strap

/ˈstræp//stræp/

معنی: تسمه، بند چرمی، تسمه فلزی، خش، قیش، بند رکاب، تسمه رکاب، تازیانهزنی، باتسمه اویختن، تیز کردن، کشیدن
معانی دیگر: (فلزی یا چرمی و غیره) تسمه، بند، نوار، با تسمه (یا نوار و غیره) بستن، سفت کردن، تسمه پیچ کردن، شلاق زدن، تازیانه زدن، (با تسمه یا کمربند) زدن، بست، بندانه، زهوار، روبنده، بند تفنگ، (فولاد گذاری در بتن) رکابی، کمربند، تسمه ی تیغ تیز کن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a thin, flat strip of flexible material, often with a fastener such as a buckle at one end, used to fasten or hold objects together or in position.

- I like these shoes with the strap across the ankle.
[ترجمه گوگل] من این کفش ها را با بند روی مچ پا دوست دارم
[ترجمه ترگمان] از این کفش ها روی قوزک پا خوشم میاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He put a strap around his suitcase to make sure that it would stay closed.
[ترجمه گوگل] دور چمدانش بند انداخت تا مطمئن شود که بسته بماند
[ترجمه ترگمان] تسمه را دور چمدانش انداخت تا مطمئن شود که آن بسته می ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This bathing suit has straps that you can remove.
[ترجمه گوگل] این مایو دارای بندهایی است که می توانید آنها را جدا کنید
[ترجمه ترگمان] این لباس حمام بستن کمربند است که شما می توانید آن را حذف کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: such an object secured in a loop, used to hold, grasp, pull, lift, or provide a handhold.
مشابه: sling

- Tighten the shoulder strap on your backpack.
[ترجمه گوگل] بند شانه را روی کوله پشتی خود محکم کنید
[ترجمه ترگمان] شونه هاتون رو محکم کنید روی کوله تون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She fell on the bus because she couldn't reach the strap to hold on.
[ترجمه گوگل] او روی اتوبوس افتاد زیرا نمی توانست به بند برسد تا نگه دارد
[ترجمه ترگمان] او به اتوبوس افتاد چون نمی توانست به تسمه فلزی دسترسی پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a strip of material, usu. leather, on which to sharpen a razor; strop.
مترادف: strop

(4) تعریف: a similar strip used to whip animals or humans.
مترادف: whip
مشابه: lash, scourge

- When he misbehaved, his father would use the strap.
[ترجمه Mrjn] وقتی بد رفتاری میکرد ، پدرش با کمربند او را میزد.
|
[ترجمه گوگل] وقتی او بدرفتاری می کرد، پدرش از بند استفاده می کرد
[ترجمه ترگمان] وقتی از دست داده بود، پدرش از تسمه چرمی استفاده می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: straps, strapping, strapped
(1) تعریف: to fasten together or in place with a strap or straps.
مترادف: lash, truss
مشابه: band, belt, bind, fasten, secure, tie

- I will strap the bags to the top of the car.
[ترجمه گوگل] کیف ها را به بالای ماشین می بندم
[ترجمه ترگمان] من کیسه رو می بندم به بالای ماشین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to whip with a strap.
مشابه: belt, flagellate, flail, flog, lash, scourge, thrash, whale, whip

(3) تعریف: to sharpen (a razor) on a strap; strop.
مترادف: strop
مشابه: hone, sharpen, whet

جمله های نمونه

1. a leather strap
تسمه ی فلزی

2. a captain's shoulder strap has three stars
سردوشی سروان سه ستاره دارد

3. he knew if he lied his father would strap him
می دانست که اگر دروغ بگوید پدرش او را شلاق خواهد زد.

4. The strap has a fluorescent coating that glows in the dark.
[ترجمه گوگل]بند دارای پوشش فلورسنت است که در تاریکی می درخشد
[ترجمه ترگمان]بند یک روکش براق دارد که در تاریکی می درخشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Nancy gripped the strap of her beach bag.
[ترجمه گوگل]نانسی بند کیف ساحلش را گرفت
[ترجمه ترگمان]نانسی به تسمه کیف her چنگ زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Could you help me fasten this strap around my suitcase?
[ترجمه گوگل]آیا می توانید به من کمک کنید که این بند را دور چمدانم ببندم؟
[ترجمه ترگمان]میشه کم کم کنی این تسمه رو ببندم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. To keep the helmet in position, fasten the strap beneath the chin.
[ترجمه گوگل]برای ثابت نگه داشتن کلاه ایمنی، بند آن را زیر چانه ببندید
[ترجمه ترگمان]کلاه ایمنی را در وضع خود نگه دارد و تسمه را زیر چانه محکم ببند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Through the basement window I saw him strap on his pink cycling helmet.
[ترجمه گوگل]از پنجره زیرزمین او را دیدم که کلاه دوچرخه سواری صورتی رنگش را بسته است
[ترجمه ترگمان]از پنجره زیر زمین، او را دیدم که کلاه لبه دار صورتی رنگش را به تسمه زده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. My camera strap has broken.
[ترجمه گوگل]بند دوربینم شکسته
[ترجمه ترگمان]تسمه دوربین من شکسته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I got/was given the strap.
[ترجمه گوگل]بند را گرفتم/به من دادند
[ترجمه ترگمان]تسمه چرمی را به من داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The rough strap galled the horse's skin.
[ترجمه گوگل]بند خشن پوست اسب را داغ کرده بود
[ترجمه ترگمان]تسمه زمخت پوست اسب را می آزرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He clipped on his safety strap.
[ترجمه گوگل]بند ایمنیش را بست
[ترجمه ترگمان]تسمه safety را محکم بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Constant use had fretted the sandal strap to the breaking point.
[ترجمه گوگل]استفاده مداوم بند صندل را تا حد شکستگی خم کرده بود
[ترجمه ترگمان]استفاده دایم از بند sandal تا نوک پا بند آمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Fasten the chin strap or the helmet will fall off.
[ترجمه گوگل]بند چانه را ببندید وگرنه کلاه ایمنی می افتد
[ترجمه ترگمان] strap رو ببندید یا کلاه ایمنی از بین میره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تسمه (اسم)
lash, hoop, bail, belt, strap, ribbon, thong, halter, carrying string, garth, latchet, strop, whang

بند چرمی (اسم)
belt, strap, leather

تسمه فلزی (اسم)
strap, buckle

خش (اسم)
hatch, strap, strip, garbage, stripe, notch, hack, flinders, good-mother, stria, mother-in-law

قیش (اسم)
strap, thong, leather, latchet

بند رکاب (اسم)
strap, stirrup leather

تسمه رکاب (اسم)
strap

تازیانه زنی (اسم)
strap

با تسمه اویختن (فعل)
strap

تیز کردن (فعل)
grind, sharp, sharpen, point, keen, whet, strap

کشیدن (فعل)
trace, figure, heave, string, stretch, drag, pluck, draw, haul, weigh, pull, avulse, drain, strap, lave, suffer, subduct, thole, shove, chart, plot, experience, lengthen, hale, drawl, entrain, evulse, snick, magnetize, trawl

تخصصی

[عمران و معماری] تسمه - تیر کلاف - زوار - رکاب - کلاف
[مهندسی گاز] تسمه، نوارفلزی

انگلیسی به انگلیسی

• thin strip of flexible material, band, strip
fasten with a strap, tie with a narrow piece of leather; beat with a strap, lash
a strap is a narrow piece of leather or cloth, used to carry things or fasten them together.
if you strap something somewhere, you fasten it there with a strap.
see also strapped, strapping.

پیشنهاد کاربران

تفنگ ( محاوره ای )
تفاوت Strap و Strip:
Strap نوعی Strip ( هر نوع نوار باریک و مسطحی ) هست که برای نگه داشتن و بستن اشیا به چیزی استفاده میشه مثلا
بند کوله پشتی، بند ساعت و هر بند دیگه ای که چیزی رو به چیز دیگه ای میبنده.
strap: بند، تسمه
با بند بستن
بندینک
بستم
strap ( مهندسی منابع طبیعی - محیط زیست و جنگل )
واژه مصوب: تسمه 2
تعریف: بخش کوتاهی از بافه که در هر سر آن سوراخی تعبیه شده است تا قرقره ها را به کُنده متصل کند
● بند ( ساعت یا هر چیزی ) ، تسمه
● strap sth on/ down etc: چیزی را بستن ( به چیز دیگر ) ، سفت کردن با بند
● be strapped in:بستن کمربند در خودرو
● strap up: بستن قسمتی از بدن که آسیب دیده جهت جلوگیری از خونریزی یا عدم رسیدن سم حیوانات به نقاط دیگر
استرپ - محل اتصالبرای جریان کشی صفحات
a narow band of strong material that is used to fasten hang or hold onto something
Strap on a pair
شجاع بودن، مثل یک مرد رفتار کردن
تسمه یا بند چیزی
l need a new watch strap
من یه بند ساعت جدید میخوام
بند چیزی ( کیف و کفش و. . . . . )
کفش بند دار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس