، اما هنوز استراتژی را درک نکرده است
[ترجمه ترگمان] او می داند که همه تکه های پازل در شطرنج چگونه حرکت می کنند، اما هنوز استراتژی را درک نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the use of a stratagem or stratagems.
مترادف: maneuvering

جمله های نمونه

1. The coach called a time-out to discuss strategy.
[ترجمه گوگل]مربی برای بحث در مورد استراتژی یک وقت استراحت خواست
[ترجمه ترگمان]این مربی زمانی را برای بحث درباره استراتژی فرا خواند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Strategy wins wars; tactics wins battles.
[ترجمه گوگل]استراتژی برنده جنگ است تاکتیک ها در جنگ ها پیروز می شوند
[ترجمه ترگمان]استراتژی جنگ را برنده می شود؛ تاکتیک ها پیروز می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Their overall strategy is quite good, but one or two of the details could be improved.
[ترجمه گوگل]استراتژی کلی آنها بسیار خوب است، اما یکی دو مورد از جزئیات را می توان بهبود بخشید
[ترجمه ترگمان]استراتژی کلی آن ها کاملا خوب است، اما یک یا دو مورد از جزییات می تواند بهبود یابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Gates responds with a lengthy discourse on deployment strategy.
[ترجمه گوگل]گیتس با یک گفتمان طولانی در مورد استراتژی استقرار پاسخ می دهد
[ترجمه ترگمان]گیتس با یک گفتمان طولانی درباره استراتژی استقرار پاسخ می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Their strategy produced the desired outcome.
[ترجمه دهقان] راهبرد آنها، نتیجة مطلوب داد.
|
[ترجمه گوگل]استراتژی آنها نتیجه مطلوب را ایجاد کرد
[ترجمه ترگمان]استراتژی آن ها نتیجه مطلوب را تولید کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. This strategy effectively neutralized what the Conservatives had hoped would be a vote - winner.
[ترجمه گوگل]این استراتژی عملاً چیزی را که محافظه کاران امیدوار بودند رای برنده باشد، خنثی کرد
[ترجمه ترگمان]این استراتژی به طور موثر چیزی را خنثی کرد که محافظه کاران امیدوار بودند برنده انتخابات باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He has failed to work out a coherent strategy for modernising the service.
[ترجمه گوگل]او نتوانسته است یک استراتژی منسجم برای نوسازی این سرویس ایجاد کند
[ترجمه ترگمان]او نتوانسته است یک استراتژی منسجم برای مدرن سازی خدمات پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The fear is that we have no exit strategy from this conflict.
[ترجمه گوگل]ترس این است که ما هیچ استراتژی خروج از این درگیری نداریم
[ترجمه ترگمان]ترس این است که ما هیچ استراتژی خروج از این مناقشه نداریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It's all part of an overall strategy to gain promotion.
[ترجمه گوگل]همه اینها بخشی از یک استراتژی کلی برای کسب ارتقاء است
[ترجمه ترگمان]همه اینها بخشی از یک استراتژی کلی برای کسب ترفیع است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It is the general's role to develop overall strategy.
[ترجمه گوگل]این نقش ژنرال توسعه استراتژی کلی است
[ترجمه ترگمان]این نقش کلی توسعه استراتژی کلی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I went home and mapped out my strategy.
[ترجمه گوگل]به خانه رفتم و استراتژی خود را ترسیم کردم
[ترجمه ترگمان]به خانه رفتم و استراتژی خود را طرح ریزی کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He is an expert in military strategy.
[ترجمه گوگل]او در استراتژی نظامی متخصص است
[ترجمه ترگمان]او یک متخصص در استراتژی نظامی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. This over-ambitious strategy has saddled them with debts of around $000,000.
[ترجمه گوگل]این استراتژی بیش از حد جاه طلبانه آنها را با بدهی هایی در حدود 000000 دلار مواجه کرده است
[ترجمه ترگمان]این استراتژی بیش از حد جاه طلبی آن ها را با بدهی های حدود ۰۰۰،۰۰۰ دلار مواجه کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It is certainly a strategy worth exploring.
[ترجمه گوگل]مطمئناً این استراتژی ارزش بررسی است
[ترجمه ترگمان]این قطعا یک استراتژی است که ارزش اکتشاف را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

استراتژی (اسم)
strategy

رزم ارایی (اسم)
strategy, tactics

فن تدابیر جنگی (اسم)
strategy

فن لشکرکشی (اسم)
strategy

تخصصی

[علوم دامی] راهبُرد
[فوتبال] استراتژی –تدبیر
[زمین شناسی] راهبرد
[ریاضیات] استراتژی، خط مشی
[آمار] راهبرد

انگلیسی به انگلیسی

• plans or methods created for the purpose of achieving a goal; science of preparing long-term battle plans (military)
a strategy is a plan.
strategy is the art of planning the best way to achieve something, especially in war.

پیشنهاد کاربران

طرح ها، نقشه ها، برنامه ها، یا روشهای خلق شده برای رسیدن به یک هدف
1. استراتژی. راه برد 2. رزم آرایی. راهبرد جنگ 3. تدبیر. سیاست. خط مشی 4. برنامه ریزی 5. برنامه. روش. شیوه 6. نقشه. ترفتند
مثال:
the strategies used to break the union
این خط مشی ها و راهبرد ها وحدت و اتحاد را از بین می برد.
استراتژی
مثال: The company developed a new marketing strategy.
شرکت یک استراتژی بازاریابی جدید توسعه داد.
برنامه راهبردی
راهبرد، راهکار. خط مشی، فن اداره جنگ، فن فرماندهی، فن جنگ، فنون سوق الجیشی، حیله، رزم آرایی، استراتژی، فن تدابیر جنگی، فن لشکر کشی، قانون فقه: طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یا طرح نقشه برای نقل و انتقالات جنگی، روانشناسی: استراتژی، بازرگانی: راه حل، ورزش: استراتژی، علوم نظامی: خط مشی نظامی و سیاسی و اقتصادی و اجتماعی یا ملی کشور
...
[مشاهده متن کامل]

plan, approach, policy, procedure, scheme

فعالیت ذهنی غیرمتعارف
استراتژی، تدبیر
راهبرد، خط مشی، فن اداره جنگ، فن فرماندهی، فن جنگ، فنون سوق الجیشی، حیله، رزم آرایی، استراتژی، فن تدابیر جنگی، فن لشکر کشی، قانون فقه: طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یا طرح نقشه برای نقل و انتقالات جنگی، روانشناسی: استراتژی، بازرگانی: راه حل، ورزش: استراتژی، علوم نظامی: خط مشی نظامی و سیاسی و اقتصادی و اجتماعی یا ملی کشور
...
[مشاهده متن کامل]

راهبردی
راهبُرد
راهبرد، طرح عملیاتی، برنامه ریزی و مدیریت، فن و دانش
1. یک برنامه عملی که برای دستیابی به یک هدف بلندمدت طراحی شده. ( نقشه راه )
2. هنر برنامه ریزی و هدایت عملیات نظامی در یک نبرد.
شگرد
A plan for achieving something
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : strategize
✅️ اسم ( noun ) : strategy / strategist / stratagem
✅️ صفت ( adjective ) : strategic
✅️ قید ( adverb ) : strategically
رویکرد
رهیافت
راهکار
استراتژی: فراروندِ ساختنِ مجموعه ای از فعالیت های خوب هماهنگ شده که با هدف اشغال یا گرفتن یک جایگاه باارزش در زمینه یی رقابتی است.
همانطور که در بخش approach هم نوشتم :
Strategy: راهکار، راهبرد approach: رویکرد
method: روش way= manner: شیوه، طریق
technique: فن، شگرد tactic: ترفند
strategy ( علوم نظامی )
واژه مصوب: راهبُرد
تعریف: 1. فن و علم توسعۀ نیروها و منابع نظامی و به‏کارگیری آنها در زمان جنگ برای تأمین حداکثر منافع ملی و افزایش احتمال پیروزی|||2. برنامه‏ریزی و مدیریت منابع ملی اعم از اقتصادی و سیاسی و نظامی برای دستیابی به حداکثر منافع ملی در زمان صلح و افزایش احتمال پیروزی در زمان جنگ
...
[مشاهده متن کامل]

اندیشه، روش، ایده
فن
رویکرد
راه حل برای سازماندهی برنامه ریزی و . . .
راه برد: علم و هنر استفاده از نیروها برای اجرای طرح های مصوب هرچه موثرتر؛ طرح بلندمدت برای موفقیت بخصوص در کسب وکار یا سیاست. راه برد، اهداف بلندمدت و چگونگی برنامه ریزی برای حصول آنها را مشخص می کند، مسیری برای حصول ماموریت سازمان
راه روش
چاره
روش برخورد
راه حل
راه و روش
روش
دور نگرش ، فرا نگرش
راهکار درازهنگام/درازمدت/بلندمدت
سیاست درازهنگام/درازمدت/بلندمدت
راهبرد، شیوه
راهبرد
راهکار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٣)

بپرس