فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: stops, stopping, stopped
حالات: stops, stopping, stopped
• (1) تعریف: to halt or cause to halt.
• مترادف: halt
• متضاد: activate, start
• مشابه: arrest, balk, brake, cease, check, discontinue, interrupt, kill, leave off, rest, stay, still
• مترادف: halt
• متضاد: activate, start
• مشابه: arrest, balk, brake, cease, check, discontinue, interrupt, kill, leave off, rest, stay, still
- The engineer stopped the train.
[ترجمه الینا] مهندس قطار را متوقف کرد|
[ترجمه گوگل] مهندس قطار را متوقف کرد[ترجمه ترگمان] مهندس قطار را متوقف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to bring to an end or interrupt the process of.
• مترادف: end, interrupt, terminate
• متضاد: begin, commence, continue, start
• مترادف: end, interrupt, terminate
• متضاد: begin, commence, continue, start
- They stopped construction of the new tower when the funds ran out.
[ترجمه گوگل] آنها ساخت برج جدید را با تمام شدن بودجه متوقف کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها ساختمان برج جدید را هنگامی که سرمایه از بین رفت متوقف کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها ساختمان برج جدید را هنگامی که سرمایه از بین رفت متوقف کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to cease from; desist.
• مترادف: quit
• متضاد: begin, continue
• مشابه: can, cease, desist, discontinue, leave off
• مترادف: quit
• متضاد: begin, continue
• مشابه: can, cease, desist, discontinue, leave off
- The movie crew were forced to stop filming during the hurricane.
[ترجمه گوگل] در طول طوفان، گروه فیلم مجبور به توقف فیلمبرداری شدند
[ترجمه ترگمان] خدمه فیلم مجبور بودند در طول طوفان فیلم برداری را متوقف کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خدمه فیلم مجبور بودند در طول طوفان فیلم برداری را متوقف کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The baby finally stopped crying and went to sleep.
[ترجمه گوگل] بچه بالاخره گریه اش را قطع کرد و به خواب رفت
[ترجمه ترگمان] بچه بالاخره دست از گریه کردن برداشت و به خواب رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بچه بالاخره دست از گریه کردن برداشت و به خواب رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Will you please stop yelling?
[ترجمه یوسف نادری] میشه لطفا داد نزنی؟|
[ترجمه گوگل] لطفا فریاد نزنید؟[ترجمه ترگمان] میشه داد نزنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to close.
• مترادف: close, plug
• متضاد: unstop
• مشابه: bung, cork, occlude, seal, stopper, stopple, wall
• مترادف: close, plug
• متضاد: unstop
• مشابه: bung, cork, occlude, seal, stopper, stopple, wall
- He stopped the bottle with a cork.
[ترجمه گوگل] بطری را با چوب پنبه متوقف کرد
[ترجمه ترگمان] بطری را با چوب پنبه باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بطری را با چوب پنبه باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to block; obstruct (often fol. by up).
• مترادف: choke, clog, close
• متضاد: unstop
• مشابه: block, caulk, fill, impede, obstruct, occlude, plug, shut off, stanch
• مترادف: choke, clog, close
• متضاد: unstop
• مشابه: block, caulk, fill, impede, obstruct, occlude, plug, shut off, stanch
- The drain was stopped up with grease.
[ترجمه گوگل] تخلیه با گریس متوقف شد
[ترجمه ترگمان] فاضلاب با روغن قطع شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فاضلاب با روغن قطع شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She stopped up the wound with a tourniquet.
[ترجمه گوگل] او زخم را با یک تورنیکت متوقف کرد
[ترجمه ترگمان] اون زخم رو با یه شریان بند قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون زخم رو با یه شریان بند قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to restrain or hinder.
• مترادف: hinder, intercept, restrain
• مشابه: arrest, bar, check, constrain, control, deter, frustrate, impede, interrupt, obstruct, prevent, suppress, thwart
• مترادف: hinder, intercept, restrain
• مشابه: arrest, bar, check, constrain, control, deter, frustrate, impede, interrupt, obstruct, prevent, suppress, thwart
- Stop that thief!
[ترجمه گوگل] بس کن اون دزد رو
[ترجمه ترگمان] ! اون دزد رو نگه دار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ! اون دزد رو نگه دار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to prevent from proceeding or traveling.
• مترادف: arrest, interrupt
• متضاد: advance, propel
• مشابه: block, check, control, halt, obstruct, prevent, prohibit, stall
• مترادف: arrest, interrupt
• متضاد: advance, propel
• مشابه: block, check, control, halt, obstruct, prevent, prohibit, stall
- It was impossible to stop the flow of water.
[ترجمه یوسف نادری] متوقف کردن جریان آب غیرممکن بود.|
[ترجمه گوگل] توقف جریان آب غیرممکن بود[ترجمه ترگمان] توقف جریان آب غیرممکن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The accident stopped traffic.
[ترجمه گوگل] تصادف باعث توقف ترافیک شد
[ترجمه ترگمان] تصادف باعث توقف ترافیک شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تصادف باعث توقف ترافیک شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: in boxing, to knock out or otherwise prevent (one's opponent) from continuing.
• مشابه: beat, defeat, floor, knock out
• مشابه: beat, defeat, floor, knock out
- It only took a few rounds to stop him.
[ترجمه گوگل] فقط چند دور طول کشید تا او را متوقف کرد
[ترجمه ترگمان] فقط چند گلوله طول کشید تا او را متوقف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فقط چند گلوله طول کشید تا او را متوقف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: stop over
عبارات: stop over
• (1) تعریف: to cease moving, acting, or proceeding.
• مترادف: cease, halt, quit
• متضاد: continue, go, pass, start
• مشابه: balk, brake, break, desist, discontinue, draw up, keep, leave off, rest, stand
• مترادف: cease, halt, quit
• متضاد: continue, go, pass, start
• مشابه: balk, brake, break, desist, discontinue, draw up, keep, leave off, rest, stand
- The train stopped suddenly.
[ترجمه گوگل] قطار ناگهان متوقف شد
[ترجمه ترگمان] قطار ناگهان متوقف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قطار ناگهان متوقف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was hurrying to the interview, but he stopped for a moment to straighten his tie.
[ترجمه گوگل] او با عجله به سمت مصاحبه می رفت، اما یک لحظه ایستاد تا کراواتش را صاف کند
[ترجمه ترگمان] با عجله به مصاحبه رفت، اما لحظه ای ایستاد تا کراواتش را صاف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با عجله به مصاحبه رفت، اما لحظه ای ایستاد تا کراواتش را صاف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to reach an end; cease.
• مترادف: conclude, end
• متضاد: begin, commence, continue, start
• مشابه: break, cease, close, culminate, die, discontinue, finish, quit, terminate
• مترادف: conclude, end
• متضاد: begin, commence, continue, start
• مشابه: break, cease, close, culminate, die, discontinue, finish, quit, terminate
- The rain stopped.
- Work has stopped for today.
[ترجمه گوگل] کار برای امروز متوقف شده است
[ترجمه ترگمان] کار امروز متوقف شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کار امروز متوقف شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to pause for a brief visit during a course or journey (often fol. by "at," "in," or "by").
• مشابه: drop by, drop in, pause, sojourn, stay, visit
• مشابه: drop by, drop in, pause, sojourn, stay, visit
- We stopped at my aunt's house on the way to Chicago.
[ترجمه گوگل] سر راه شیکاگو در خانه خاله ام توقف کردیم
[ترجمه ترگمان] در راه شیکاگو در خانه عمه ام توقف کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در راه شیکاگو در خانه عمه ام توقف کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Please stop by if you're in the neighborhood.
[ترجمه گوگل] لطفاً اگر در همسایگی هستید سر بزنید
[ترجمه ترگمان] خواهش می کنم، اگه تو این محله هستی بس کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خواهش می کنم، اگه تو این محله هستی بس کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act of stopping or state of being stopped; cessation.
• مترادف: cessation, discontinuance
• متضاد: continuation
• مشابه: cease, letup, stand, stay
• مترادف: cessation, discontinuance
• متضاد: continuation
• مشابه: cease, letup, stand, stay
- The bus came to a sudden stop.
[ترجمه گوگل] اتوبوس ناگهان توقف کرد
[ترجمه ترگمان] اتوبوس ناگهان متوقف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اتوبوس ناگهان متوقف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I made two stops on my way to work.
[ترجمه گوگل] در راه رفتن به محل کارم دو توقف داشتم
[ترجمه ترگمان] سر راهم به سر کار دو نفر توقف کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سر راهم به سر کار دو نفر توقف کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: end; finish.
• مترادف: end, halt
• متضاد: beginning, start
• مترادف: end, halt
• متضاد: beginning, start
- I'll put a stop to that noise right now!
[ترجمه گوگل] همین الان جلوی آن سر و صدا را می گیرم!
[ترجمه ترگمان] همین الان جلوی اون صدا رو می گیرم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همین الان جلوی اون صدا رو می گیرم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a point where a bus or other public vehicle stops regularly for passengers.
- The passenger next to me was getting off the train at the same stop.
[ترجمه گوگل] مسافر کنار من در همان ایستگاه در حال پیاده شدن از قطار بود
[ترجمه ترگمان] مسافری که کنار من ایستاده بود از قطار پیاده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مسافری که کنار من ایستاده بود از قطار پیاده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- There were a lot of people waiting at the stop that day.
[ترجمه گوگل] آن روز افراد زیادی در ایستگاه منتظر بودند
[ترجمه ترگمان] اون روز آدمای زیادی توی ایستگاه منتظر بودن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون روز آدمای زیادی توی ایستگاه منتظر بودن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a device for plugging up or closing an opening; stopper.
• مترادف: stopper, stopple
• مشابه: plug
• مترادف: stopper, stopple
• مشابه: plug
- You'll need to pull out all the stops.
[ترجمه گوگل] شما باید تمام نقاط را کنار بگذارید
[ترجمه ترگمان] تو باید تمام ترمز رو بکشی بیرون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تو باید تمام ترمز رو بکشی بیرون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: something that hinders movement or progress; obstacle.
• مترادف: blockage, obstacle, obstruction
• مشابه: bar, impediment
• مترادف: blockage, obstacle, obstruction
• مشابه: bar, impediment
- We made it through the project with very few stops.
[ترجمه گوگل] ما پروژه را با توقف بسیار کمی پشت سر گذاشتیم
[ترجمه ترگمان] ما با تعداد بسیار کمی از این پروژه عبور کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما با تعداد بسیار کمی از این پروژه عبور کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: in music, any device or movement, such as a flute hole or a pressing down of a violin string, that causes an instrument to produce a particular note.
• (7) تعریف: the lens opening of a camera.
• مترادف: aperture, f-stop
• مترادف: aperture, f-stop
- an f-stop