stomach

/ˈstəmək//ˈstʌmək/

معنی: بطن، میل، اشتها، معده، سیرابی، تحمل کردن
معانی دیگر: شکم، دل، خواست، قادر به خوردن بودن، قادر به گوارش بودن، اشتهای چیزی را داشتن، تاب آوردن، شکمبه، سیراب (tripe هم می گویند)، (قدیمی) شخصیت، خصلت، نهاد، (مهجور) روح، شبح، (مهجور) غرور، (مهجور) خشم، (مهجور) آزرده شدن، خشمگین شدن، یمینه

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the internal, saclike organ in which the first stage of digestion occurs.

(2) تعریف: the front part of the torso below the chest; belly; abdomen.
مشابه: abdomen, belly

(3) تعریف: appetite for food.
مشابه: belly

(4) تعریف: tendency to like, desire, or tolerate.

- He has no stomach for violence.
[ترجمه ابوالقاسم امینی] او تحمل خشونت را ندارد.
|
[ترجمه سید عباس حسینی] او گرایشی به خشونت ندارد. یا او تحمل خشونت را ندارد.
|
[ترجمه گوگل] او شکمی برای خشونت ندارد
[ترجمه ترگمان] او برای خشونت معده ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: stomachs, stomaching, stomached
(1) تعریف: to tolerate; endure.
مشابه: abide, suffer, take, tolerate

- I can't stomach your insults.
[ترجمه ابوالقاسم امینی] من نمی توانم توهین های تو را تحمل کنم.
|
[ترجمه گوگل] من نمی توانم توهین های شما را تحمل کنم
[ترجمه ترگمان] من نمی تونم insults رو تحمل کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to take into or hold in the stomach.

جمله های نمونه

1. stomach acid
اسید معده،ترشی معده

2. stomach ulcer
زخم معده

3. a stomach ulcer can perforate the stomach wall
زخم معده می تواند دیواره ی معده را سوراخ کند

4. a stomach upset
دل به هم خوردگی

5. her stomach had stretch marks from childbearing
به خاطر زایمان،پوست شکمش جای ترک خوردگی داشت.

6. his stomach is big
شکم او گنده است.

7. his stomach revolted
دلش به هم خورد.

8. the stomach is a digestive organ
معده یک اندام گوارشی است.

9. my stomach churns
دلم زیر و رو می شود،حالم به هم می خورد

10. a delicate stomach
معده ی حساس

11. a queasy stomach
شکم منقلب

12. dilatation of the stomach
اتساع غیرطبیعی معده،پرفراخی معده

13. i had no stomach for meeting a criminal
میلی به ملاقات با یک تبهکار نداشتم.

14. pit of the stomach
فرورفتگی شکم (در زیر استخوان سینه)

15. we will not stomach another insult!
دیگر توهین تحمل نخواهیم کرد!

16. sick to one's stomach
1- دچار تهوع 2- (امریکا - خودمانی) بیزار،ملول،منزجر

17. o, you, useless winding stomach . . .
ای شکم بی هنر پیچ پیچ . . .

18. she lay on her stomach and read the paper
روی شکم خوابید و روزنامه را خواند.

19. the mouth of the stomach
فم المعده،دهانه ی معده

20. a bayonet thrust in the stomach
فروبری سر نیزه در شکم

21. a low blow to the stomach
ضربه به قسمت پایین شکم

22. i was excited and my stomach was in a knot
هیجان داشتم و دلم زیر و رو می شد.

23. the digestive function of the stomach
کار گوارشی معده

24. the tissues that line the stomach
بافت هایی که معده را می پوشاند.

25. on (or with) an empty stomach
با شکم خالی

26. he had food poisoning and his stomach had to be pumped
او مسمومیت غذایی پیدا کرد و معده ی او باید شستشو داده می شد.

27. i ate so much that my stomach was bloated
آن قدر خوردم که شکمم باد کرد.

28. the bulge of a pregnant woman's stomach
برآمدگی شکم زن آبستن

29. upon seeing that rotten corpse his stomach heaved
با دیدن آن جسد گندیده اق زد (حال تهوع به او دست داد).

30. the eyes are bigger than the stomach
آرزوهای انسان همیشه بیش از نیاز واقعی اوست

31. after the walk, we had a good stomach for dinner
پس از پیاده روی اشتهای ما برای شام خوب بود.

32. the rumen is a chamber of the stomach
شکمبه کیسه ای متصل به معده است.

33. when i saw the putrid food my stomach turned
وقتی که آن خوراک متعفن را دیدم دلم به هم خورد.

34. every time i think of the accident my stomach churns
هر وقت فکر آن حادثه را می کنم دلم زیر و رو می شود.

35. he had placed his hands over his ample stomach
دستانش را روی شکم گنده اش قرار داده بود.

36. suspense was wrenching at (the pit of) his stomach
هیجان دلش را به پیچ و تاب آورده بود.

37. the child pummeled his mother angrily on the stomach
کودک با غضب به شکم مادرش مشت می کوبید.

38. the surgeon removed the cancerous segments of her stomach
جراح قسمت های سرطانی معده ی او را درآورد.

39. warm milk is good for settling an upset stomach
شیر گرم برای آرام کردن معده ی منقلب خوب است.

40. after eating the fish, i felt sick to my stomach
پس از خوردن ماهی احساس تهوع می کردم.

41. bob thrust out his chest and pulled in his stomach
باب سینه ی خود را بیرون داد و شکم خود را فرو برد.

42. the food was so bad that the prisoner could not stomach it
خوراک آنقدر بد بود که زندانی قادر به خوردن آن نبود.

مترادف ها

بطن (اسم)
abdomen, womb, ventricle, stomach, venter

میل (اسم)
stomach, addiction, bar, desire, liking, tendency, will, shaft, propensity, leaning, goodwill, penchant, relish, axle, rod, bent, vocation, inclining, predilection, zest, hade, milestone, predisposition, proclivity

اشتها (اسم)
stomach, appetite, relish

معده (اسم)
belly, tummy, stomach, venter, breadbasket

سیرابی (اسم)
stomach, offal, tripe, rumen, variety meat

تحمل کردن (فعل)
stomach, support, stand, tolerate, withstand, bear, stick, comport, sustain, suffer, endure, bide, thole, experience, undergo

تخصصی

[علوم دامی] معده

انگلیسی به انگلیسی

• organ which digests food; abdominal region; appetite for food; desire
take into the stomach; endure, tolerate
your stomach is the organ inside your body where food is digested.
you can also refer to the front part of your body below your waist as your stomach.
if you cannot stomach something, you strongly dislike it and cannot accept it.
if you say that someone does not have the stomach for something, or that they have no stomach for something, you mean that they do not feel able to deal with it because they lack strength or courage.

پیشنهاد کاربران

I can't stomach
قادر به تحملش نیستم.
معده، قلب
مثال: His stomach growled loudly because he was hungry.
معده اش به خاطر گرسنگی به شدت خوردنده می زد.
ام الطعام. [ اُم ْ مُطْ طَ ] ( ع اِ مرکب ) معده. || گندم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) .
قلعه ٔبغداد. [ ق َ ع َ ی ِ ب َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به اصطلاح لوطیان شکم را گویند. ( آنندراج از غیاث اللغات ) .
tummy
stomach ( n ) ( stʌmək ) =the organ inside the body where food goes when you swallow it; the front part of the body below the chest, e. g. stomach pains.
stomach
( v. ) to stomach
تاب آوردن - تحمل کردن
دل درد
این کلمه در حالت فعل معنی تحمل کردن، کینه داشتن رو هم میده
She has stomached me
اگر فعل باشه: تحمل کردن، هضم کردن، پذیرفتن یک موضوع ناخوشایند
[پزشکی] معده: عضو کیسه ای شکل عضلانی زیر دیافراگم که محل ذخیره ی غذا و ترشح شیره های هضم پروتوئین هاست
potato bag ( n. )
( Anglo - Irish ) the stomach
water barrel ( n. )
the stomach
نام تعدادی از اعضای بدن به انگلیسی:
head = سر
neck = گردن
shoulder = شانه
arm = بازو
chest = قفسه سینه
armpit = زیر بغل
nipple = نوک سینه
elbow = آرنج
...
[مشاهده متن کامل]

forearm = ساعد
back = کمر
stomach = شکم، معده
navel / belly button / tummy button = ناف
waist = دور کمر
small of the/one's back = گودی کمر
hip = باسن، ناحیه کنار باسن
buttocks = باسن
❗️لطفا دو کلمه ی hip و buttocks را در گوگل سرچ کنید تا تفاوت بین این دو را با تصاویر بهتر متوجه شوید
leg = پا
groin = کشاله ران
thigh = ران
knee = زانو
shin = ساق پا
calf = نرمه ساق پا
heel = پاشنه پا
instep = روی پا
sole = کف پا
ankle = مچ پا، قوزک پا
arch of the foot = قوس پا، گودی کف پا

اعضای داخلی بدن انسان:
spinal cord ( سپاینِل کُرد ) : نخاع
uvula ( یوویِلا ) : زبان کوچک
pharynx ( فَرینکس ) : حلق
tonsil ( تانسل ) : لوزه
larynx ( لَرینکس ) : حنجره
...
[مشاهده متن کامل]

gullet/ oesophagus/ esophagus ( ایسافِگِس ) : مری
pancreas ( پَنکریِس ) : پانکراس
windpipe / trachea ( ویندپایپ/ترِیکیا ) : نای
bronchus ( برانکِس ) : نایچه /نایژه
bile duct ( بایل داکت ) : مجرای صفرا
gallbladder ( گال بلَدِر ) کیسه صفرا
bladder مثانه
duodenum ( دواِدینِم ) : اثنا عشر/دوازدهه
large intestine : روده بزرگ
small intestine : روده کوچک
abdomen ( اَبدِمِن ) : شکم
ventricle ( وِنتریکِل ) : بطن
parotid gland ( پِراتید گلَند ) : غده بناگوشی
spleen ( سپلین ) : طحال
liver ( لیوِر ) : کبد
stomach ( ستامِک ) : معده
appendix ( اِپِندیکس ) : آپاندیس

خندق بلا
stomach ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: شکمبه
تعریف: بخش خوراکی آلایش شامل سیرابیشیردان و بقیۀ دستگاه گوارش دام
سلام
دوستان این کلمه به معنای ( ( شکم ) ) نیست!!
Abdomen یعنی شکم
دقت داشته باشید به این موضوع
معده
بعنوان فعل :
گنجایش غذایی را داشتن ، قادر به خوردن بودن،
برای خوردنِ چیزی جا داشتن و. . . . .
Have the stomach for something : دل و جرات و شهامت انجام کاری را داشتن
پوست شکم
پوست اطراف ناف
شکم بند
گاها به معنی وسیله ای که برای لاغری یا گرم نگه داشتن به دور شکم می بندند هم معنی میشود
معده ، شکم.
معده، شکم
یمینه ، خوش اشتها
شکم، معده، جایی که غذا ذخیره می شود
اما
stomach is full
یعنی سیرم و دیگر غذا نمی توانم بخورم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس