اسم ( noun )
• (1) تعریف: a thin, flat strip of flexible material, often with a fastener such as a buckle at one end, used to fasten or hold objects together or in position.
- I like these shoes with the strap across the ankle.
[ترجمه گوگل] من این کفش ها را با بند روی مچ پا دوست دارم
[ترجمه ترگمان] از این کفش ها روی قوزک پا خوشم میاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از این کفش ها روی قوزک پا خوشم میاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He put a strap around his suitcase to make sure that it would stay closed.
[ترجمه گوگل] دور چمدانش بند انداخت تا مطمئن شود که بسته بماند
[ترجمه ترگمان] تسمه را دور چمدانش انداخت تا مطمئن شود که آن بسته می ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تسمه را دور چمدانش انداخت تا مطمئن شود که آن بسته می ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This bathing suit has straps that you can remove.
[ترجمه گوگل] این مایو دارای بندهایی است که می توانید آنها را جدا کنید
[ترجمه ترگمان] این لباس حمام بستن کمربند است که شما می توانید آن را حذف کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این لباس حمام بستن کمربند است که شما می توانید آن را حذف کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: such an object secured in a loop, used to hold, grasp, pull, lift, or provide a handhold.
• مشابه: sling
• مشابه: sling
- Tighten the shoulder strap on your backpack.
[ترجمه گوگل] بند شانه را روی کوله پشتی خود محکم کنید
[ترجمه ترگمان] شونه هاتون رو محکم کنید روی کوله تون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شونه هاتون رو محکم کنید روی کوله تون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She fell on the bus because she couldn't reach the strap to hold on.
[ترجمه گوگل] او روی اتوبوس افتاد زیرا نمی توانست به بند برسد تا نگه دارد
[ترجمه ترگمان] او به اتوبوس افتاد چون نمی توانست به تسمه فلزی دسترسی پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به اتوبوس افتاد چون نمی توانست به تسمه فلزی دسترسی پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a strip of material, usu. leather, on which to sharpen a razor; strop.
• مترادف: strop
• مترادف: strop
• (4) تعریف: a similar strip used to whip animals or humans.
• مترادف: whip
• مشابه: lash, scourge
• مترادف: whip
• مشابه: lash, scourge
- When he misbehaved, his father would use the strap.
[ترجمه Mrjn] وقتی بد رفتاری میکرد ، پدرش با کمربند او را میزد.|
[ترجمه گوگل] وقتی او بدرفتاری می کرد، پدرش از بند استفاده می کرد[ترجمه ترگمان] وقتی از دست داده بود، پدرش از تسمه چرمی استفاده می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: straps, strapping, strapped
حالات: straps, strapping, strapped
• (1) تعریف: to fasten together or in place with a strap or straps.
• مترادف: lash, truss
• مشابه: band, belt, bind, fasten, secure, tie
• مترادف: lash, truss
• مشابه: band, belt, bind, fasten, secure, tie
- I will strap the bags to the top of the car.
[ترجمه گوگل] کیف ها را به بالای ماشین می بندم
[ترجمه ترگمان] من کیسه رو می بندم به بالای ماشین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من کیسه رو می بندم به بالای ماشین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to whip with a strap.
• مشابه: belt, flagellate, flail, flog, lash, scourge, thrash, whale, whip
• مشابه: belt, flagellate, flail, flog, lash, scourge, thrash, whale, whip
• (3) تعریف: to sharpen (a razor) on a strap; strop.
• مترادف: strop
• مشابه: hone, sharpen, whet
• مترادف: strop
• مشابه: hone, sharpen, whet